بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه ایه امن یجیب را قرائت میکنیم
دست_تقدیر۲
قسمت_سی_هفتم
مهدی و کیسان شام را در سکوتی که مملو از حرفهای ناگفته بود صرف کردند و به پیشنهاد مهدی با قاب عکس محیا، به مکانی رفتند که آن عکس را انداخته بودند.
کیسان سرشار از هیجان بود، در عمق داستانی قرار گرفته بود که هیچ وقت به مخیله اش خطور نمی کرد، چرا که همیشه فکر می کرد ابومعروف پدر واقعی اش است، درست است که محبت آنچنانی از این پدر ندیده بود و هر چه بود استکبار بود و تفاخر، اما به عنوان پسر او بزرگ میشد و محیا هیچ وقت راجع به اصل و نسب حقیقی او حرفی نزده بود، البته وقتی هم نبود که چنین صحبت هایی کنند، چون تا جایی که به یاد می آورد، تمام خاطرات کیسان از مادرش و دیدارهای او در حضور دایه اش که بعدها فهمید یکی از زنهای پدرش، ابو معروف بود، انجام می شد و انگار مادرش محیا به نوعی در منگنه بود و نمی توانست در این دیدارهای دیر به دیر، سخنان آنچنانی بزند و دلیل این موضوع را کیسان الان متوجه شده بود.
ذهنش پر از سؤالات رنگارنگ بود، گرچه حال مهدی هم دست کمی از او نداشت.
پدر و پسر، شانه به شانهٔ هم وارد حرم امام رضا علیه السلام شدند، از صحن های فرعی گذشتند و وارد صحنی که در آن پنجره فولاد بود شدند.
مهدی رو به گنبد امام رضا ایستاد، همانطور که دستش را روی سینه اش قرار داده بود سلام داد و بار دیگر اشک چشمانش به تکاپو افتاد و پرده ای شفاف جلوی چشمانش تشکیل شد.
کیسان حرکات پدرش را دید و برایش غریب می آمد، چون در طول زندگی چنین چیزی به او یاد نداده بودند، اما ناخوداگاه به تأسی از پدرش دست روی سینه گذاشت و با زبان ساده گفت: سلام آقا!
مهدی دست کیسان را در دست گرفت و دو دستی را که در هم گره خورده بودند بالا آورد و گفت: آقا با عنایت شما یکی از گمشده هایم را پیدا کردم و الان آمده ایم تا در صحن و سرایت جانی دوباره بگیریم، آقاجان جان جوادت همانطور که کیسان را به من رساندی، محیا هم برسان.
مهدی همانطور که دست کیسان را در دست می فشرد، جلو رفت و خود را به نزدیک ترین رواق رساند، انگار که احتیاج به تجدید قوا داشت.
داخل رواق نشستند، از آنجایی که نشسته بودند سقاخانه اسماعیل طلا مشخص بود و مهدی با اشاره به سقاخانه گفت: این عکس را درست در همین صحن گرفتیم، وقتی که تازه به مادرت رسیده بودم و سپس آهی کشید و گفت: زندگی کوتاهی داشتیم، اما اینقدر لذت بخش بود که من حاضر نشدم بعد از ربوده شدن مادرت توسط ابو معروف، زنی دیگر را به خلوت مردانه ام راه دهم، برای من همه چیز یک زندگی مشترک در محیا خلاصه میشد و بعد همانطور که بینی اش را بالا می کشید گفت: از مادرت محیا برایم بگو...اینهمه سال را چگونه گذراندید؟! چرا محیا از من چیزی به تو نگفت؟!
کیسان که تا آن لحظه ساکت بود، آهی کشید و گفت: من... من الان کلا گیج شده ام، مانند کسی هستم که انگار زندگی اش یک خواب بوده و وقتی چشم باز می کند می بیند آن خواب با واقعیت فرسنگها فاصله دارد.
باید بگویم من هیچ وقت زیر یک سقف با مادرم به مدت طولانی نبودم، زندگی من در ابتدا خلاصه میشد با ابو معروف و زنی که به نام دایه صفیه به من معرفی کرده بودند که بعدها متوجه شدم صفیه زن جوانی که به عنوان دایه من بود، همسر ابو معروف هست.
مادرم همیشه دور از ما و اصلا در کشوری دیگر بود و هر وقت ابومعروف اراده می کرد من می توانستم مادرم را ببینم، هیچ وقت نفهمیدم دلیل اختلاف پدر و مادرم چه بود اما خوب می فهمیدم که ابو معروف بالاجبار باید مرا به دیدار مادرم ببرد، چون از حرکاتش بر می آمد دل خوشی از مادرم محیا ندارد.
