#تشرف
#تشرفات (قسمت اول):
#امام_زمان
💥جناب "علی ابن مهزیار" که قبرش در اهواز و زیارتگاه عموم است و بقعه و بارگاهی دارد، می گوید:
نوزده سفر هر سال به مکه مشرّف می شدم تا شاید خدمت مولایم حضرت ولیعصر روحی فداه برسم. ولی در این سفرها هرچه بیشتر تفحص کردم، کمتر موفق به اثریابی از آن حضرت گردیدم. بالاخره مأیوس شدم و تصمیم گرفتم که دیگر به مکه نروم.
✨💫✨
وقتی که دوستان عازم مکه بودند به من گفتند مگر امسال به مکه مشرّف نمی شوی؟ گفتم: نه امسال گرفتاریهایی دارم و قصد رفتن به مکه را ندارم. شبی در عالم خواب دیدم، که به من گفته شد امسال بیا سفرت را تعطیل نکن که ان شاءالله به مقصدت خواهی رسید. من با امیدی مهیای سفر شدم. وقتی رفقا مرا دیدند تعجب کردند ولی به آنها از علت تغییر عقیده ام چیزی نگفتم.
✨💫✨
تا آنکه به مکه مشرف شدم. اعمال حج را انجام دادم در این مدت دائما در گوشه مسجدالحرام تنها می نشستم و فکر می کردم. گاهی با خودم می گفتم آیا خوابم راست بوده یا خیالاتی بوده است که در خواب دیده ام. یک روز که سر در گریبان فرو برده بودم و در گوشه ای نشسته بودم، دستی بر شانه ام خورد...
ادامه دارد.
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
➖➖➖➖➖➖➖
درکانال ایتا به ما بپیوندید 👇👇
مجتمع فرهنگی مذهبی آقاجوادالائمه علیهالسلام مشهدمقدس مطهری شمالی۶۰
https://eitaa.com/kanal_farhangi_javadolaeme
➖➖➖➖➖➖➖➖
#تشرف
#تشرفات (قسمت دوم):
#امام_زمان
💥یک روز که سر در گریبان فرو برده بودم و د گوشه ای نشسته بودم دیدم، دستی بر شانه ام خورد شخصی که گندم گون بود به من سلام کرد و گفت: اهل کجایی؟ گفتم: اهل اهوازم. گفت: ابن خصیب را می شناسی؟ گفتم: خدا رحمتش کند از دنیا رفت. گفت: انّا لله و انّا الیه راجعون، مرد خوبی بود به مردم احسان زیادی می کرد، خدا او را بیامرزد. سپس گفت: علی بن مهزیار را می شناسی؟ گفتم: بله خودم هستم. گفت: اهلاً و مرحباً ای پسر مهزیار تو خیلی زحمت کشیدی!
✨💫✨
برای زیارت مولایم حضرت بقیةالله به تو بشارت می دهم که در این سفر به زیارت آن حضرت موفق خواهی شد، برو و با رفقایت خداحافظی کن و فردا شب در شعب ابیطالب بیا که من منتظر تو هستم تا تو را خدمت آقا ببرم. من با خوشحالی فوق العاده ای به منزل رفتم و وسائل سفرم را جمع کردم و با رفقا خداحافظی نمودم و گفتم: برایم کاری پیش آمده که باید چند روز به جائی بروم و آن شب به شعب ابیطالب رفتم دیدم او در انتظار من است. او و من سوار شتر شدیم و از کوه های عرفات دو منی گذشتیم و به کوههای طائف رسیدیم ،
✨💫✨
به من گفت: پیاده شو تا نماز شب بخوانیم. من پیاده شدم و با او نماز شب خواندم و باز سوار شدیم و راه را ادامه دادیم تا طلوع فجر دمید، پیاده شدیم و نمازصبح را خواندیم. من از جا حرکت کردم و ایستادم، هوا قدری روشن شده بود. به من گفت: بالای آن تپه چه می بینی؟ گفتم: خیمه ای می بینم که تمام این صحرا را روشن کرده است. گفت؛ بله درست است، منزل مقصود همانجاست، جایگاه مولا و محبوب همان جاست.
