eitaa logo
شهید کمالی
909 دنبال‌کننده
13هزار عکس
5هزار ویدیو
585 فایل
ارتباط با ادمین: @ENGHLABI60 🔹 امام علی علیه‌السلام: «انسان بصیر، کسی است که به‌درستی شنید و اندیشه کرد؛ پس به‌درستی نگریست و آگاه شد و از عبرت‌ها پند گرفت.» نهج‌البلاغه، خطبه ۱۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️ فرایند برگزاری انتخابات دوازدهمین دوره مجلس آغاز شد 🔹️فرایند برگزاری انتخابات دوازدهمین دوره مجلس امروز (یکشنبه) با دستور وزیر کشور به فرمانداران و بخشداران سراسر کشور، آغاز شد. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
"یکی از سخنگویان فایزر اذعان کرد که به کارمندان شرکت یک مجموعه ویژه از واکسن کووید-19 زده شده است که از نظر ماده درون آن متفاوت با واکسنی است که بین بقیه مردم توزیع شده است. این افشاگری تکان دهنده در جریان جلسه استماع سنا در استرالیا رخ داد، زمانی که سخنگوی فایزر فاش کرد که این شرکت بزرگ داروسازی یک دسته ویژه از واکسن‌های کووید-19 را صرفاً برای برنامه واکسیناسیون کارکنان خود استفاده کرده است. مالکوم رابرتز سناتور استرالیایی از کریشان تیرو، مدیر پزشکی فایزر استرالیا در مورد این واکسن سوال کرد و در نهایت تیرو اعتراف کرد که کارکنان فایزر واکسن معمولی را دریافت نکرده اند. این خبر مبنی بر اینکه کارمندان فایزر واکسن معمولی فایزر کووید-19 که به اجبار به مردم تحمیل شده بود را نزده اند، تعجب آور نیست زیرا اوگور شاهین، مدیر عامل بایون‌تک(شرکتی که با فایزر برای ساخت این واکسن همکاری می کرد) در مقابل دوربین اعتراف کرد که او از آن واکسن کووید استفاده نکرده است. رابرتز معتقد است که این شرکت از مردم استرالیا به دلیل مدیریت سختگیرانه در مورد تزریق واکسن، ثروت زیادی به دست آورده است. او خواست که بداند فایزر چه نقشی در تصمیمات دولت برای اجباری کردن واکسن ها برای استخدام و ممنوعیت های وضع شده توسط دولت در مورد درمان های جایگزین ایفا کرده است. تیرو در این مورد جواب داد که این شرکت هیچ نقشی در این مورد نداشته است. و در مورد ارتباطات دولت و این شرکت با طفره رفتن گفت: «محتوای قرارداد فایزر با دولت استرالیا محرمانه است و من هیچ اطلاعاتی ندارم که بتوانم در این رابطه به کمیته ارائه دهم.»   این جلسه و سخنان مدیران فایزر در مورد واکسن توجه بسیاری از کاربران ایکس را نیز به خود جلب کرد و بحث در مورد تفاوت افراد معمولی با کارمندان فایزر و اجبار استرالیایی ها برای ترزیق واکسن بالا گرفت. یکی از کاربران نوشت: این افراد دقیقاً می دانند چه کار کرده اند و هیچ پشیمانی ندارند زیرا استفاده از زور برای آنها سود بی سابقه ای به همراه داشته است." 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🔴پلیس آلبانی کنترل مقر منافقین را در دست گرفت 🔹در پی فشار بیشتر آلبانی به منافقین مستقر در مقر اشرف3 در تیرانا، پلیس این کشور محدودیت‌های جدیدی را برای کنترل این مقر اعمال کرده که بر اساس آن، هیچکس بدون اجازه پلیس حق ورود و خروج در این اردوگاه را ندارد. 🔹فشارهای دولت آلبانی به منافقین خصوصاً پس از حمله پلیس ضدشورش این کشور به اشرف3 در خردادماه سال جاری، موجی از اعتراض و انتقاد را از سوی اعضای این فرقه که تحقیر و فشار روانی زیادی را تحمل می‌کنند، برانگیخته است. 🔹سران منافقین از جمله مریم رجوی، درقبال اتفاقات اخیر سکوت کرده‌اند که همین مسئله فشارهای داخلی به اعضا را بیشتر کرده و تعداد زیادی از آنها خواهان خروج از اشرف شده‌اند. 🔹سران گروهک منافقین به این افراد قول داده‌اند که به شرط حفظ موضع مخالف با جمهوری اسلامی پس از خروج، این موضوع را پس از سالگرد فوت مهسا امینی و اتفاقات سال گذشته بررسی کنند. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
