eitaa logo
کانون مداحان تیران وکرون
356 دنبال‌کننده
320 عکس
55 ویدیو
6 فایل
🇮🇷کانون مداحان شهرستان تیران وکرون🇮🇷 وابسته به اداره تبلیغات اسلامی پل ارتباطی با مدیرکانون شهرستان @amozeshmadahi7631 📞۰۹۱۳۲۳۲۸۳۵۵
مشاهده در ایتا
دانلود
آدم است او یا مَلَک ماهیّتش معلوم نیست گرچه مخلوق است نوع خلقتش معلوم نیست حضرت زهراست خود تفسیری از آیات قدر آن شب قدری که حتی ساعتش معلوم نیست مادرش یا دخترش من هرچه دقت می کنم با رسول الله، زهرا نسبتش معلوم نیست در کسا بی فاطمه غیر از علی و بچه هاش رحمة للعالمین هم ساحتش معلوم نیست بعد ابر نیلی سیلی در این شب ها شده مثل آن ماهی که نصف صورتش معلوم نیست فاطمیه مثل دردی تا ظهور منتقم طول درمان دارد اما مدتش معلوم نیست روضه یعنی داستان مادری در اوج خود چون به کوچه می رسد یک قسمتش معلوم نیست گرچه معلوم است دارد می رود مادر ولی حضرت فضه دلیل لکنتش معلوم نیست ضربه وقتی ناگهان شد بی توجه می خورد ضربه وقتی ناگهان شد شدتش معلوم نیست هم که معلوم است او ریحانة الحوراست و هم که وقت خشم سیلی قدرتش معلوم نیست اینکه قبر علت خلقت چرا مخفی شده درمیان اهل معنا علتش معلوم نیست یادم آمد موقع سجده به مهر کربلا فاطمه در هیچ مهری تربتش معلوم نیست
ما میهمان روضه ایم و میزبان زهراست ما کارمان گریه ست صاحب کارمان زهرا ست آنجا که آیات از بحبل الله می گویند منظور رب العالمین از ریسمان زهراست فرمود مرد از دامن زن میرود معراج آنکه نبی را برد تا هفت آسمان زهراست هر چند نامش را موذنها نمی‌گویند اما شهادت می دهم اصل اذان زهراست عباس امان نامه ز نامحرم نمی‌گیرد چون خوب می داند که در واقع امان زهراست فرمود پیغمبر به او یا بضعه منی یعنی به جان احمد محمود جان زهراست ای کاش قدری شأن او را حفظ می کردند این زن که تنها مانده با نامحرمان زهراست شاعر:
🌹😢🌹😢🌹 السلام ای دختر بدرالدجا همسروالا مقام مرتضے حضرت انسیه الحورا تویی راضیه، مرضیه وعذراتویی برتوآید نام پاڪ مادری فاطمه هستی ویا پیغمبری مادرمظلومه ای بر زینبین امِّ نیکوی حسن ا‌مُّ الحسین چون تو نَبْوَددرسماوات وزمین لایق مولا امیرالمؤمنین آستان بوست تمام خاڪیان مِدحَتَت وردلب افلاڪیان علت شأنِ نزول ڪوثری کعبه و قبلہ نمای حیدری سینه پاکت بهشت مصطفی (ص) دست تومشکل گشای مرتضی (ع) هردوعالم وام گیرِ خانه ات صدچوعیسی خادم ڪاشانه ات پس چرا برخانه ات آتش زدند بردرگُل خانه ات آتش زدند ای بهشت مصطفی خوردی نظر سینه ات شد اشنا بامیخ در ازچه روبر عارضت سیلی زدند ضربه بر آن هاله ی نیلی زدند ازچه بین شعله ها ماندی و دود ازچه پهلویت چنین گشته ڪبود 💠💠💠💠💠💠
