eitaa logo
نردبان بهشت
1.3هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
81 فایل
دعاها و.. تنظیم شده برا مدیرانی که بخوان گروهی دعایی روختم کنن🌺 کپی با ذکر ۳ صلوات😊
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نظم برای بندگی
طرح سراسری عضویت رایگان در کتابخانه های عمومی سراسر کشور به مناسبت هفته کتاب و بزرگداشت روز کتاب، کتابخوانی و کتابدار به صورت غیرحضوری متقاضیان می توانند در روز شنبه مورخ ۲۴ آبان ۱۳۹۹، با مراجعه به سامانه یکپارچه مدیریت کتابخانه‌های عمومی به آدرس http://www.samanpl.ir و یا با انتخاب پورتال کتابخانه موردنظر خود از طریق http://www.samanpl.ir/common/portal/fehrestlib فرم درخواست ثبت‌نام را تکمیل کنند. (ابتدا در سایت فوق عضو شوید) همچنین افرادی که قبل از سال 1398 عضو کتابخانه بوده‌اند، برای تمدید عضویت، کد ملی خود را به سرشماره 50002929 ارسال نمایند. گفتنی است عضویت رایگان به مدت یک روز و از طریق سامانه یکپارچه مدیریت کتابخانه های عمومی کشور (سامان) انجام شده و قابل تمدید نخواهد بود. همچنین اعلام میدارد جهت دریافت کارت عضویت جدید، از اول آذر به بعد در صورت بازگشایی، به کتابخانه خود مراجعه نمایید. به نقل از سامانه یکپارچه مدیریت کتابخانه های عمومی http://www.samanpl.ir/Common/Portal/ReadNewsAnnouncement?id=11751 ✨✨✨✨✨✨✨✨ نکات و مراحل طرح نظم برای بندگی به مرور در کانال @vanazm
.. سال های دور ، اون موقع که دبیرستان بودم رزمی کار میکردم ( هاپکیدو ) داخل باشگاه ، وقتی سانس ما شروع میشد ما باید شروع میکردیم به دویدن خب قاعدتاً باید گرم میکردیم اما خب دویدن ما فراتر از گرم کردن بود😅 چون ۲۰ دقیقه باید می‌دویدیم قشنگ یادمه بعد از ۲۰ دقیقه دویدن ، همه‌ی ما خسته می‌شدیم اینقدر خسته که گاهی نزدیک بود زمین بخوریم دقیقا همون موقع ، استاد ما کمربند مشکی‌اش رو باز میکرد و داد میزد که سرعتی بدوید ما داشتیم خواهش میکردیم که دیگه بسته خسته شدیم اون داد میزد که شروع کنید سرعتی بدوید بعد هم اگر کسی توجهی نمی‌کرد اینقدر با کمربندش بهش میزد تا یا بمیره یا حرکت کنه ما می‌گفتیم آخه استاد ما از شدت خستگی پاهامون رو حس نمی‌کنیم ، چرا میگی سرعتی ، ( دویدن سرعتی در دید ایشون اینطوری بود که باید با تمام توان خودت می‌دویدی و اگر حس میکرد داری کم کار میذاری ، مجبورت میکرد در حالی که روی کمرت نشسته بود شنا بری ) اون در جواب اعتراض های ما می‌گفت وقتی که دیگه کاملا خسته شدی ، اون موقع که میخوای تسلیم بشی ، اون موقع اگر ادامه بدی ، قوی تر میشی ، تا الان هر چی دویدید فایده نداشته عجیب بود ، ما حس میکردیم دیگه نمی‌تونیم ، اما وقتی ما رو مجبور میکرد به دویدن متوجه می‌شدیم که هنوز انرژی زیادی داریم برای مصرف کردن ، می‌فهمیدیم زود تسلیم شدیم بعد هم شاید ۱۰ دقیقه‌ی دیگه میدویدیم اون درس بزرگ رو هنوز توی ذهنم دارم دقیقا همون موقع که حس میکنم خسته شدم همون موقع که تک تک سلول های بدنم میخوان تسلیم بشن ، دقیقا همون موقع شروع میکنم قوی تر حرکت کردن ، یا به قول اون استاد سرعتی دویدن گریه کردم ها ، اما تسلیم نشدم داد زدم ، اما تسلیم نشدم نباید تسلیم شد ! شما هم امتحان کنید دقیقا اون وقتی که تصمیم گرفتید تسلیم بشی دقیقا همون موقع محکم تر گام بردار ..