به سن درس و مدرسه رسیدم، مرا به اسرائیل بردند و همچون کودکان آنجا آموزش دیدم، البته ابو معروف هم با من و صفیه بود، اما مدام در آمد و رفت، انگار مهره ای مهم برای اسرائیل محسوب میشد.
مهدی که انگار تازه یادش افتاده بود از دین و مذهب کیسان سؤال کند گفت: تو الان به چه دینی هستی؟!
کیسان آهی کشید و گفت: طبق اعتقادات ابو معروف بزرگ شدم، به ما مسلمان می گفتند و من متنفر بودم از این اسلام... اما وقتی از مادر درباره اسلام می پرسیدم، او چیزهایی می گفت که در اسلام ابو معروف نبود بعضی جاها برایم سؤال پیش می آمد که انگار ما دوتا پیامبر و دو دین داریم اما هر دو پیامبر نامشان محمد و دینشان اسلام است و این شباهت فقط در نامشان بود و احکام این ادیان از زمین تا آسمان با هم فرق می کرد.
کیسان دستهای مهدی را در دست گرفت و گفت: من در تناقضاتی بی شمار دست و پا می زدم، پس از خیر دینداری گذشتم، الان نمی دانم بر چه عقیده و دینی هستم.
کیسان نگاهش را در اطراف گرداند و گفت: اما اینجا خیلی آرام بخش است، می شود درباره اش برایم بگویی؟!
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
7.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥خرید تسلیحات با زنبیل!
#طنز
پ ن : فقط خرید آخر😒
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ارتش تروریستی رژیم صهیونیستی بخش بزرگی از روستای محبیب در جنوب لبنان را پس از تله انفجاری نابود کرد.
🔷در این انفجار وحشیانه مقبره حضرت بنیامین بن یعقوب هم تخریب شده است.
پ ن: انسانیت در پایان مسیر...مردم اون روستا الان چه بلایی سرشون میاد؟ لعنت به پدرو مادرتون
#سگ_هار
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ رو نبینی خیلی ضرر کردی.
🌹 حتما ببینید خالی از لطف نیست.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
〽️پاسخ کوبنده متکی به گزافه گویی نماینده نروژ: در سخن گفتن با ملت بزرگ ایران مؤدب باشید و در سمت درست تاریخ بایستید/ نماینده مردم باشید، نه جنایتکاران کودککش
♦️نماینده مجلس شورای اسلامی در اجلاس بین المجالس ژنو:عملیات ۷ اکتبر حماس را تروریستی نامیدید؛ در حالی که این کمترین و مشروعترین پاسخ مظلومان به جنایات ۷۵ ساله اسرائیل است.
♦️اگر دیپلماسی راهحل بود، توافق اسلو نتیجه میداد. اسلامهراسی در اروپا توسط شما آغاز شد؛ حال که مخالفت با صهیونیستها در اروپا مشاهده میشود، چرا باید مردم فلسطین در آسیا هزینه آن را بپردازند؟ جنایات هیتلر در اروپا رخ داد و هزینه آن را کشورهای دیگر نباید متحمل شوند.
♦️ آیا بنای یادبودی برای ۱۰ هزار کودک شهید فلسطینی برپا کردهاید؟ آیا جنایات رژیم اسرائیل در فلسطین و لبنان را محکوم کرده اید؟
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
9.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥محلی که پیکر آقا سید رو پیداکردن ...
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
✅ یکی از کادر یگان تکاوری کهنوج در درگیری به شهادت رسید
معاون فرماندار شهرستان کهنوج:
🔹️در یک درگیری مسلحانه در کهنوج یکی از کادر یگان تکاوری این شهرستان به شهادت رسید و سه نفر دیگر به صورت سطحی زخمی شدند.
🔹️این حادثه در ساعات اولیه امشب رخ داد و هنوز اطلاعات بیشتری از عاملین درگیری وجود ندارد.
🌐 nournews.ir
🆔 @Nournews_IR
📌مدیرعامل جمعیت هلالاحمر:
از ۷۰۰ نفر مجروح پیجری لبنان ۵۰۰ نفر برای درمان به ایران آمدند که ۸۰ درصد از این مجروحان از نابینایی نجات پیدا کردند.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
♨️ اقامه نماز بر باقیمانده پیکر شهید فلسطینی در بیمارستان « کمال عدوان» در غزه
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat