آیا میان عملیات تروریستی در کورکاس و کرمان ارتباط وجود دارد؟ - مشرق نیوز
https://www.mashreghnews.ir/news/1587511/%D8%A2%DB%8C%D8%A7-%D9%85%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%AA%D8%B1%D9%88%D8%B1%DB%8C%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D9%88%D8%B1%DA%A9%D8%A7%D8%B3-%D9%88-%DA%A9%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7-%D9%85%D8%B9%D9%86%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%88%D8%AC%D9%88%D8%AF
🔴 ویژگیها وخصوصیات امام زمان(عج)
🔵 قسمت 3⃣1⃣
۱۲۱-کسی که آن حضرت را انکار کند کافر است.
۱۲۲-کسی که با آن حضرت جنگ نماید مشرک است.
۱۲۳-خدای تعالی در ابتدای خلقت، آن حضرت را نوری خلق کرده و در عرش مأوی داده است؛ طبق روایات زیادی اول مخلوقی که خدای تعالی خلق فرموده است انوار مقدسهی چهارده معصوم علیهمالسلام بوده است. بنابراین امام زمان ارواحنا فداه را خدای تعالی در ابتدای خلقت به صورت نوری در عرش خودش جای داده بود.
۱۲۴-خدای تعالی آن حضرت را از عرش به کرهی زمین آورده است تا نام خدای تعالی در مکانهایی که مربوط به پروردگار است برده شود و صلوات ما را بر آن حضرت و آباء آن حضرت قرار داده و به این وسیله ما را به ولایت آنها مخصوص گردانیده است.
۱۲۵-ولایت امام عصر ارواحنا فداه باعث پاکی اخلاق ما و طهارت نفس و روح ما و تزکیهی ما و کفارهی گناهان ما میشود.
۱۲۶-خدای تعالی امام عصر ارواحنا فداه را در شریفترین جایگاه اکرام شدگانش و در اعلا منازل مقربینش و بالاترین درجات و مقامات رسولانش که کسی نمیتواند به آن دسترسی پیدا کند و هیچ کس نمیتواند به بالاتر از آن برسد.
۱۲۷-هیچ سبقت گیرندهای نمیتواند بر امام پیشی بگیرد و برای درک آن هیچ طمعکنندهای طمع نمیکند تا آنجا که حتی هیچ ملک مقرب و نبی مرسل و هیچ صدیق و هیچ شهید و هیچ عالم و هیچ فرد با فضیلت و هیچ مؤمن و هیچ فرد صالحی نمیتواند آن مقام را درک کند و به آن برسد مگر اینکه خدای تعالی جلالت امر آن حضرت و عظمت مقام ایشان و بزرگی شأن و تمامیت نور و حقیقت جایگاه اختصاصی آن حضرت و دائمی بودن مقام و شرافت جایگاه و منزلت آن حضرت و کرامت و مخصوص بودن آن حضرت و منزلت مقربی که در نزد خودش دارد را به آن شخص بشناسد.
۱۲۸-کسی که بخواهد به طرف خدای تعالی حرکت کند باید از آن حضرت شروع کند.
۱۲۹-کسی که بخواهد به توحید برسد باید حقیقتش را از آن حضرت قبول نماید.
۱۳۰-ثنای امام عصر ارواحنا فداه قابل بیان نیست.
#ویژگیها_و_خصوصیات_امام_زمان
#رمضان_مهدوی
🆔 eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جمیله الحاسی که پس از هدف قرار گرفتن بیمارستان شفا در غزه توسط نیروهای اسرائیلی از ساختمان فرار کرد، لحظات وحشتناکی را توصیف کرد:
🔹زنان مورد تجاوز جنسی، گرسنگی، شکنجه و اعدام غیرقانونی قرار گرفتند!
🔹سربازان اشغالگر سگ های خود را رها کردند تا اجساد افراد مقتول را بخورند!
🇮🇷 کانال اساتید انقلابی و نخبگان علمی
@asatid_enghelabi ایتا و سروش
🔺 مقایسه مصرف گاز ایران و ترکیه/ چرا مصرف ایران بیش از ۴ برابر است؟
🔹 خبرگزاری برنا نوشت، بیش از ۷۵ درصد سبد انرژی ایران به گاز اختصاص یافته و حدود ۹۸ درصد کشور گازرسانی شده است.
🔹ایران با بیش از ۸۷ میلیون نفر جمعیت، سالیانه ۲۵۰ میلیارد مترمکعب گاز مصرف میکند و گاز تکسوخت اصلی در سبد انرژی کشور است.
