eitaa logo
شهید کمالی
909 دنبال‌کننده
13هزار عکس
5هزار ویدیو
585 فایل
ارتباط با ادمین: @ENGHLABI60 🔹 امام علی علیه‌السلام: «انسان بصیر، کسی است که به‌درستی شنید و اندیشه کرد؛ پس به‌درستی نگریست و آگاه شد و از عبرت‌ها پند گرفت.» نهج‌البلاغه، خطبه ۱۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه ورود رهبر معظم انقلاب در حرم مطهر رضوی ، و استقبال پرشور زایران رضا کانال سردار شهید محمد زاده @shahidmohamadzadeh
۲۰ برای افزایش شور انتخاباتی ۱. آهنگ پیشواز گوشیهای خود را انتخاباتی کنید. کدها در جستجوی اینترنتی قابل دریافت است ۲. پروفایل های شخصی و کانال ها و گروه های شهرستان با تصاویر انتخاباتی و هشتگ مزین کنم. هر شهرستان میتواند یک پروفایل اختصاصی و هماهنگ طراحی کند ۳. تا روز انتخابات به سبک دهه فجر ، جلوی مساجد، محلات و خیابان ها را با پرچم های کوچک و آویز ایران مزین کنیم. نصب پرچم روی تاکسی های تاکسیرانی هم پیشنهاد میشود. ۴. گروه های سرود نوجوانان شعرهای حماسی و ملی و انقلابی به صورت سیار یا ثابت در میدان ها و پارک های اصلی شهر همراه با نورافشانی اجرا کنند. ۵. در بنرها و تراکت های تبلیغی سطح شهرستان فقط و فقط از جملات استفاده شود؛ 🔹جملاتی مثل: خیز دوباره (فلان شهرستان) برای خلق حماسه ؛ خبر آمد خبری در راه است ؛ (اسم شهر) آماده ی قیام ؛ شهر.... در تدارک تکرار یک حماسه بزرگ؛ ۶. پخش آهنگ های انقلابی از بلندگوهای شهر و جلوی ستادهای انتخاباتی ۷. استفاده از ظرفیت کاریزمای شهید سلیمانی در بیلبوردهای تبلیغاتی 🔹مثال: شهیدسلیمانی: جمهوری اسلامی است آغاز رزمایش مدافعان حرم : ۱۱اسفند 1402 ۸. مطالبه برای مدیریت تعرفه های انتخاباتی ( اعلام نگرانی از تکرار کمبود تعرفه سال۹۶) ۹. پشت نویسی ماشین با جملات کوتاه(به نیابت از حاج قاسم رای میدهم یا فقط به عشق ایران رای میدهم) با عکسی از حاج قاسم یا نمادهای ملی و شهرستانی یا لوگوی پیروزی ۱۰. پخش کلیپ های دعوت به انتخابات در بین الصلاتین مساجد و پخش سرودهای ملی بلافاصله بعد از پایان نماز ۱۱. ایجاد‌ حس رقابت بین مساجد، جوانان آتش به اختیار هر محله، محلات، مناطق ، شهرها با استفاده از ظرفیت جوانان خلاق و تکنیک های عملیات روانی ۱۲. مانور رسانه ای روی اقدامات تبلیغی و برجسته سازی تجربه های موفق تبلیغی و فعالیت ها با اشتراک گذاری در مقیاس بسیار وسیع در فضای مجازی. ۱۳ . تهیه دستبندهایی ظریف و کوچک از پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران ویژه جوانان انقلابی و توزیع در مراسمات ملی و مذهبی تا روز انتخابات ۱۴. راه اندازی پویش ؛ گرفتن عکس با این جمله و با پرچم ایران توسط طیف ها و سلایق مختلف سیاسی و خصوصا افراد مرجع و تاثیرگذار و انتشار در کانال ها و گروه های شهرستان. 🔹به قید قرعه به تصاویر ارسالی جوایزی تقدیم شود ۱۵. برگزاری ویژه رای اولی ها در پارک ها یا فرهنگسراهای شهر همراه با اجرای برنامه های متنوع و شاد و برنامه ریزی جهت اجرای مسابقات، راه اندازی تریبون آزاد یا رژه موتوری ویژه این گروه همراه با ماشین صوت و... ۱۶. استفاده از ذوق و استعداد و پیشنهادات و طرح های ابتکاری خواهران فعال فرهنگی محلات ۱۷. سه شب آخر روزهای بسیار حساسی است. جهت نورافشانی به صورت همزمان در چند نقطه شهر از هم اکنون با نهادهای متولی هماهنگ شود. ( دقت شود این امور اسراف نیست بلکه سرمایه گذاری است) 🔹 میتوان طرح رزمایش مجازی و... با موضوع دعوت به انتخابات برای دو روز آخر آماده کرد. ۱۸. از هیئت امنای همه مساجد و سازمان تبلیغات اسلامی و نهادهای متولی بپرسید برای شور انتخاباتی تا کنون جلسه ای تشکیل داده اند؟ حتما از روابط عمومی ادارات ، بانک ها مطالبه کنید سهم آنان برای خلق حماسه حضور چه بوده است؟! ۱۹. ذاکرین محترم اهلبیت به عنوان گروه مرجع خصوصا با در پیش رو بودن اعیاد رجبیه و شعبانیه و دهه فجر نقش مهمی در گوشزد کردن حساسیت حماسه حضور دارند. فقط کافیست در آخر مجلس یا هنگام دعا فقط در حد یک دقیقه یک گریز یا دعای انتخاباتی بفرمایند. (شهیدسلیمانی: جمهوری اسلامی قرارگاه حسین بن علی است) ۲۰_ بسیج اصناف یک جماعت متدین و یک ظرفیت بسیار عالی با سابقه انقلابی بسیار درخشان هستند. با استفاده از این ظرفیت یک تراکت دعوت به انتخابات طراحی فرموده و تقدیم به اتحادیه اصناف، اصناف متدین و انقلابی نمایید تا با نصب در درب مغازه فضای شهر را انتخاباتی کنند. ☘️ امیدوارم شما هم با برگزاری جلسه و هم افزایی و گامی جهت تحقق مشارکت حداکثری بردارید. توقف در شعار و جلسه ممنوع؛ زمان کم داریم و دشمن بیشمار
💠 فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام (علیه‌السلام) می‌روند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. 💠 آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک می‌پاشید. نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که می‌دانستیم دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیه‌السلام) هستیم. 💠 همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس می‌کردیم صاحبی جز (روحی‌فداه) نداریم. شیخ مصطفی با همان عمامه‌ای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به (علیه‌السلام) می‌گفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما می‌کردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با (علیهم‌السلام) هستیم و از شون دفاع می‌کنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!» 