حضرت علی اصغر(ع)-حضرت محسن(ع)-شهادت برداشتی از گفتگوی دو دردانه هستی حضرات محسن و علی اصغر علیهما السلام در بهشت کوچه‌ها تیره دشت‌ها خون شد آب‌ها رنگ بی نهایت شد آسمان و زمین به هم پیچید ناگهان موسم قیامت شد   چشم‌ها حیرتی مضاعف داشت آخرین لحظه های دیگر بود اضطراب از نگاه‌ها می‌ریخت روز ترس آفرین محشر بود   ناگهان در کشاکش محشر بانگ آمد که ایهاالانسان چشم های غریب کور شوند می‌رسد مادر زمین و زمان   بوی عطری به عرش می‌پیچد عطر گل‌های ناب و پر احساس می وزد بر کرانۀ محشر بوی یک چادری پر از گل یاس   با شکوه تمام می‌آید کاروانی که سبز پوشیدند می‌شود از نگاهشان فهمید جامی از درد و داغ نوشیدند   روی دستان حضرت عباس غنچه‌هایی شکفته بود آنجا غنچه‌ها...سبز...سرخ نیلی رنگ... غنچه‌هایی چو یاسمن زیبا   کودک از روی دست‌های عمو گفت من غنچه‌ام ولی پرپر پدرم آفتاب نیزه نشین مادرم می‌زند صدا: اصغر   غنچۀ دیگری به ناز شکفت مثل یک ژاله بود چشم ترش کیست این کودکی که می‌بینم مثل پروانه سوخته است پرش؟ محسنم یار شش ماهۀ عشق که پُرم از شمیم دلکش یاس عمر کوتاه تر ز گل دارم مادرم هست حضرت احساس   حرف‌ها کودکانه بود ولی آتشی را به سینه‌ها می‌زد گفتگویی که روضه بود آنجا کوچه ها را به کربلا می‌زد   کربلا داغ بود و تشنه شدن مادرم گریه داشت در چشمش ردی از تشنگی به لب‌هایم بوسه ای داغ کاشت در چشمش   خانۀ ما که سوخت مادر من آتش از چادرش زبانه گرفت در و دیوار خوب فهمیدند میخ در سینه را نشانه گرفت   آسمان با تمام تشنگی‌اش روی دست پدر چه زیبا بود مثل ماهی به خویش می‌پیچم آه ...باران ...نه ...اشک بابا بود   در دل کوچۀ بنی هاشم روز دنیا به رنگ نیلی بود یک نفر می‌دوید با شمشیر کوچه پر از صدای سیلی بود   تیر از چله تا رها گردید چشم‌هایم شبیه دریا شد روی دستان تشنۀ بابا حنجرم سینه چاک بابا شد   داغ من داغ تازیانه نبود داغ یک شهر غربت است بدان داغ دستان ریسمان بسته سورۀ دهر غربت است بدان   مادری که شبیه یک گل بود در خزان ...در سکوت ...در سردی باغبان دست بسته بود آنجا می تکاندش غلاف نامردی   من و مادر به آسمان رفتیم مانده بابا غریب در افلاک دفن کرد آن شب سیاه زمین پیکر آفتاب را در خاک   خون تو سرخ‌تر ز خون من است آنچه را عشق آفرید شدی خوش به حال علی اصغر من چون که در کربلا شهید شدی
مراسم یکمین سالگردپدرمداح اهلبیت آقای سعید دانه داران
امشب به نخل آرزویم برگ پیداست در چهره زردم نشان مرگ پیداست امشب مرا در بستر خود واگذارید بیمار بیت وحی را تنها گذارید دوران هجرم رو به اتمام است امشب خورشید عمرم بر لب بام است امشب بیرون برید از خانه زینب را که حاشا مادر دهد جان و کند دختر تماشا گوئید مولا را که در مسجد نشیند تا مرگ یارش را به چشم خود نبیند خجلت زده از اشک فرزندان خویشم اسما تو تنها وقت مردن باش پیشم پیش حسن از اشک ماتم رخ نشوئی جان حسینم با علی حرفی نگوئی چون روز آخر بود، کار خانه کردم گیسوی فرزندان خود را شانه کردم دیدی چه حالی در نمازم بود اسماء؟ این آخرین راز و نیازم بود اسماء آخر نگاه خویش را سویم بیفکن میخوابم اینک پرده بر رویم بیفکن بنشین کناری ناله از دل در خفا زن بانوی خود را لحظه ای دیگر صدا زن دیدی اگر خامش به بستر خفته ام من راحت شدم، پیش پیمبر رفته ام من آیند جون اطفال معصومم به خانه پرسند از مادر خبر داری تو یا نه؟ دیدند اگر خامو.ش و بی تاب است مادر آهسته با آنها بگو خواب است مادر چون سوی حجره کودکانم رو نهادند یکباره روی جسم رنجورم فتادند مگذار ساعتها تنم در بر بگیرند مگذار آنان هم کنار من بمیرند بفرست مسجد آن دو طفل نازنین را کآرند بالینم امیرالمؤمنین را شبها برایم بزم اشک و غم بگیرند در خانه آتش زده ماتم بگیرند از من بگو با زینب آزاده من برچیده مگذاری شود سجاده من من رفتم اما یادگاری زینب اینجاست تکرار آهنگ دعایم هر شب اینجاست غلام رضا سازگار « میثم »
  اشعار محمل حضرت زهرا سلام الله علیها صفحه اصلی حضرت زهرا تو زمین گیری و من بی کس و یارم زهرا خوب بنگر گره افتاده به کارم زهرا چقدر پیر شدی خانم هجده ساله حق بده تاب ندارد دل زارم زهرا خانه ام مقتل تو بوده و من شاهد قتل با چه رو پای در این خانه گذارم زهرا؟ همدم چاهمو هم صحبت نخلستانم بسکه آزرده از این شهر و دیارم زهرا مرد خیبر جلوی بسترت افتاده زمین بعد تو کاش منم جان بسپارم زهرا من صف اول هر غزوه به میدان رفتم ولی اندازه ی تو زخم ندارم زهرا یک دل سیر بگو هر چه دلت میخواهد یک دل سیر برای تو ببارم زهرا تو قدت خم شده یا چشم علی دید خطا؟ خجل از قد تو با دیده ی تارم زهرا کفنت را جلوی چشم علی باز نکن که در آورده عزای تو دمارم زهرا شب به شب مجلس ختمی‌ست، خصوصی اما نه سر قبر تو … بالای مزارم زهرا
آن شب که شب از صبح محشر تیره تر بود آن شب که از آن مرغ شب هم بی خبر بود آن شب که خون از دامن مهتاب می ریخت اسما برای غسل زهرا آب می ریخت آن شب امیرالمومنین با اشک دیده می شست تنها پیکر یار شهیده میشست در تاریکی شب مخفیانه گه جای سیلی گاه جای تازیانه صد بار از پا رفت و دست از خوشتن شست جانان خود را در درون پیروهن شست چشم از نگه، نای از نوا، لب از سخن بست بگشود دست حسرت و بند کفن بست ناگه فتاد آن تیره کوکب را نظاره گریان به گرد آفتابش دو ستاره از بی کسی در بال هم سر برده بودند گویا کنار جسم مادر مرده بودند داغ دل مولا دوباره گشت تازه ریحانه هارا زد صدا پای جنازه آن پرشکسته طائران از جا پریدند افتان و خیزان جانب مادر دویدند چون جان شیرین جان او در برگرفتن گل بوسه از آن لاله ی پرپر گرفتند یکباره از عمق کفن آهی برآمد با ناله بیرون دستهای مادر آمد ناگه ندا آمد علی بشتاب بشتاب در دانه های وحی را دریاب دریاب مگذار زهرا را چنین در بر بگیرند مگذار روی سینه ی مادر بمیرند
امام زمان(عج)-مناجات فاطمیه   آقا بیا دعای مرا مستجاب کن ما را برای نوکریت انتخاب کن قلبم شبیه سنگ شد از کثرت گنه امشب بیا و سنگ دلم را تو آب کن تأثیر جرم و معصیت اشک مرا گرفت دستی بکش به روی دلم فتح باب کن تا کی به لب دعای فرج، تا کی انتظار؟! آقا به حقّ فاطمه پا در رکاب کن ای منتقم بیا که دلم سخت زخمی است رحمی نما بر این دل زارم شتاب کن ای روضه خوان فاطمیه روضه ای بخوان امشب میان سینۀ ما انقلاب کن ما در پی تلافی سیلی کوچه ایم یعنی به روی غیرت ما هم حساب کن ...