🔹ترکیه با ۸۵ میلیون نفر جمعیت، ۶۰ میلیارد مترمکعب گاز مصرف میکند. بیش از ۹ نوع انرژی در سبد انرژی ترکیه وجود دارد.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
#اطلاعیه
جشن بزرگ امام حسنی ها ❤️🌙
به همت پایگاه مقاومت بسیج حضرت مهدی(عج)
و همچنین مشارکت پایگاه بسیج حضرت معصومه (س)
در روستای طراقی ترک
همراه با برنامه های متنوع و مهیج؛
" مولودی خوانی
"سخنرانی مذهبی
"برگزاری مسابقات
"اهدای جوایز به رسم یادبود
بهمراه ضیافت وعده افطاری و شام متبرک به نام کریم اهل بیت ؛امام حسن مجتبی (ع)❤️🇮🇷
#خراسان_شمالی
#بجنورد
#حوزه_شهید_محمدزاده
#پایگاه_حضرت_مهدی_عج
#پایگاه_حضرت_معصومه_س
#میخوانمت
#ماه_رحمت
#پناه_من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تجمع تهرانیها مقابل سفارت انگلیس در حمایت از غزه
@Farsna
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
💢#شرح_دعای_روز_چهاردهم💢
💢#آیت_اللہ_مجتهدی_تهرانی_ره💢
【اَللَّهُمَّ لاَ تُؤَاخِذْنِی فِیهِ بِالْعَثَرَاتِ】
خدایا من را به لغزشها مواخذہ نکن
آدمی گاهی دچار لغزش میشود
و ایمانش از بین میرود
گاهی خداوند بخاطر گناهان ما
به غضب میآید اغلب مردم بخاطر گناہ
گرفتار سیل و زلزله و ... بلایا هستند
ولی درک درستی نسبت به این امر ندارند
در قدیم معروف بود که
«چوب خدا صدا ندارد»
اگر نماز را در وقتش بخوانید
خیلی از این پیش آمدها نمیشود
«لا تواخذنی بالعثرات»
یک نماز که اول وقت نخوانی
آدم را بیچارہ میکند
بخاطر اینکه در روایت وارد شدہ
کسی که نماز را از اول وقت به تأخیر بیاندازد
نماز او را نفرین میکند و خطاب به
ضایع کنندہ نماز میگوید:
〖ضَیّعکَ اللهُ کَما ضَیَعتَنی〗
خدا ضایعت کند همانطوری مرا ضایع کردی
ولی اگر اول وقت نمازت را بخوانی
نماز دعایت میکند و میگوید:
〖حَفَظَک اللهُ کَما حَفَظتَنی〗
خدا حفظت کند همانطوری که مرا حفظ کردی
【وَ أَقِلْنِی فِیهِ مِنَ الْخَطَایَا وَالْهَفَوَاتِ】
خدایا با من اقاله کن
در این دعا از خدا درخواست اقاله میکنیم
و میگوئیم:
خدایا تو خود دستور به اقاله دادهای
و به فروشندہ گفتهای جنسی را که
فروختهای و مشتری بدون دلیل
باز گرداندہ است را قبول کن
حال من هم از تو تقاضای اقاله دارم
و از تو میخواهم که گناهانم را ببخشی
↫◄ به قول استاد ما
خدایا گناهان ما را مفتکی بیامرز
【وَلاَ تَجْعَلْنِی فِیهِ غَرَضاً لِلْبَلاَیَا وَالْآفَاتِ】
خدایا من را در معرض تیر بلاء قرار مدہ
«غرض» به معنی «هدف» است
زلزله و سیل ... اینها تیر بلایا هستند
📖 قرآن کریم میفرماید:
〖وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما
کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ〗
یعنی هر گرفتاری برای شما پیش میآید
حاصل دسترنج خودتان هست
〖فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ
وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ〗
اگر میبینی که باغ میوہ و مزرعه
کشت و کار تو به آفت مبتلا شدہ است
شاید اهل خمس و زکات نبودهای
📖 در قرآن آمدہ است که:
〖إِنَّ اللهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما
بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ الله بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا
مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ〗
خدا برنامههای مردم را عوض نمیکند
مگر اینکه خودشان را تغییر بدهند
【بِعِزَّتِکَ یَا عِزَّ الْمُسْلِمِین】
به عزت خودت این دعاها را
در حق ما مستجاب کن
ای کسی که عزت مسلمین ازتوست
التماس دعادارم 🙏🤲
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب را قرائت میکنم
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هشتم
💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه #وحشت کنم.
در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمردهاش به #شوق زنده ماندن یوسف گل انداخته و من میترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این #معجزه به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس #دعا کن بچهام از دستم نره!»
