هدایت شده از تولیدات رسانهای بدون سانسور
💠 امیرالمؤمنین عليه السلام:
با سه چيز، خرد مردان، سنجيده مى شود:
دارایی ،مقام و حوادث ناگوار
📘 غررالحكم، حدیث ۴۶۶۴
🔷 @BDON_SANSOR
هدایت شده از 🌹ادعيه و زيارات عطرخدا🌹
❤️🌺
🌟
همین الان سه تا سوره توحید
به نیت #امام_زمان(عج الله) بخون مومن🖇♥️😊
#السَّلامُعَلَيْكَيَاحُجَّةاللّٰهِفِىأَرْضِهِ✋🏻🌸
✨✨ذکری مخصوص ✨✨
⭐️⭐️شبهای سه شنبه یعنی دوشنبه شبها (امشب)
⭐️⭐️ توسل به حضرت بقیه الله الاعظم مهدی صاحب الزمان عج
بسیار بسیار بسیار گره گشاست
🍃70 مرتبه توسل زیر را بخوانید.
🌕یا اللهُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا فاطِمَه یا صَاحِبَالزَّمان اَدْرِکنی وَ لا تُهْلِکْنی🌕
🌻@Aterkhoda
مداحی آنلاین - عشق قیمت نداره - نریمانی.mp3
5.99M
🏴 #بازگشت_شهدای_خان_طومان
⏯ #شور #شهدا #مدافعان_حرم
🍃عشق قیمت نداره
🍃تو بگو این قیمت چند
🎤 #سید_رضا_نریمانی
🌷 #شهدا را یاد کنیم با ذکر #صلوات
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 لحظه ورود پیکر شهدای خان طومان به حرم رضوی
🖤 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ👆👆👆
سلام بر شهیدان
سلام بر پیکرهای پاک و مطهرشان
سلام بر بدنهای ارباًٍ اربای
این شهدای عزیز
سلام بر قلب صبور مادران بزرگوارشون
سلام براستواری خواهران و برادرانشان
خوش اومدید به وطن.
ای عزیز جان ایران...
🖤 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
💚نماز شب #سهشنبه👇
نماز این شب دو ركعت نقل شده است، ركعت اول بعد از حمد یك مرتبه سوره قدر و ركعت دوم بعد از حمد هفت مرتبه سوره توحید.
@Aterkhoda
🌼🌟🌼🌟🌼🌟
پست جدید داداش رضا ❤️
به نام :
رمز اصلی ظهور ترک گناست…
برای خوندن کلیک کنید 👇👌
https://dadashreza.com/ramz-zohor/
رمان #بدون_تو_هرگز (77قسمت)
📖 داستان زندگی #واقعی
طلبه ی شهید سید علی حسینی و دخترش زینب السادات حسینی
✍ به قلم شهید #سیدطاهاایمانی
نردبان بهشت
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹 #بدون_تو_هرگز #قسمت8 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت هشتم: خرید عروسی 🍃با نگرانی تما
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹
#بدون_تو_هرگز
#قسمت9
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🌹قسمت نهم: غذای مشترک
🍃اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم ... من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم ... برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم ... بالاخره یکی از معیارهای سنج دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود ... هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم ... از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت ...
🍃غذا تفریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت ... بوی غذا کل خونه رو برداشته بود ... از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید ...
- به به، دستت درد نکنه ... عجب بویی راه انداختی ...
🍃با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم ... انگار فتح الفتوح کرده بودم ... رفتم سر خورشت ... درش رو برداشتم ... آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود ... قاشق رو کردم توش بچشم که ...
🍃نفسم بند اومد ... نه به اون ژست گرفتن هام ... نه به این مزه ... اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود ...
🍃گریه ام گرفت ... خاک بر سرت هانیه ... مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر ... و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد ... خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ ... پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت ...
🍃- کمک می خوای هانیه خانم؟ ...
با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم ... قاشق توی یه دست ... در قابلمه توی دست دیگه ... همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود ...
با بغض گفتم ... نه علی آقا ... برو بشین الان سفره رو می اندازم ...
🍃یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد ... منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون ...
- کاری داری علی جان؟ ... چیزی می خوای برات بیارم؟ ... با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن ... شاید بهت سخت کمتر سخت گرفت ...
- حالت خوبه؟ ...
- آره، چطور مگه؟ ...
- شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه ...
به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم ... نه اصلا ... من و گریه؟ ...
🍃تازه متوجه حالت من شد ... هنوز فاشق و در قابلمه توی دستم بود ... اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد ... چیزی شده؟ ...
🍃به زحمت بغضم رو قورت دادم ... قاشق رو از دستم گرفت ... خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید ... با خودم گفتم: مردی هانیه ... کارت تمومه ...
🎯 ادامه دارد...