امام زمان(عج)-مناجات فاطمیه ای یادگار فاطمه که داغ دیده ای در بستری ز غصّه و غم آرمیده ای آقا سرت سلامت از این که به دوش خود بار بزرگ ماتم مادر کشیده ای بی مادری برای تو درد بزرگی است طعم فراق مادر خود را چشیده ای شب های فاطمیّه دلت غرق غم شود تو غصّه دار مادر قامت خمیده ای قربان شال مشکی و چشمان زخمی ات آخر مگر چه واقعه ای را تو دیده ای؟ دارد نفس نفس زدنت می رسد به گوش از بس میان کوچه و خانه دویده ای! وقتی که ناله می زنی: "ای وای مادرم " گویا صدای مادر خود را شنیده ای هر روز و شب به یاد غمش گریه می کنی بر جان خود بلای عظیمی خریده ای آخر چرا به درک وصالت نمی رسم آقا گمان کنم که ز من دل بریده ای!!!
امام زمان(ع)-مناجات فاطمیه صاحب عزای حضرت خیر النسا، بیا ای بانی شکسته دل روضه ها، بیا درد فراق تو به خدا می کشد مرا رحمی نما به حال دل این گدا، بیا از بس به هجر روی تو عادت نموده ایم دل می رود به سمت گناه و خطا، بیا ما در میان بحر گنه غوطه می خوریم آقا نجاتمان بده از این بلا، بیا مشغول خویش و بندۀ دینار و درهمیم فکری به حال نوکر زهرا نما، بیا لطف تو بوده گریه کن مادرت شدیم ای سفره دار واسعۀ هل اتا، بیا ای آخرین نگار دل آرای فاطمه آقای من! برای رضای خدا، بیا آقا به حقّ چادر خاکی مادرت آقا به حقّ داغ دل مرتضی، بیا
زمزمه ونوحه شهادت حضرت زهرا(س) یار جوان حیدر روح و روان حیدر حرمت تو شکسته رفته توان حیدر فاطمه جان، ای که مرا چو گوهری پیش چشمم، میان دیوار ودری علی را در بند عدو می نگری فاطمه جان ای گل بی مثال من، فاطمه جان ای گل بی مثال من فاطمه جان ای گل بی مثال من۲ ___________________ تو ای تمام هستم شرمنده تو هستم تو غرق خونی ومن بسته شده دو دستم آیه آیه، شدی تو کوثر علی شدی پرپر گل معطر علی ناله داری تو در برابر علی فاطمه جان.... _____________________ تویی میان بستر منم غمین ومضطر مزن تو حرف رفتن امانت پیمبر گر عزیزم، تو ترک مرتضی کنی حیدر را به سیل غم رها کنی کودکانت به غصه مبتلا کنی فاطمه جان..... ______________________ غسل تنت شبانه دفن تو مخفیانه میان خاک قبرت گشته دلم روانه ای خدایا، بدون زهرا چکنم بی حبیبم بهر تسلا چکنم در مدینه غریب وتنها چکنم فاطمه جان
🏴 کاروان عزاداری روز شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها ⏰پنجشنبه ۱۵ آذر ماه ساعت ۹ صبح 📌از فلکه شهدای گمنام به سمت امامزاده احمد علیه السلام تیران