آماده سازی غرفه های نمایشگاه برنامه پارک با نشاط و پاک پایگاه های حوزه سیدالشهداء ع بجنورد به مدت دو هفته در پارک بش قارداش اقدام به ایجاد غرفه های فرهنگی،اجتماعی، اعتقادی و سرگرمی نموده و برنامه های شاد و مفرح برگزار میکند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 270 💠سوره نحل: آیات 27 الی 34 @ahlolbait_story
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
𝓐.𝓜: دختر_شینا ✫⇠قسمت :7⃣3⃣2⃣ پایان هفته بعد صمد برگشت. گفت: «آمده ام یکی دو هفته ای پیش تو و بچه ها بمانم.» شب اول، نیمه های شب با صدایی از خواب بیدار شدم. دیدم صمد نیست. نگران شدم. بلند شدم رفتم توی هال. آنجا هم نبود. چراغ سنگر روشن بود. دیدم صمد نشسته توی سنگر روی سجاده اش و دارد چیز می نویسد. گفتم: «صمد تو اینجایی؟!» هول شد. کاغذی را تا کرد و گذاشت لای قرآن. گفتم: «این وقت شب اینجا چه کار می کنی؟!» گفت: «بیا بنشین کارت دارم.» نشستم روبه رویش. سنگر سرد بود. گفتم: «اینجا که سرد است.» گفت: «عیبی ندارد. کارواجب دارم.» بعد دستش را گذاشت روی قرآن و گفت: «وصیت نامه ام را نوشته ام. لای قرآن است.» ناراحت شدم. با اوقات تلخی گفتم: «نصف شبی سر و صدا راه انداخته ای، مرا از خواب بیدار کرده ای که این حرف ها را بزنی؟! حال و حوصله داری ها.» گفت: «گوش کن. اذیت نکن قدم.» گفتم: «حرف خیر بزن.» ✫⇠قسمت :8⃣3⃣2⃣ خندید و گفت: «به خدا خیر است. از این خیرتر نمی شود!» قرآن را برداشت و بوسید. گفت: «این دستور دین است. آدم مسلمانِ زنده باید وصیتش را بنویسد. همه چیز را برایتان تمام و کمال نوشته ام. نمی خواهم بعد از من حق و حقوقتان از بین برود. مال و اموالی ندارم؛ اما همین مختصر هم نصف مال توست و نصف مال بچه ها. وصیت کرده ام همین جا خاکم کنید. بعد از من هم بمانید همدان. برای بچه ها بهتر است. اگر بعد از من جسد ستار پیدا شد، او را کنار خودم خاک کنید.» بغض کردم و گفتم: «خدا آن روز را نیاورد. الهی من زودتر از تو بمیرم.» خندید و گفت: «در ضمن باید تمرین کنی از این به بعد به من بگویی ستار، حاج ستار. بعد از شهادتم، هیچ کس مرا به اسم صمد نمی شناسد. تمرین کن! خودت اذیت می شوی ها!» اسم شناسنامه ای صمد ستار بود و ستار، برادرش، صمد. اما همه برعکس صدایشان می زدند. صمد می گفت: «اگر کسی توی جبهه یا محل کار صدایم بزند صمد، فکر می کنم یا اشتباه گرفته یا با برادرم کار دارد.» می خندید و به شوخی می گفت: «این بابای ما هم چه کارها می کند.» بلند شدم و با لج گفتم: «من خوابم می آید. شب به خیر، حاج صمد آقا.» سردم بود. سُریدم زیر لحاف. سرما رفته بود توی تنم. دندان هایم به هم می خورد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ✫⇠قسمت :9⃣3⃣2⃣ از طرفی حرف های صمد نگرانم کرده بود. فردا صبح، صمد زودتر از همه ما از خواب بیدار شد. رفت نان تازه