هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
یوزارسیف
قسمت۴۷:
داخل اشپزخانه شدم,مامان وبابا هنوز راجب من صحبت میکردند وبا ورود من حرفشان را خوردند,ارام به بابا سلام کردم وبابا هم انگار یه جور شرم داشت که توصورتم نگاه کنه ,زیر زبونی جوابم را داد واز جاش پاشد وبه سمت هال رفت.
سفره وغذا را داخل یه سینی گذاشتم به طرف اتاقم حرکت کردم ,به محض ورود به اتاقم,سمیه که گوشیم دستش بود ,انگار که دستش را سر دزدی گرفته باشم ,به طور مشکوکی صفحه گوشی را خاموش کرد وگذاشتش رو میز,عسلی کنار تخت....
یه نگاه استفهام امیز,بهش کردم وگفتم:چی شده ورپریده,همچی دستپاچه ای؟؟بیا غذات بخور که از گشنگی تلف نشی....
سمیه خنده ریزی کرد وگفت:من؟!دستپاچه؟!عمرا ....
ای که گفتی...روده بزرگه روده کوچکه را خورد وبا مزه پرانیهای,سمیه ,نهار را خوردیم وکمی از حال خودم بیرون امدم...
دم دمهای,غروب سمیه گفت :بیا باهم بریم مسجد ,منم از اون ور میرم خونه مان,خیلی هم دیر شده...من که ازاین پیشنهادش هم قلبم به تلپ تولپ افتاده بود وهم یه جورایی شرمم میشد وهم نمیدونستم عکس العمل بابا ومامان چیه با من من گفتم:ن ن نمیدونم والاا ,برو از,مامانم بپرس ببین چی میگه...
سمیه فی الفور رفت وبعد از,چند دقیقه برگشت از اخمهاس درهمش فهمیدم که تیرش به سنگ خورده وگفت:مامان بیچارت حرفی نداشت اما مثل,اینکه بابات قدغن کرده.....
هوفی کردم ونفسم را بیرون دادم....میدونستم این جور میشه کاش خودمون را سبک نکرده بودیم....
سمیه خداحافظی کرد ورفت...
درکه بسته شد ,خودم را روی تخت ولوو کردم,گوشی رابرداشتم ونتش را وصل کردم.....وای وای این چی بود؟؟
ادامه دارد..
یوزارسیف
قسمت۴۸:
خدای من ,این چی بود دیگه...یه پیام ...یه پیام از یوزارسیف...اما اما یوزارسیف که اصلا شماره من را نداشت,یعنی چه؟؟
درحالیکه دستام میلرزید صفحه یوزارسیف را باز کردم...وای سمیه کار خودش را کرده بود...پرده از عشق اتشین من به یوزارسیف برداشته بود وتاکید کرده بود باید صبر پیشه کند وبا ناملایمات ومخالفتها کنار بیایدوبرخی اوقات با منطق واستدلال پیش برود وحرف حقش رابزند تا خدا خودش راهی را برایمان باز کند,البته داخل پیام تاکید کرده بود که پیام از,طرف دوست زری,وپنهان از اونوشته شده وزری خانم هم روحش خبر دار نیست از این پیام...... ,خیلی خیلی عصبانی شدم ,اخه اگر من هم بودم ,باورم نمیشد یه دوست اینقدر اعتماد به نفس داشته,باشه که گوشی دوستش را برداره وپنهان پیام بده...
یوزارسیف درجواب سمیه فقط وفقط نوشته,بود(ممنون) که خوشبختانه یا متاسفانه ,فرصت اینکه جواب یوزارسیف راببیند ,نداشته...وحتی پیام ارسالی,خودش را پاک نکرده بود تا من بفهمم چه دسته گلی به اب داده است.
خدای من باید کاری,میکردم...باید باورش,بشه کار من نبوده...
همینطور که دستهام میلرزید ,تایپ کردم..
