eitaa logo
شهید کمالی
909 دنبال‌کننده
13هزار عکس
5هزار ویدیو
585 فایل
ارتباط با ادمین: @ENGHLABI60 🔹 امام علی علیه‌السلام: «انسان بصیر، کسی است که به‌درستی شنید و اندیشه کرد؛ پس به‌درستی نگریست و آگاه شد و از عبرت‌ها پند گرفت.» نهج‌البلاغه، خطبه ۱۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨 سخنان جالب همسر رهبر انقلاب 💠 سالهاست كه ما اشیای را به خانه‌مان راه نداده‌ایم. زیبایی خوب است اما نباید خودمان را درگیر زندگی تجملاتی بكنیم. ما در خانه‌مان به معنای متداول آن، فرشها و پرده‌های قیمتی، مبلمان و غیره نداریم. سالها پیش خودمان را از این چیزها رها كرده‌ایم، والدین آقای خامنه‌ای در این رابطه سرمشق ما بوده‌اند و مادر ایشان چنین تجملاتی را مورد انتقاد قرار می‌دادند و من نیز همین عقیده را دارم. همیشه به فرزندانمان توصیه می‌كنم كه آنها هم باید در رفتار شخصی‌شان این گونه باشند. زیرا اشیای غیر ضروری می‌باشد. 🌐 مصاحبه با ، مجله‌ی خانوادگی محجوبه، سال ۱۳۷۲
🚨 ماجرای بستری شدن همسر رهبر انقلاب 💠 چند سال پیش رهبر انقلاب بیمار شدند و برای عمل جراحی به بیمارستان بقیه الله رفتند. همسر ایشان با وجودی که روز در بیمارستان بستری بودند، هیچ کس اطلاع نداشت که همسر مقام معظم رهبری هستند و همه‌ی کارها اعم از دریافت ویزیت، دارو و سایر کارها را در انجام دادند. دو روز مانده به مرخص شدن همسر رهبر انقلاب، به مسئولان بیمارستان خبر دادند که قصد دارند در بیمارستان بقیه‌الله به عیادت بیایند؛ آن وقت مسئولین بیمارستان تازه متوجه شدند که ایشان برای عیادت همسرشان به بیمارستان آمده‌اند. 🆔 @sireh_agha
🔴 💠 برای هر زن و شوهری در زندگی مشترک، دلخوری، سوءظن، بگو مگو، دل‌شکستگی و گلایه‌ از کم و بیش، پیش می‌آید. اما مهم آن است که با ذهن، رفتار و گفتار، فضای دلگیر و گاه سرد و بی‌روح خانه را کنیم. 💠 یکی از فرمولهای بسیار قوی و مجرّب در این مواقع که در کلام و بزرگان معنوی تاکید شده است بر سیدالشّهدا علیه‌السلام است. 💠 وقتی از سختیهای زندگی می‌شوید و بر دلتان غصه و اندوه می‌نشیند خلوتی برای خود فراهم کنید اگر می‌توانید زیارت قرائت کنید و با شنیدن روضه‌ای از جنس ، اشک بریزید. هفته‌ای یک بار روضه را بر خود لازم بدانید. 💠 از معجزات اشک بر اباعبدالله الحسین علیه‌السلام و سبک شدن روح است. و البته با سبک‌شدن خود، فرصت را غنیمت بشمارید و با تدبیر، گذشت و فراموش کردن بدی همسرتان، آرام، پرانرژی و با دلی حسینی و کربلایی به زندگی و مداراگونه‌ی خود ادامه دهید. 💠 روضه‌های خانگی و بی‌آلایش را در خانه‌هایتان رواج دهید!
💠 🔹 امام صادق علیه السلام: کسی که به اش احسان و کند روزی اش زیاد می‌شود. 📚 بحارالانوار/ج71/ص10 ✍🏼 خانواده در نظام تربیتی اسلام، جایگاه والائی دارد و حفظ رابطه سالم و صمیمانه میان اعضای آن نیز مورد تأکید اسلام است. به همین جهت، برخورد خوب با و موجب جلب رحمت الهی و افزایش روزی می‌شود. 🆔@kamalibasirat
💠 با برکت 🔸 امام باقر(علیه السلام): هرگاه کسى قصد ازدواج داشت دو رکعت نماز بگزارد و خدا را سپاس کند و بگوید: خداوندا قصد ازدواج دارم، پس زیباترین و خوشخوترین و پاکدامن ترین زنان را روزى من کن که عفت خود و مال مرا بهتر از همه حفظ کند و روزى و برکت او بیشتر از همه زنان باشد و از او فرزندى نیکو روزى ام کن که در زمان حیات و پس از مرگ خلف صالح من باشد. 📚 مکارم الاخلاق/ص434 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
💢 🌹 💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم انقلابی به پا شده و می‌توانستم به چشم به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم. از سکوت سر به زیرم، عمق را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظه‌ای که زنده‌ام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!» 💠 او همچنان عهد می‌بست و من در عالم عشق علیه‌السلام خوش بودم که امداد را برایم به کمال رساند و نه‌تنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد. به یُمن همین هدیه حیدری، عقد کردیم و قرار شد جشن عروسی‌مان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. 💠 نمی‌دانستم شماره‌ام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه می‌خواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو می‌بینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!» نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم. 💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچه‌ام دارم میام!» پیام هوس‌بازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریخته‌ام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمی‌خواستم بترسونمت!» 💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه‌ام را روی انگشتانش حس می‌کرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیام‌گیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند. 💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم می‌رسید که صدای گریه زن‌عمو فرشته نجاتم شد. حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زن‌عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بی‌قراری گریه می‌کند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداری‌اش می‌داد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟» 💠 هنوز بدنم سست بود و به‌سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کنند. دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانه‌ای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :« سقوط کرده! امشب شهر رو گرفت!» 💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پله‌های ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :« چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی می‌کرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمی‌دانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است. 💠 عباس سری تکان داد و در جواب دل‌نگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ می‌زنیم جواب نمیدن.» گریه زن‌عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزاده‌ها به تلعفر برسن یه رو زنده نمی‌ذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. 💠 دیگر نفس کسی بالا نمی‌آمد که در تاریک و روشن هوا، آوای مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد. همه نگاهش می‌کردند و من از خون که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه‌ام گرفت. 💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا می‌آمد، مردانگی‌اش را نشان داد :«من میرم میارم‌شون.» زن‌عمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم می‌زنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»... ادامه دارد ... نویسنده فاطمه ولی نژاد