سعی کن نقطه ضعفتو دست شیطون ندی
گاهی وقتا باید بیخیال بود باید آدم حواسشو بده به چیزای خوب
هیچوقت چیزایی که حالت رو بد میکنن رو توی زندگیت پررنگش نکن پروبال نده به یه فکر
از هیچی جز شب اول قبر و نامه اعمالت نترس
از هر چی بترسی چی؟؟ سرت میاد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میدونی چرا در مواجهه با گناه زورت به خودت نمیرسه؟ تا وقتی موقعیت گناه برات پیش نیومده که خوبی (کار شاقی نکردی البته) اما تا موقعیت توپ برات فراهم میشه اصن رد میدی نمیتونی گناه نکنی
بخاطره اینه که از همون بچگی مبارزه با نفس نکردی میگن مبارزه با نفس باید از بچگی باشه تا بیشتر تاثیر داشته باشه استادی میفرمود ۷ یا ۸ ساله بودم معلمم میگف اگه باباتون بهتون پول داد و شما دلتون خواس باهاش بستنی بخرید ...نخرید....برید یه خوراکی دیگه بخرید میگف از الان خلاف خواسته نفستون عمل کنید که بزرگ شدید بتونید مقابل نفستون بایستید و گناه نکنید
رمان (77قسمت) 📖 داستان زندگی طلبه ی شهید سید علی حسینی و دخترش زینب السادات حسینی ✍ به قلم شهید
نردبان بهشت
#بدون_تو_هرگز #قسمت70 نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی 🌹قسمت هفتاد: خدا را ببین 🍃چند لحظه مکث کرد
نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی 🌹قسمت هفتاد و یکم: غریب آشنا 🍃بعد از چند سال به ایران برگشتم ... سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسین 7 ماهه داشت ... حنانه دختر مریم، قد کشیده بود ... کلاس دوم ابتدایی ... اما وقار و شخصیتش عین مریم بود ... 🍃از همه بیشتر ... دلم برای دیدن چهره مادرم تنگ شده بود... 🍃توی فرودگاه ... همه شون اومده بودن ... همین که چشمم بهشون افتاد ... اشک، تمام تصویر رو محو کرد ... خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم ... شادی چهره همه، طعم اشک به خودش گرفت ... 🍃با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن ... هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت ... حنانه که از 4 سالگی، من رو ندیده بود ... باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید ... محمدحسین که اصلا نمی گذاشت بهش دست بزنم ... خونه بوی غربت می داد ... حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشت همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم ... اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن ... اما من ... فقط گاهی ... اگر وقت و فرصتی بود ... اگر از شدت خستگی روی مبل ... ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد ... از پشت تلفن همه چیز رو می شنیدم ... غم عجیبی تمام وجودم رو پر کرده بود ... 🍃فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم ... کمی آروم می شدم ... چشمم همه جا دنبالش می چرخید ... 🍃شب ... همه رفتن ... و منم از شدت خستگی بی هوش ... 🍃برای نماز صبح که بلند شدم ... پای سجاده ... داشت قرآن می خوند ... رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش ... یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم ... با اولین حرکت نوازش دستش ... بی اختیار ... اشک از چشمم فرو ریخت ... - مامان ... شاید باورت نشه ... اما خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود ... 🍃و بغض عمیقی راه گلوم رو سد کرد ... 🎯 ادامه دارد...
نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی 🌹قسمت هفتاد و دوم: شبیه پدر 🍃دستش بین موهام حرکت می کرد ... و من بی اختیار، اشک می ریختم ... غم غربت و تنهایی ... فشار و سختی کار ... و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم ... - خیلی سخت بود؟ ... - چی؟ ... - زندگی توی غربت ... 🍃سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ... قدرت حرف زدن نداشتم ... و چشم هام رو بستم ... حتی با چشم های بسته ... نگاه مادرم رو حس می کردم ... - خیلی شبیه علی شدی ... اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت ... بقیه شریک شادی هاش بودن ... حتی وقتی ناراحت بود می خندید ... که مبادا بقیه ناراحت نشن ... 🍃اون موقع ها ... جوون بودم ... اما الان می تونم حتی از پشت این چشم های بسته ... حس دختر کوچولوم رو ببینم ... 🍃ناخودآگاه ... با اون چشم های خیس ... خنده ام گرفت ... دختر کوچولو ... 🍃چشم هام رو که باز کردم ... دایسون اومد جلوی نظرم ... با ناراحتی، دوباره بستم شون ... - کاش واقعا شبیه بابا بودم ... اون خیلی آروم و مهربون بود... چشم هر کی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شد ... ولی من اینطوری نیستم ... اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم ... نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم ... من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم ... خیلی ... 🍃سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم ... اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت ... دلم برای پدرم تنگ شده بود ... و داشتم ... کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم ... علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم ... و جواب استخاره رو درک نمی کردم ... ✨" و اراده ما بر این است که بر ستمدیدگان نعمت بخشیم و آنان را پیشوایان و وارثان بر روی زمین قرار دهیم "✨ 🎯 ادامه دارد...
«تقاضای جلوگیری از تولید و فروش مانتوهای جلو باز برای جلوگیری از بیحجابی مفرط» با موفقیت منتشر شد: https://www.karzar.net/islamic-clothing-for-women با به اشتراک گذاری این لینک و ارسال آن برای دیگران، نسبت به جمعآوری امضا اقدام کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
`` 、ヽ💦``、ヽヽ` ヽ、、ヽ``、ヽ`、ヽ💦 خدایا همینطور که زمین را شستی با زیبایی بارانت ببار بر همه بیماران شفا وسلامتی را وبر همه مردگان رحمت و مغفرتت را و برهمه اسیران وگرفتاران دربند زندان آزادی را و بر همه درماندگان و گرفتاران فرج ورهایی را بر همه آنان که دوستشون داریم خیر وبرکت 🤲🌧🤲🌧🤲🌧🤲🌧🤲🌧‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🙏💥نمازهای_نافله 🔰 و امام باقر (علیه السلام)درباره آیه الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ[۲] ؛ آنان که بر نمازهایشان مداومت می‌ورزند  فرمودند: منظور نماز نافله است. 🔰و در جای دیگر خداوند به حضرت عیسی فرمود: ... با نافله‌ها به من نزدیک شو و به من توکل کن تا ترا کفایت کنم... ✅ مجموع نمازهای واجب و مستحب شبانه روز 51 رکعت است ✍ نمازهای واجب روزانه 17 رکعت است 🌹2رکعت نماز صبح 🌹4رکعت نماز ظهر 🌹4رکعت نماز عصر 🌹3رکعت نماز مغرب 🌹4رکعت نماز عشا 🔸نافله های روزانه: 🌹1. نافله نماز صبح، قبل از نماز صبح، 2 ركعت. 🌹2. نافله نماز ظهر، قبل از نماز ظهر ، 8ركعت(4نماز 2 رکعتی) 🌹3. نافله نماز عصر، قبل از نماز عصر 8 ركعت(4نماز 2 رکعتی) 🌹4. نافله نماز مغرب، بعد از نماز مغرب 4 ركعت(2نماز 2 رکعتی) 🌹5. نافله نماز عشاء، بعد از نماز عشاء، 2 ركعت نشسته(یک رکعت محسوب می شود) 🔸 نافله_شب: 11رکعت است(4 نماز دو رکعتی به نیت نافله شب 2 رکعت نماز شفع 1 رکعت نمازوتر 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خداحافظی ماندگار شهید حسن نصر اصفهانی با دختر دوساله و نیمه اش😔😔😔
یکی از کارهای مهم شما جوانان عزیز این است که مبانی نظری انقلاب را عمیقاً بشناسید. ۱۳۹۲/۰۳/۰۶ در دوره‌ی آموزشی معارف انقلاب اسلامی (آشنایی با منظومه فکری رهبر انقلاب_سطح یک) شروع ثبت‌نام: ۲۰ آبان‌ماه شروع دوره: یکم دی‌ماه ثبت‌نام در سایت مجموعه‌ی تبیین🔻 http://www.tabyinmanzome.ir/courses/maaref-enghelab . مجموعه‌ی تبیین منظومه فکری رهبری @t_manzome_f_r
رمان (77قسمت) 📖 داستان زندگی طلبه ی شهید سید علی حسینی و دخترش زینب السادات حسینی ✍ به قلم شهید
نردبان بهشت
#بدون_تو_هرگز #قسمت72 نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی 🌹قسمت هفتاد و دوم: شبیه پدر 🍃دستش بین موهام
نويسنده:شهید سيد طاها ايماني 🌹قسمت هفتاد و سوم: بخشنده باش 🍃زمان به سرعت برق و باد سپری شد ... لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم ... نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم ... نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم ... هواپیما که بلند شد ... مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم ... 🍃حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد ... ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود ... حالتش با من عادی شده بود ... حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم ... 🍃هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید ... اما کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد ... نه فقط با من ... با همه عوض می شد ... 🍃مثل همیشه دقیق ... اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود ... ادب ... احترام ... ظرافت کلام و برخورد ... هر روز با روز قبل فرق داشت ... 🍃یه مدت که گذشت ... حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد... دیگه به شخصی زل نمی زد ... در حالی که هنوز جسور و محکم بود ... اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد ... 🍃رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن ... بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود ... که سوژه صحبت ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود ... در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم ... 🍃شیفتم تموم شد ... لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد ... - سلام خانم حسینی ... امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟ ... می خواستم در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم ... 🍃وقتی رسیدم ... از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید ... نشست ... سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ... - خانم حسینی ... می خواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم ... اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم... و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم ... 🍃این بار مکث کوتاه تری کرد ... - البته امیدوارم ... اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید ... مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید ... 🎯 ادامه دارد...