سلام اقای سبحانی عزیز,به خدا پیام کار من نبود ,کار دوستم بود واز یک لحظه غفلت من سو استفاده کرده وهرچی که میدونسته ونمیدونسته را با تخیلات خودش امیخته وبرای شما ارسال کرده ,فقط دوست دارم از صمیم قلب باورکنید ,این پیام کار من نبوده...
پیام را ارسال کردم,یوزارسیف ,انلاین نبود,روی تخت دراز کشیدم وگوشی را گذاشتم روی سینه ام وغرق عالم خیال شدم,به تمام چیزهایی که اتفاق افتاده بود فکر کردم ودراخر از سخن بابام که مثلا میخواسته اب پاکی را بریزد روی دست یوزارسیف وجوابی که شنیده ,لبخند رو لبم امد...
ارام از تخت بلند شدم ,کتاب دیوان حافظ را که گاهی میخواندم وغرق لذت میشدم برداشتم وبعداز مدتها به دودستم گرفتم وبه نیت تفال سرم را روی کتاب گذاشتم وحافظ را به جان شاخ نباتش قسم دادم وازاو خواستم تا دلم را ارام کند وخبری از,غیب به من دهد...
کتاب راگشودم...چشمم که به بیت اول دست راست افتاد خنده ای پر رنگ روی لبم نشست وگفتم:ای حافظ شیرازی خوب بلدی با دل ما بازی کنی:یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور...
همینجور که غرق لذت شیرین معنای فال حافظ بودم صدای پیام گوشی ام نشان از امدن جوابی از,جانب,شاید یوزارسیف داشت....صفحه را روشن کردم....درست حدس,زدم...خودش بود...
ادامه دارد...
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#زیارت_ناحیه_مقدسه
#قسمت_سی_و_یکم
وَتَكُفُّ الْعابِثَ وَتَزْجُرُهُ، وَتَأْخُذُ لِلدَّنِيِّ مِنَ الشَّريفِ، وَتُساوي فِي الْحُكْمِ بَيْنَ الْقَوِيِّ وَالضَّعيفِ.
و بازيچه شمارندۀ دين را از كارش بازداشته و او را منع نمودى؛ و حقّ زيردستان را از ثروتمندان و اشراف مى گرفتى، و بين قوى و ضعيف به مساوات حكم مى كردى.
كُنْتَ رَبيعَ الْأَيْتامِ ، وَعِصْمَةَ الْأَنامِ، وَعِزَّ الْإِسْلامِ، وَمَعْدِنَ الْأَحْكامِ،
تو بهار يتيمان و پناهگاه مردم، و عزّت و سربلندى اسلام و معدن احكام
وَحَليفَ الْإِنْعامِ، سالِكاً طَرائِقَ جَدِّكَ وَأَبيكَ، مُشْبِهاً فِي الْوَصِيَّةِ لِأَخيكَ.
و هم پيمان بخشش و احسان بودى. پويندۀ راه جدّ و پدرت بودى، و همانند برادرت در وصيّت پدرت بودى.
#قرآن
#مترجمی_قرآن
#امام_زمان_عج
#اللّهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#استاد_ناجی
🇮🇷
🎥 نشست سیاسی
🍃🌹🍃
📎با موضوع : بررسی آخرین تحولات قفقاز جنوبی
🎤 سخنران: دکترحنیف غفاری، تحلیلگر ارشد روابط بین الملل
📆 زمان: چهارشنبه ۲۲ شهریور ماه ساعت۱۹:۳۰
📥 پخش از کانال روبیکا
🌐 https://rubika.ir/baseerat_24
🆔 http://eitaa.com/meyarpb
🆔 http://rubika.ir/meyar_pb
May 11
💢اوکراینیها، زلنسکی را مسئول مستقیم فساد دولتی میدانند
🔹نتایج نظرسنجی در اوکراین نشان داد، شمار قابل توجهی از شهروندان این کشور «ولودیمیر زلنسکی»، رئیسجمهور اوکراین را مسئول فساد در دولت و نهادهای نظامی میدانند.