💠 به چشمان زیبایش نگاه میکردم، دلم میخواست مانعش شوم، اما زبانم نمیچرخید و او بیخبر از خطری که #تهدیدشان میکرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.»
و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!»
💠 رزمندهای با عجله بیماران را به داخل هلیکوپتر میفرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او میخواست #حسرت آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکمتر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلیکوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!»
قلب نگاهم از رفتنشان میتپید و میدانستم ماندنشان هم یوسف را میکُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت.
💠 هلیکوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزانمان را بر فراز جهنم #داعش به این هلیکوپتر سپرده و میترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پارههای تنمان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا #توکل کنید! عملیات آزادی #آمرلی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آزادی آمرلی نزدیکه!»
شاید هم میخواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمانمان کمتر دنبال هلیکوپتر بدود.
💠 من فقط زیر لب #صاحبالزمان (علیهالسلام) را صدا میزدم که گلولهای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظهای که هلیکوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاریهای برادرم را به #خدا سپردم.
دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدمهایم را به سمت خانه میکشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی میرفتم و باز سرم را میچرخاندم مبادا #انفجار و سقوطی رخ داده باشد.
💠 در خلوت مسیر خانه، حرفهای فرمانده در سرم میچرخید و به زخم دلم نمک میپاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره در حالیکه از حیدرم بیخبر بودم، عین حسرت بود.
به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد.
💠 نمیدانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش #اسیر عدنان یا #شهید است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بیاختیار به سمت کمد رفتم.
در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس #عروس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم.
💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس #انتظاری که روزی بهاریترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بیاختیار به سمت باطری رفت.
در تمام لحظاتی که موبایل را روشن میکردم، دستانم از تصور صدای حیدر میلرزید و چشمانم بیاراده میبارید.
💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست #دعا شده بود تا معجزهای شود و اینهمه خوشخیالی تا مغز استخوانم را میسوزاند.
کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن #امام_مجتبی (علیهالسلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند!
💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با #رؤیای شنیدن صدای حیدر نفسهایم میتپید.
فقط بوق آزاد میخورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان #امید پر کشید و تماس بیهیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد.
💠 پی در پی شماره میگرفتم، با هر بوق آزاد، میمُردم و زنده میشدم و باورم نمیشد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و #عشقم رها شده باشد.
دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه #خدا زار میزدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی میلرزید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
╰┅─────────┅╯
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_نهم
💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #عطش چشیدن صدایش آتشم میزد.
باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست میدادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ #عاشقانه حیدر از حال رفت.
💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمیتوانستم در #انتظار پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر میشد و این جان من بود که تمام میشد و با هر نفس به #خدا التماس میکردم امیدم را از من نگیرد.
یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست.
💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق #عشقش که بیاختیار صورتم را سمت لباسش کشید.
سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن #صبوریام آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالیاش رها کردم تا ضجههای بیکسیام را کسی نشنود.
💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد به خدا شکایت میکردم؛ از #شهادت پدر و مادر جوانم به دست #بعثیها تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حالشان بیخبر بودم و از همه سختتر این برزخ بیخبری از عشقم!
قبل از خبر #اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمیدانستم چرا پاسخ دل بیقرارم را نمیدهد. در عوض #داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را میداد و برایمان سنگ تمام میگذاشت که نیمهشب با طوفان توپ و خمپاره به جانمان افتاد.
💠 اگر قرار بود این خمپارهها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه #عشقم را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد.
دیگر این صدای بوق داشت جانم را میگرفت و سقوط #خمپارهای نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق بهشدت لرزید، طوریکه شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید.
💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله میگرفتم و زنعمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپارهای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد.
نالهای از حیاط کناری شنیده میشد، زنعمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمکشان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید.
💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از #تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است.
نبض نفسهایم به تندی میزد و دستانم طوری میلرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمیتونم جواب بدم.»
💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم میلرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«میتونی کمکم کنی نرجس؟»
ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمیشد حیدر هنوز نفس میکشد و حالا از من کمک میخواهد که با همه احساس پریشانیام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟»
💠 حدود هشتاد روز بود نگاه #عاشقش را ندیده بودم، چهل شب بیشتر میشد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت #عاشقانه در یک جمله جا نمیشد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟»
انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی میدیدم.
💠 دیگر همه رنجها فراموشم شده و فقط میخواستم با همه هستیام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک #آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمیتونم!»
نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! #داعش خیلیها رو خریده.»
💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا #نماز مونده، نمیخوابی؟»
نمیخواستم نگرانشان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید.
💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را میخواندم و زهرا تازه میخواست درددل کند که به در تکیه زد و #مظلومانه زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچهاش #شهید شدن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد