فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️بدون شرح ولی عااااااااااالی
بسیار جالبه خودتون ببینید!
خدا نیامرزد آنانیکه به مردم القا می کردند؛
« دنیای آینده دنیای گفتمان هست نه موشک! چه احتیاج به موشک داریم!»
اینک ببینید و لذت ببرید و به امام ، رهبر ، شهدا،سپاه و دانشمندان خطهٔ ایران زمین افتخار کنید.
اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرکی میخواد برکت در زندگیش، ببینه...
این شاه کلید رو از دست ندین
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
هدایت شده از قرائت قرآن صفحه ای(روزانه)📓
078-nesa-ta-1.mp3
3.77M
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(41).mp3
5.51M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه
💎 در ۲۷۰ روز
💎 روز شصت و ششم
💎 نامه ۵۳ بند ۸
https://eitaa.com/kamalibasirat
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه ایه امن یجیب را قرائت میکنیم دست_تقدیر۲
قسمت_سی_یکم
رؤیا با اینکه برنامه ریزی کرده بود زودتر از همیشه به خانه برسد، دیرتر رسید چون اول هدی را از مهدکودک برداشت و بعد ژاله را به ایستگاه ماشین های مشهد رساند و درست همزمان با محمد هادی به خانه رسید.
مادر و دختر و پسر همزمان وارد خانه شدند و محمد هادی همانطور که هدی را بغل می کرد و داخل ساختمان می شد نگاهی به مادرش کرد و گفت: مامان امروز دیر رسیدی اما به نظرم خیلی سرحال میای هااا
رؤیا لبخندی زد و گفت: مورد داره، اما فعلا چیزی نمی گم بزار بابات بیاد، فک کنم مجبور بشیم بریم یه سر تا مشهد.
محمد هادی گفت: مامان من عصر کلاس زبان دارم هااا، بعدم همین دیروز از مشهد اومدیم، مگه چه خبره اونجا؟!
رؤیا گفت: خیلی خبرا...حالا تو خواستی بمون ما نهایت تا آخر شب میایم دیگه یه ساعت و نیم راه بیشتر نیست که...
محمد هادی گفت: باشه اما شرط داره، شرطشم اینه که...
در همین حین در هال باز شد و چهرهٔ خستهٔ صادق که انگار خسته تر از قبل به نظر می رسید توی چارچوب در ظاهر شد.
هدی بدو خودش را جلوی در رساند و با زبان شیرین کودکی شروع به شیرین زبانی کرد، صادق بر خلاف همیشه که تا هدی جلوش میرفت ،بغلش می کرد و به هوا میدادش و کلی بخند بخند می کردند، دستی روی موهای هدی کشید و گفت: سلام خوشگلم و بعد با صدایی آهسته جواب سلام رؤیا و محمد هادی را داد و یک راست به سمت کاناپه سه نفره رفت و خودش را روی کاناپه انداخت.
وقتی صادق این حال میشد، یعنی یک اتفاق بد افتاده..
محمد هادی با نگاهش از مادر می پرسید چه شده و رؤیا همانطور که شانه ای بالا می انداخت به طرف اتاقش رفت تا لباس عوض کن و با اشاره چشم و ابرو به محمد هادی فهماند که لباسش راعوض کند و بیرون بیاید.
رؤیا خیلی زود از اتاق بیرون آمد به سمت آشپز خانه رفت و قابلمه ماکارونی را از یخچال بیرون آورد و روی گاز گذاشت، زیرش را روشن کرد و شعله را کم کرد و رفت توی هال، کنار کاناپه ای که صادق روی ان خوابیده بود نشست و همانطور که با موهای صادق بازی می کرد گفت: چی شده صادق؟!
صادق چشماش را همچنان بسته نگه داشت و چیزی نگفت...
رؤیا که می خواست صادق را از این حال دربیاره گفت: بیا زودتر آشپزخونه غذا بخوریم به نظرم لازمه یه سر تا مشهد بریم.
صادق مثل فنر از جاش بلند شد و گفت: مامان رقیه موضوع را بهت گفته؟!
رؤیا با تعجب گفت: کدوم موضوع؟!
صادق آه بلندی کشید و گفت: خوب همین موضوع که به خاطرش می خوای بری، اومدن آقا عباس و پیدا شدن نفیسه...
رؤیا با دو دست جلوی دهانش را گرفت و گفت: وای خدایا شکرت، نفسیه پیدا شده؟! یعنی بعد از چند سال پیدا شده؟! وای خدایا شکرت و بعد انگار چیزی یادش بیاد گفت: کمیل چی؟! کمیل هم هست.