🔸به گزارش خبرگزاری «اینترفکس»، نظرسنجی «بنیاد ابتکارات دموکراتیک ایلکو کوچریف» که به طور مشترک با «مؤسسه بینالمللی کییف» انجام شد، نشان داد 78 درصد اوکراینیهای شرکت کننده در این نظرسنجی گفتهاند رئیسجمهور مسئول مستقیم فساد در دولت و نهادهای نظامی است.
🔹این نظرسنجی با مشارکت 2011 نفر بالای 18 سال در تمام مناطق اوکراین به جز جمهوری «کریمه»، «دونتسک»، «لوهانسک» و «خرسون» انجام شد.
🔸بر اساس این گزارش، تنها 18 درصد از اوکراینیهای شرکتکننده در نظرسنجی با این موضوع موافق نبودند.
🔹70 درصد اوکراینیهای 18 تا 29 ساله، موافق بودند که زلنسکی مسئول فساد است. 81 درصد افراد بالای 60 سال به بالا هم از ولودیمیر زلنسکی انتقاد کردند.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
📸#اینفوگرافیک |مهار تورم با کاهش رشد نقدینگی
🔹بانک مرکزی از کاهش ۱۰.۹واحد درصدی نرخ رشد ۱۲ماهه نقدینگی در مرداد امسال نسبت به سال گذشته خبر داد.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
لیست عادت های خوبی که اگر به زندگی اضافه کنیم حالمون رو بهتر میکنه:
۱- هر هفته یک کتاب بخونیم
۲- هر روز نیم ساعت ورزش کنیم
۳- هر شب لیست کارهای فردامون رو بنویسیم
۴- هر شب چند دقیقه روزانه نویسی کنیم
۵- هر روز بیست دقیقه برای یاد گیری یک زبان غیر زبان اصلی مون زمان بذاریم
۶- هر روز ده دقیقه نیایش یا مدیتیشن کنیم
۷- هر روز غذای خونگی و سالم بخوریم
۸- هر روز صبح زودتر بیدار شیم
۹- هر روز حداقل به یک نفر کمک کنیم یا حالش رو خوبتر کنیم
۱۰- تیکه کلام های نامناسبمون رو از صحبت هامون حذف کنیم ...
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🇮🇷
🎥 #پخش_زنده (وبیناری)
🍃🌹🍃
💢 موضوع: «جهاد ترکیبی در مقابل جنگ ترکیبی ویژه " سالگرد شکست فتنه استکباری صهیونیستی"»
🎙 سخنران: دکتر حامد شیرخدا- «پژوهشگر و استاد دانشگاه »
🕒 زمان: سهشنبه ۲۱ شهریور ماه ۱۴۰۲- ساعت ۲۰:۳۰
🔻 جهت شرکت در برنامه از طریق لینک زیر در پیام رسان روبیکا وارد شوید👇
🆔 rubika.ir/hadianebasir1
❌ ۱۲ نکته درباره سالمرگ مهساامینی ❌
⛔️پاسختمام ابهامات وشبهات مرگ مهسا⛔️
(توضیح: مرتضی کهرمی )
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️اگه این بچه همون موقع به حرف امام گوش میداد لااقل الان یه فایدهای داشت :))
😝
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 306
💠سوره مریم: آیات 12 الی 25
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
یوزارسیف
قسمت۴۹:
پیام را باز کردم ,خط به خطش را با نگاهم خواندم:سلام بانو...
نگران نباشید,با ان برخورد داخل مسجد وقصه ی ان پارچه وشفای صاحبش,مطمینم هر کاری از دوست بزرگوارتان بر میایید...
واما بعد...بنده برای تکمیل دین وایمانم که به گفته ی معصومین همانا ازدواج با دختری مومنه ومحجبه است,(یاعلی ع)گفتم وبا توسل به عمه جانمان زینب س همه چیز را به ان بزرگوار سپردم ,باشد که بهترین خیرات را نصیب ما کنند..