نردبان بهشت
#بدون_تو_هرگز #قسمت73 نويسنده:شهید سيد طاها ايماني 🌹قسمت هفتاد و سوم: بخشنده باش 🍃زمان به سرعت ب
نويسنده:شهید سيد طاها ايمانی 🌹قسمت هفتاد و چهارم: متاسفم 🍃حرفش که تموم شد ... هنوز توی شوک بودم ... 2 سال از بحثی که بین مون در گرفت، گذشته بود ... فکر می کردم همه چیز تموم شده اما اینطور نبود ... 🍃لحظات سختی بود ... واقعا نمی دونستم باید چی بگم ... برعکس قبل ... این بار، موضوع ازدواج بود ... 🍃نفسم از ته چاه در می اومد ... به زحمت ذهنم رو جمع و جور کردم ... - دکتر دایسون ... من در گذشته ... به عنوان یه پزشک ماهر و یک استاد ... و به عنوان یک شخصیت قابل احترام ... برای شما احترام قائل بودم ... در حال حاضر هم ... عمیقا و از صمیم قلب، این شخصیت و رفتار جدیدتون رو تحسین می کنم ... 🍃نفسم بند اومد ... - اما مشکل بزرگی وجود داره که به خاطر اون ... فقط می تونم بگم ... متاسفم ... 🍃چهره اش گرفته شد ... سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد ... - اگر این مشکل ... فقط مسلمان نبودن منه ... من تقریبا 7 ماهی هست که مسلمان شدم ... این رو هم باید اضافه کنم ... تصمیم من و اسلام آوردنم ... کوچک ترین ارتباطی با علاقه من به شما نداره ... شما همچنان مثل گذشته آزاد هستید ... چه من رو انتخاب کنید ... چه پاسخ تون مثل قبل، منفی باشه ... من کاملا به تصمیم شما احترام می گذارم ... و حتی اگر خلاف احساس من، باشه ... هرگز باعث ناراحتی تون در زندگی و بیمارستان نمیشم ... 🍃با شنیدن این جملات شوک شدیدتری بهم وارد شد ... تپش قلبم رو توی شقیقه و دهنم حس می کردم ... مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم ... هرگز فکرش رو هم نمی کردم ... یان دایسون ... یک روز مسلمان بشه 🎯 ادامه دارد...
دوستانی که حمایت نکردید ، اختلالات امروز اولشه پیام رسانی که سرورهاش درگیره و هاردها داره پر میشه و درآمدی نداره هارد بخره ، سرور بخره ، روزای اختلال مثل خرداد ماه براش قابل تکراره
نردبان بهشت
دوستانی که حمایت نکردید ، اختلالات امروز اولشه پیام رسانی که سرورهاش درگیره و هاردها داره پر میشه
هر کسی میتواند این پیام را به مسئولین فروشگاه های ایتا برساند خصوصا فروشگاه های مذهبی ایتا واقعا مظلوم است. ما در این ظلم شریک نباشیم
با توجه به بالا رفتن قیمت ها همچنان چادر مشکی و با کیفیت ایرانی با عرض ۱۷۴ به قیمت بسیار مناسب ۱۹۶۰۰۰ تومان عرضه میشود. برای ثبت سفارش لطفا به آیدی زیر پیام دهید. https://eitaa.com/Tolidmelli