ادامه دارد...
https://eitaa.com/kanal_farhangi_javadolaeme
#تشرف
#تشرفات
#امام_زمان
حاج غلامرضا سازگار نقل میکند یکی از علمای روحانی به نام آقای افشار که مردی متدین بود و به صداقتش ایمان داشتم، حدود 40 سال پیش برایم چنین نقل کرد:
در جوانی که روضه میخواندم، جراحتی عمیق در زانویم پیدا شد و بر اثر آن در بیمارستان بستری شدم. پس از گذشت دو ماه، پزشکان چاره ای جز قطع پای من ندیدند. وقتی از این موضوع باخبر شدم، مضطرب گشتم و تصمیم گرفتم به مولایم امام حسین علیه السلام توسل پیدا کنم. برای فراهم آمدن توجه بیشتر، منتظر ماندم که تاریکی شب برسد. شب هنگام با خود گفتم: دختر پیش پدر عزیز است. خوب است از نازدانه امامم بخواهم که از پدر، شفای مرا بخواهد.
▪️▫️▪️
سپس این شعر صامت بروجردی را خواندم و گریه کردم:
بود و در شهر شام از حسین دختری
آســـیه فطرتی، فاطمه منظــری
همین طور با گریه، شعر ها را ادامه دادم. سپس در حالت خواب و بیداری دیدم مولایم به طرف تخت من می آید و این دختر انگشت پدر را گرفته، او را به سوی من میکشد. حضرت کنار تخت من آمدند و فرمودند: افشار، من این شعر صامت را دوست دارم. برایم بخوان. خواستم بخوانم که فرمودند: بایست. عرض کردم: آقا جان! قریب دو ماه است که نمیتوانم بایستم. فرمودند: اگر ارباب به نوکرش میگوید بایست، میتواند او را شفا دهد. برخیز. من ایستادم و اشعار را خواندم. در حین خواندن ناگهان به خود آمدم و دیدم که ایستاده ام و چند نفر از پزشکان و پرستاران و بیماران، اطرافم گریه می کنند.
▪️▫️▪️
صبح دکتر ها مرا معاینه کردند و گریه کنان، با تعجب گفتند پایت هیچ مشکلی ندارد و می توانی از بیمارستان مرخص شوی. بیماران دیگر اتاق ها از این موضوع با خبر شدند و با عصا و ویلچر به اتاق من آمدند و گفتند: باید این اشعار را دوباره بخوانی تا ما هم گریه کنیم. من اشعار را خواندم و آنان گریه کردند. سپس از همه خداحافظی کردم و مرخص شدم. پس از یک هفته به بیمارستان رفتم تا به دو هم اتاقی خود سری بزنم، اما از آن دو خبری نبود. پس از پرس و جو، مسوولان بیمارستان گفتند: آن روز همه ی بیماران شفا گرفتند و مرخص شدند!
📚ریحانه کربلا/استاد بندانی نیشابوریhttps://eitaa.com/kanal_farhangi_javadolaeme
#تشرف
#تشرفات
#امام_زمان
✨جناب آقای نعمتی نویسنده کتاب راهی بسوی نور می نویسند:
یکی از روحانیین شیفته و طلاب بافضیلت چند سال قبل در خواب دیده بود: من و او در محضر مقدس حضرت ولی عصر ارواحنا فداه هستیم و مردم با آنکه آن حضرت را می بینند ولی به آن بزرگوار توجه نداشته و سرگرم کارهای خود هستند.
او می گفت:
سپس امام عصر رو به شما کرده و فرمودند:
👈👈"چرا به مردم نمی گویی من مظلوم هستم، مردم مرا فراموش کرده و از یاد برده اند، برو بگو امام زمانم مظلوم و غریب است."
✨💫✨
شبی که آن دوست عزیز خوابش را برایم گفت چنان غم و اندوه مرا فرا گرفت که نمی توانستم خود را کنترل کنم و مرتب گریه می کردم و با خود و امام زمانم می گفتم مگر من کوتاهی کرده ام؟ من که دائم از شما حرف می زنم. ولی همان شب محبوبم، امام زمانم، در خواب از من دلجویی فرموده و به من فهماندند که منظورمان این است که تبلیغات خود را درباره ما گسترش دهید.