و پنیر محلی خرید. صبحانه را آماده کرد. معصومه و خدیجه را بیدار کرد و صبحانه شان را داد و بردشان مدرسه. وقتی برگشت، داشتم ظرف های شام را می شستم. سمیه و زهرا و مهدی هنوز خواب بودند. آمد کمکم. بعد هم رفت چند تا گونی سیمان را که توی سنگر بود، آورد و گذاشت زیر راه پله. بعد رفت روی پشت بام را وارسی کرد. بعد هم رفت حمام. یک پیراهن قشنگ برای خودش از مکه آورده بود. آن را پوشید. خیلی بهش می آمد. ظهر رفت خدیجه و معصومه را از مدرسه آورد. تا من غذا را آماده کنم، به درس خدیجه و معصومه رسیدگی کرد. گفت: «بچه ها! ناهارتان را بخورید. کمی استراحت کنید. عصر با بابا می رویم بازار.» بچه ها شادی کردند. داشتیم ناهار می خوردیم که در زدند. بچه ها در را باز کردند. پدرشوهرم بود. نمی دانم از کجا خبردار شده بود صمد برگشته. گفت: «آمده ام با هم برویم منطقه. می خواهم بگردم دنبال ستار.» صمد گفت: «بابا جان! چند بار بگویم. تنها جنازه پسر تو و برادر ما نیست که مانده آن طرف آب. خیلی ها هستند. ✫⇠قسمت :0⃣4⃣2⃣ منتظریم ان شاءالله عملیاتی بشود، برویم آن طرف اروند و بچه ها را بیاوریم.» پدرش اصرار کرد و گفت: «من این حرف ها سرم نمی شود. باید هر طور شده بروم، ببینم بچه ام کجاست؟! اگر نمی آیی، بگو تنها بروم.» صمد نگاهی به من و نگاهی به پدرش کرد و گفت: «پدر جان! با آمدنت ستار نمی آید این طرف. اگر فکر می کنی با آمدنت چیزی عوض میشود یاعلی، بلند شو همین الان برویم؛ اما من می دانم آمدنت بی فایده است. فقط خسته می شوی.» پدرش ناراحت شد. گفت: «بی خود بهانه نیاور من می خواهم بروم. اگر نمی آیی، بگو. با شمس الله بروم.» صمد نشست و با حوصله تمام، برای پدرش توضیح داد جسد ستار در چه منطقه ای جا مانده. اما پدرش قبول نکرد که نکرد. صمد بهانه آورد شمس الله جبهه است. پدرش گفت: «تنها می روم.» صمد گفت: «می دانم دلتنگی. باشد. اگر این طور راضی و خوشحال می شوی، من حرفی ندارم. فردا صبح می رویم منطقه.» پدرشوهرم دیگر چیزی نگفت؛ اما شب رفت خانه آقا شمس الله، گفت: «می روم به بچه هایش سری بزنم.» ادامه دارد...✒️
1_6077117521.mp3
17.09M
🎙 بشنوید | صوت کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دیدار کارکنان و خانواده‌های ناوگروه ۸۶ ارتش جمهوری اسلامی ایران. ۱۴۰۲/۰۵/۱۵
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 اَلسَّلامُ عَلى مَنِ الْإِجابَةُ تَحْتَ قُبَّتِهِ، اَلسَّلامُ عَلى مَنِ الْأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ. سلام بر كسى كه اجابت و پاسخگويى خداوند به دعاها در زير گنبد شريفش حتمى است؛ سلام بر كسى كه امامان و پيشوايان اسلام از نسل او هستند . اَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ خاتَمِ الْأَنْبِياءِ، اَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سَيِّدِ الْأَوْصِياءِ، سلام بر فرزند آخرين پيامبران ، سلام بر فرزند سرور جانشينان، اَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ، اَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ خَديجَةَ الْكُبْرى، سلام بر فرزند حضرت فاطمۀ زهرا، سلام بر فرزند خديجۀ كبرى. (ڪپے‌ مجازاست بہ‌شرط صلوات برای تعجیل در ظہوࢪوسلامتی امام زمان به نیابت