صادق که انگار در این عالم نیست مثل یک روح لب زد و گفت: آره استخوان های نفیسه و کمیل تو بغل هم توی یک گور دسته جمعی توی یه روستا نزدیک موصل پیدا شدن...
دنیا دور سر رؤیا شروع به چرخیدن کرد و گفت: وای من! خدا به داد دل آقا رضا و عباس و رقیه برسه...
اشک رؤیا شروع به تکاپو افتاد او یاد نفیسه این دختر زیبای عرب که از اقوام عباس بود و با رضا ازدواج کرده بود افتاد.
دختر مهربانی که زبان فارسی را شکسته اما شیرین صحبت می کرد و توی یه سفر که برای دیدار از اقوامش به همراه برادرش ناصر به عراق رفته بود نا پدید شد و همان موقع گمانه زنی ها این بود که در چنگ داعش اسیر شدند و الان....
رؤیا با شنیدن قصهٔ غصهٔ نفیسه و کمیل، همسر و فرزند رضا، داستان پیدا شدن کیسان را فراموش کرد بگوید و همانطور که اشک می ریخت گفت: نفیسه اینا الان کجان؟!
صادق که مشخص بود بی صدا اشک ریخته، دماغش را بالا کشید و گفت: همونجا توی عراق دفنشون کردن، اما هنوز موضوع را به رضا نگفتن، باید خودمون بریم و کنارشون باشیم.
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنز_گنبد_آبکشی
کاری طنز از گروه حبّه
#طوفان_الاقصی2
این کار چن تا طلبه ی جهادی حوزه خواهران هست.
میگم يعني با امکانات کم میشه کار قوی کرد.
دمتون گرم
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🔸تعقیبات نماز
🔸عزیزان سعی کنیم بعد از خواندن نماز فورا از سر سجاده بلند نشیم خیلی ها هستند که بلافاصله بعد از خواندن نماز بلند میشوند و میزند نه تسبیحاتی، نه ذکری نه دعایی این عمل شایسته نیست و در روایات مذمت شده خوب هست که انسان بعد از خواندن نماز مقداری سر سجاده اش بنشیند دعایی بخواند ذکری بگوید و با خدای خویش نجوایی کند
🔸در روایت هست انسانی که نماز میخواند و بعد از نماز بلند میشود و میرود، خدا به ملائکه میگوید: «ببینید این بنده من محتاج به من نبود، چیزی از من نخواست
🔸اینها بیاناتی است که ما را به این باور برساند که ما محتاجیم و خدا بینیاز، و ما همیشه باید عرض احتیاج به خدای بینیاز کنیم و این یکی از عبادتهای بسیار بزرگ است.لذا در تعقیبات نماز حضرات معصومین علیهم السلام نیازمندیهای خاصی را که ما داریم اما توجّه به آن نداریم به صورت دعا درآوردهاند و گفتهاند اینها را بخوانید
عزیزان این سه تا تعقیبات کوتاه و مختصر را بعد از نمازهایمان بخوانیم دعاهایی کوتاه اما بسیار پر معنا و دارای مضامین عالی،بنده خودم مقید هستیم برخواندن این سه دعا بعد از هر نماز های یومیه،
🔸ترجمه این دعاها را هم بخوانیم چقدر زیباست (حیف است که ما خودمان را از خواندن چنین دعاهایی محروم کنیم)
🔸دو دعای اول در ابتدای مفاتیح الجنان در تعقیبات مشترکه آمده است
🔸دعای سوم هم در آخر دعای عدیله آمده است
🔴🔵 سور قرآنی و ادعیه ی شب جمعه
📗 فضیلت سوره واقعه در شب جمعه
📗 فضیلت سوره اسراء در شب جمعه
📗 فضیلت قرائت سوره قصص و نمل و شعراء در شب جمعه
📗 فضیلت صلوات از شامگاه پنجشنبه تا غروب روز جمعه
📗 فضیلت دعای کمیل در شب جمعه
📗 صوت دعای کمیل
📗 دعای یا دائم الفضل ... در شب جمعه
📗 دعای نقل شده از علامه مجلسی در شب جمعه
♨️نکته قابل تامل
مردم ما به شایعه جنگ می خندند
واز شایعه گرانی می هراسند!
این است فرق عملکرد
گردانندگان اقتصاد وحافظان امنیت
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
هدایت شده از قرائت قرآن صفحه ای(روزانه)📓
079-nesa-ta.mp3
4.32M