از آن به بعد وظیفه خود دانستم که هرچه در توان دارم در این راستا بکار گرفته و مردم را متوجه غربت و تنهایی امام عصر کنم.
✨راهی بسوی نور ص۲۴ و در اوج تنهایی ص ۱۰۷
💠سلامتی و تعجیل در امر فرج امام زمان صلوات💠
https://eitaa.com/kanal_farhangi_javadolaeme
#تشرف
#تشرفات (قسمت دوم)
#امام_زمان
صبح همان چهارشنبه چهلم عریضه ای نوشتم و به چاهی که در آنجا بود انداختم و به حسین بن روح عرض کردم: سلام و عریضه مرا خدمت آقا امام زمان روحی فداه برسان. از مسجد جمکران بیرون آمدم و به طرف قم روانه شدم به زیارت قبر حضرت معصومه سلام الله عليها رفتم و به تهران برگشتم. فردای آنروز بعدازظهر پنجشنبه تصمیم گرفتم به زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السلام بروم و در ضمن مسافر هم سوار کنم که برای اهل و عیالم چیزی تهیه کنم.
✨💫✨
از میدان اعدام صدمتری دور شدم که یکدفعه چشمم به شخصی کنار خیابان افتاد به طرف من اشاره کرد و با اشاره او ماشین بدون ترمز کردن ایستاد! درب ماشین را باز کرد و وارد ماشین شد. شخصی بود در سن چهل سال و تسبیحی در دست و لباس بلندی پوشیده بود فرمود: کجا می روی؟ عرض کردم: حضرت عبدالعظیم. فرمود: منهم به آن طرف می آیم. حرکت کردیم مسافر تازه وارد به من فرمود: خیلی پریشان و ناراحتی!
✨💫✨
گفتم: ای آقا گرفتاری و ناراحتی من به اندازه ای است که دیگر از این دنیا سیر شدهام. فرمود: در صورتت می خوانم. گفتم: گرفتاری من یکی دو تا نیست ورشکستگی، طلبکارها، چکهایی دست افراد دارم که پولش را دادهام اما چکهای خود را نگرفتهام و آنها چکهای مرا به اجرا گذاشتهاند و خلاصه مأمورین در تعقیب من هستند و در حالی که گناهکار نیستم آبرویم دارد می ریزد، نمی دانم چه کنم؟ فرمود: هیچ غصه نخور و ناراحت نباش تمام کارهایت روبراه می شود ان شاءالله. سپس ایشان دست در جیب خود نمودند و...
ادامه دارد.
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
https://eitaa.com/kanal_farhangi_javadolaeme
#تشرف
#تشرفات
#امام_زمان
💥یکی از موالیان صالح اهل بیت علیهم السلام می گوید:
شب ولادت باسعادت حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام یک دعایی را دیدم که ابتدای آن نوشته بودند: هر کس این دعا را بخواند، امام زمان ارواحنا فداه را در خواب می بیند، من نیز چون شب ولادت بود، با خودم اندیشیدم، آن را می خوانم شاید شب ولادت سعادتی نصیبم شود و دیدار روی محبوبم را عیدی بگیرم. آنرا خواندم و خوابیدم.
✨💫✨
شب در خواب صورت و رخسار شریف امام زمانم روحی فداه را دیدم که از نور بود، ایشان فرمودند:
👈"برای فرجم دعا کنید، اگر دعا کنید #فرج من به اندازه ( سپس چشمان مبارکشان را بستند و باز کردند) چشم بر هم زدنی می رسد." وقتی بیدار شدم، بقدری سخن ایشان اثر عمیقی در وجودم نهاده بود که قابل توصیف نیست. هنوز هم بعد از سالها، آن چهره پر از نور در ذهنم باقی مانده است.
📗برگرفته از مجله خورشید مکه ج ۲
😞براستی چقدر ما انسانها در خواب غفلت هستیم که " یک چشم بر هم زدن" را تبدیل به ١١۹۱ سال کرده ایم!
✍لطفا نشر دهید.https://eitaa.com/kanal_farhangi_javadolaeme