غم به خود راه ندهید وتوکل برخدا نمایید...
ارادتمند شما....یوسف سبحانی...
چه زیبا وچه روان نوشته بود,آرامش در حرف به حرف کلامش موج میزد,با خواندن همین کلام ,ارامشی وجودم را گرفت ,از جا بلند شدم ,روز عید است,نباید اجازه دهم خانه به خاطر من در سکوت قرار گیرد...
وارد هال شدم درحالیکه کتاب زیست را به دستم گرفته بودم,دوباره سلام کردم وکنار بابا که داشت تلویزیون نگاه میکرد نشستم....
بابا جوابی داد ولبخندی زد وگفت:افرین دخترم به درست بچسپ که بهترین کار درس خواندن است ومادر که حالا متوجه ماشده بود ,باشور وشوقی زیاد سینی چای را اماده میکرد تا برایمان بیاورد ومثل همیشه ,دور هم گل بگوییم وگل بشنویم...
مامان چای را روی میز گذاشت وتعارف کرد,درحالیکه خم میشدم استکان چایی برای بابا بردارم,نگاهم به گلدان روبرویم گره خورد,گلدانی پراز,گلهای رز سرخ...انگار به من لبخند میزد,انگار مرا به اینده ای پراز عشق ,عشقی که با خدا عجین شده باشدبشارت میداد....
ادامه دارد ...
یوزارسیف
قسمت۵۰:
روزها از پی هم میاید وبه سرعت میگذشت,روزهایی که در بی خبری ومملو از,سختی ودلتنگی میگذشت ,تمام عشقم در این چندسال اخیر شبهاوروزهای جمعه بود وخواندن دعای کمیل وندبه در جمع ارادتمندان ومسجدیان محله مان که انهم به لطف حکم پدرم ,بعد از خواستگاری یوزارسیف,قدغن شده بود,سمیه هرشب به مسجد میرفت واز اوضاع واحوال مسجد وصدالبته پیشنمازش برایم خبر میاورد.
درست یکهفته بعداز مراسم غریبانه ی خواستگاری یوزارسیف از من بود که بهرام به مسجد میرود وبا یوزارسیف صحبت میکند,من نمیدانم وکسی به من نگفت که چه گفته وچه شنیده اما از پچ پچ های گهگاهیشان معلوم است که جواب رد داده اند واب پاکی را روی دست حاجی, ریخته اند واین وسط هیچ کس نه نظر مرا پرسید ونه اصلا برایشان مهم نبود که در دل من چه میگذرد,مادرم که از کم حرفی من به عمق ناراحتی ام پی برده,گاهی اوقات دوراز چشم من اشکی میریزد اما هیچ وقت ,هیچ حرفی از حاجی سبحانی به میان نمیاید,انگار کسی بااین نام وجود نداشته....خانه در ارامشی مطلق است ومن میترسم این ارامش,ارامشه قبل از طوفان باشد...
در این چند ماه هیچ پیامی از یوزارسیف نداشتم یا بهتر,بگویم اولین واخرین پیامش همان بود که سمیه باعثش شد,نه او پیامی داده ونه من ,روحم در تب وتاب است اما جسمم خود را به بی خیالی زده...
شام را خوردیم,فردا امتحان فیزیک داشتم,طبق روال این چند ماهه وارد اتاق شدم ,کتاب را بر داشتم وپشت میز,نشستم.
صفحه ی گوشی را روشن کردم تا ساعت را نگاه کنم که نگاهم به علامت دریافت پیامک افتاد...حتما ایرانسل است چون دراین اوضاع ,به غیر از,سمیه هیچ کس به من پیامی چیزی نمیدهد....برای اطمینان صفحه را پایین کشیدم....نه اشتباه کرده بودم...خدای من باورم نمیشه...
ادامه دارد..