ازشهداواموات) اَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى، اَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ جَنَّةِ الْمَأْوى، اَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ زَمْزَمَ وَالصَّفا. سلام بر فرزند سدرة المنتهى (بالاترين مكان در بهشت)، سلام بر فرزند بهشتى كه جايگاه آسايش است، سلام بر فرزند زمزم و صفا. اَلسَّلامُ عَلَى الْمُرَمَّلِ بِالدِّماءِ، اَلسَّلامُ عَلَى الْمَهْتُوكِ الْخِباءِ، سلام بر كسى كه در خونش غلتيد، سلام بر كسى كه خيمه‏ گاهش هتك حرمت شد، اَلسَّلامُ عَلى خامِسِ أَصْحابِ أَهْلِ الْكِساءِ، اَلسَّلامُ عَلى غَريبِ الْغُرَباءِ، سلام بر پنجمين نفر از اصحاب كسا؛ سلام بر غريب غريبان. (ڪپے‌ مجازاست بہ‌شرط صلوات برای تعجیل در ظہوࢪوسلامتی امام زمان به نیابت ازشهداواموات)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ کارشناس شبکه 13 اسرائیل: 📍در لحظات بسیار خطرناکی قرار داریم، روابط ما با آمریکا تضعیف و شکاف داخلی تشدید شده است، ایرانیان اختلافات داخلی ما را می‌بینند و آن را تحقق پیش بینی خامنه‌ای میدانند، نیاز به ابراز قدرت در منطقه داریم... پایگاه مطهره دشت حوزه شهید باهنر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فردی که باعث شد موشکی تا این حد گسترش پیدا بکنه و نام او هیج جا برده نشد و همچنان گمنامه و امروز با آزادی عمل، دیگه می تونیم اون مطرح بکنیم آقای دکتر قالیبافه! سردار حاجی زاده 🇮🇷https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️امروز سالروز ‎اسارت شهید مدافع حرم محسن حججی هست 🔹محسن حججی درچنین روزی اسیر و در روز هجدهم مردادماه سال ۱۳۹۶ توسط تروریست‌ های داعش سر بریده شد. حاج قاسم سلیمانی در زمان شهادت او گفته بود قسم به حلقوم بريده‌ شهيد حججی زمين را از لوث داعش پاک می‌کنيم. ۴ماه بعد شهید سلیمانی پایان سیطره داعش را اعلام کرد. ‌‌‌‌‌ 🇮🇷https://eitaa.com/kamalibasirat
✳️جلسات متعدد آمریکا و رژیم موقت صهیونیستی برای اغتشاش و ترور در ایران اطلاعات بدست آمده نشان می‌دهد آمریکا و رژیم موقت صهیونیستی طی هفته‌ها و روزهای گذشته تحرکات و دیدارهایی را برای ناامن‌سازی مجدد منطقهٔ غرب آسیا و بی‌ثبات‌سازی ایران از طریق ایجاد اغتشاش و ترور دانشمندان در دستور کار قرار داده‌اند و در همین راستا «رونالد مولتری» معاون وزیر جنگ آمریکا در امور اطلاعاتی و امنیتی، ریاست یک هیئت آمریکایی در سفر رسمی این هفته به فلسطین اشغالی را برعهده داشت. 🇮🇷https://eitaa.com/kamalibasirat
✅ امروز ۷۷۰۰ نفر برای انتخابات مجلس پیش‌ثبت‌نام کردند 🔹این تعداد نزدیک به نصفِ کل ثبت‌نامی‌های انتخابات قبلی مجلس است. 🆔 https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 271 💠سوره نحل: آیات 35 الی 42 @ahlolbait_story
𝓐.𝓜: دختر_شینا ✫⇠قسمت :1⃣4⃣2⃣ بچه ها که دیدند صمد آن ها را به بازار نبرده، ناراحت شدند. صمد سربه سرشان گذاشت. کمی با آن ها بازی کرد و بعد نشست به درسشان رسید. به خدیجه دیکته گفت و به معصومه سرمشق داد. گوشه ای ایستاده بودم و نگاهش می کردم. یک دفعه متوجه ام شد. خندید و گفت: «قدم! امروز چه ات شده. چشمم نزنی! برو برایم اسپند دود کن.» گفتم: «حالا راستی راستی می خواهی بروی؟!» گفت: «زود برمی گردم؛ دو سه روزه. بابا ناراحت است. به او حق بده. داغ دیده است. او را می برم تا لب اروند؛ جایی که ستار شهید شده را نشانش می دهم و زود برمی گردم.» به خنده گفتم: «بله، زود برمی گردی!» خندید و گفت: «به جان قدم، زود برمی گردم. مرخصی گرفته ام. شاید دو سه روز هم نشود. حالا دو تا چای بیاور برای حاج آقایتان. قدر این لحظه ها را بدان.» 