💠 گریه جمعیت به‌وضوح شنیده می‌شد و او بر فراز منبر برایمان می‌سرود :«جایی از اینجا به نزدیک‌تر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیه‌السلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خون‌مون از این شهر دفاع می‌کنیم!» شور و حال حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر می‌کرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده‌ها وارد شد، با خیانت همین خائنین و رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.» 💠 اخبار شیخ مصطفی، باید دل‌مان را خالی می‌کرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیه‌السلام) بودیم که قلب‌مان قرص بود و او همچنان می‌گفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل (علیه‌السلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدسات‌مون رو تخریب می‌کنه، سر مردها رو می‌بُره و زن‌ها رو به اسارت می‌بَره! حالا باید بین و یکی رو انتخاب کنیم!» و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق بود که از چشمه چشم‌ها می‌جوشید و عهد نانوشته‌ای که با اشک مردم مُهر می‌شد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند. 💠 شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ می‌کرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! می‌دونید که بعد از اشغال عراق، دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپی‌جی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.» مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی می‌کردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید شهر می‌شد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها کیلومتر دورتر جا مانده بود. 💠 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمی‌رسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی کنیم تا بتونیم در شرایط دووم بیاریم.» صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد. عدنان بود که با شماره‌ای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب عزا شده! قسم می‌خورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمی‌ذاریم! همه دخترای آمرلی ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»... ادامه دارد ... نویسنده فاطمه ولی نژاد
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب را قرائت میکنیم. 💢 🌹 💠 فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام (علیه‌السلام) می‌روند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. 💠 آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک می‌پاشید. نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که می‌دانستیم دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیه‌السلام) هستیم. 💠 همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس می‌کردیم صاحبی جز (روحی‌فداه) نداریم. شیخ مصطفی با همان عمامه‌ای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به (علیه‌السلام) می‌گفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما می‌کردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با (علیهم‌السلام) هستیم و از شون دفاع می‌کنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!» 💠 گریه جمعیت به‌وضوح شنیده می‌شد و او بر فراز منبر برایمان می‌سرود :«جایی از اینجا به نزدیک‌تر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیه‌السلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خون‌مون از این شهر دفاع می‌کنیم!» شور و حال حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر می‌کرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده‌ها وارد شد، با خیانت همین خائنین و رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.» 💠 اخبار شیخ مصطفی، باید دل‌مان را خالی می‌کرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیه‌السلام) بودیم که قلب‌مان قرص بود و او همچنان می‌گفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل (علیه‌السلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدسات‌مون رو تخریب می‌کنه، سر مردها رو می‌بُره و زن‌ها رو به اسارت می‌بَره! حالا باید بین و یکی رو انتخاب کنیم!» و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق بود که از چشمه چشم‌ها می‌جوشید و عهد نانوشته‌ای که با اشک مردم مُهر می‌شد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند. 💠 شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ می‌کرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! می‌دونید که بعد از اشغال عراق، دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپی‌جی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.» مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی می‌کردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید شهر می‌شد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها کیلومتر دورتر جا مانده بود. 💠 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمی‌رسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی کنیم تا بتونیم در شرایط دووم بیاریم.» صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد. عدنان بود که با شماره‌ای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب عزا شده! قسم می‌خورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمی‌ذاریم! همه دخترای آمرلی ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»... ادامه دارد ... نویسنده فاطمه ولی نژاد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅ 💢