🔸 فصل هجدهم فردا صبح زود پدرشوهرم آمد سراغ صمد. داشتم صبحانه آماده می کردم. گفت: «دیشب خواب ستار را دیدم. توی خواب کلافه بود. گفتم ستار جان! حالت خوب است؟! سرش را برگرداند و گفت من صمدم. رفتم جلو ببوسمش، از نظرم پنهان شد.» بعد گریه کرد و گفت: «دلم برای بچه ام تنگ شده. حتماً توی خاک دشمن کنار آن بعثی های کافر عذاب می کشد. نمی دانم چرا از دستم دلخور بود؛ حتماً جایش خوب نیست.» ادامه دارد... ✫⇠قسمت :2⃣4⃣2⃣ صمد که می خواست پدرش را از ناراحتی درآورد، با خنده و شوخی گفت: «نه بابا. اتفاقاً خیلی هم جایش خوب است. ستار الان دارد برای خودش پرواز می کند. فکر کنم از دست شما ناراحت است که این طور اسم های ما را به هم ریختید.» چشم غره ای به صمد کردم و لب گزیدم. صمد حرفش را عوض کرد و گفت: «اصلاً از دست من ناراحت است که اسمش را برداشتم.» بعد رو کرد به من و گفت: «حتی خانمم هم از دستم ناراحت است؛ مگر نه قدم خانم.» شانه بالا انداختم. گفت: «هر چه می گویم تمرین کن به من بگو حاج ستار، قبول نمی کند. یک بار دیدی فردا پس فردا آمدند و گفتند حاج ستار شهید شده، باید بدانی شوهرت را می گویند. نگویی آقا ستار که برادرشوهرم است، چند وقت پیش هم شهید شد.» این را گفت و خندید. می خواست ما هم بخندیم. اخم کردیم. پدرش تند و تیز نگاهش کرد. صمد که اوضاع را این طور دید، گفت: «اصلاً همه اش تقصیر آقاجان است ها! این چه بلایی بود سر ما و اسم هایمان آوردید؟!» پدرشوهرم با همان اَخم و تَخم گفت: «من هیچ بلایی سر شما نیاوردم. تو از اول اسمت صمد بود، وقتی شمس الله و ستار به دنیا آمدند، رفتم شهر برایتان یک جا شناسنامه بگیرم.... ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ✫⇠قسمت :3⃣4⃣2⃣ آن وقت رسم بود. همه این طور بودند. بعضی ها که بچه هایشان را مدرسه نمی فرستادند، تازه موقع عروسی بچه هایشان برایشان شناسنامه می گرفتند. تقصیر ثبت احوالی بود. اشتباه کرد اسم تو که از همه بزرگ تر بودی را نوشت ستار. شمس الله و ستار که دوقلو بودند؛ نمی دانم حواسش کجا بود، تاریخ تولد شمس الله را نوشت 1344 مال ستار را نوشت 1337. موقع مدرسه که شد، رفتیم اسمتان را بنویسیم، گفتند از همه بزرگ تر کدامشان است؟! تو را نشان دادیم. گفتند این ستار است، بیاید کلاس اول. بقیه هم حالا وقت مدرسه شان نیست. خیلی بالا پایین دویدم؛ بلکه شناسنامه هایتان را درست کنم؛ نشد.» صمد لبخندی زد و گفت: «آن اوایل خیلی سختم بود. معلم که صدایم می زد ستار ابراهیمی ؛ برّ و بر نگاهش می کردم. از طرفی دوست ها و هم کلاسی هایم بهم می گفتند صمد. این وسط بدجوری گیر کرده بودم. خیلی طول کشید تا به این اوضاع عادت کردم.» صمد دوباره رو کرد به من و گفت: «بالاخره خانم، تمرین کن به حاج آقایتان بگو حاج ستار.» گفتم: «کم خودت را لوس کن. مگر حاج آقا نگفتند تو از اول صمد بودی.» صمد دیگر پی حرف را نگرفت و به پدرش گفت: «آقا جان! بهتر است شما یک دوش بگیری تا سرحال و قبراق بشوی. من هم یک خرده کار دارم. ادامه دارد...✒️