امشب بخوانم روضه هایی که شنیدید یادی کنم از نغمه هایی که شنیدید از روضه های غربت زهرا و حیدر از فاطمیه ، بازو و پهلوی مادر تا مصطفی پر زد غم عالم شروع شد بعد از نبی دیگر غم و ماتم شروع شد بر خانه ی وحیِ خدا پَرخاش دادند بر حیدر و بر فاطمه پاداش دادند پاداش زهرا و علی غَصب فَدَک بود مُزد رسالت در مدینه با کتک بود با یک لگد شد قامت بانو خمیده با کشتن محسن شده زهرا شهیده وقتی که در آتش گرفت ثانی رسیده با تازیانه در پِیِ زهرا دویده با سیلی و مسمارِ در نقش زمین شد از این دوشنبه فاطمه خانه نشین شد از بعد کوچه بستری گردیده زهرا شد نیمه جان و قَد کمان از ظلم اَعدا حالا کنار فاطمه مولا نشسته گوید به زهرا یاور پهلو شکسته زهرای من ! گو از چه با غم خو گرفتی ؟ کُشتی علی را بس که از من رو گرفتی آتش مزن با رفتنت بر جان حیدر بنما نظر تو بر دل سوزان حیدر وقت وداعِ دُختِ پیغمبر رسیده یعنی جداییِ دل و دلبر رسیده از پیش حیدر سوی بابا پر زد و رفت از ماتمش قلب علی یکباره بشکست دنیا ببین دیگر علی خیلی غریب است تنها مزار فاطمه او را طبیب است شبها صدای هِق هِقِ یک مرد خسته آید میان چاهِ کوفه دل شکسته ای چاهِ کوفه یاورم زهرا گرفتند عشقم گُلم دار و ندارم را گرفتند ✍️📗
علیهاالسلام 🔹صبر🔹 برای خواندن اول یاد می‌گیرند الفبا را الفبا یافتم در متن قرآن نام زهرا را خدا از خلق عالم بیت زهرا بود مقصودش بنا کرد از اضافات همان گِل، کهکشان‌ها را ستون خانه را تا عرش بالا برد و نادان‌ها بنا کردند پای آن بنا، دیوار حاشا را چه می‌فهمد کسی این در برای شخص پیغمبر تداعی می‌کند دروازۀ عرش معلا را اگر توحیدشان را با حضور قلب می‌خواندند نمی‌انداختند امروز پشت گوش «اسری» را اگر یکبار می‌خواندند کوثر را چه می‌دیدند؟ مقام حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها را.. چه می‌بینم خدا! وا شد به جایی پای بعضی‌ها که بی‌رخصت محمد هم به آن نگذاشته پا را.. دری را با لگد وا می‌کنند اکنون که میکائیل از آن در می‌برد هر روز و هر شب رزق دنیا را دری را با لگد وا می‌کنند اکنون که عزرائیل بر آن با نیت قربت کشیده بال و پرها را اگر در بشکند شاید بفهمند اهل این کوچه که در یک تُنگ جا داده‌ست پیغمبر دو دریا را اگر بیرون بیاید از غلاف صبرِ حیدر، تیغ حریفی نیست بین جمعیت این مرد تنها را ولی مولا شدن تنها به تیغ و زورِ بازو نیست خدا این بار می‌خواهد بسنجد صبر مولا را نگردید ای جماعت! قبر زهرا را نمی‌یابید! علی تنها درون سینه جا می‌داد غم‌ها را 📝
اشعار محمل حضرت زهرا سلام الله علیها صفحه اصلی حضرت زهرا ساعت سخت فراق آغاز شد مخفی و آهسته درها باز شد شد برون آرام با رنج و ملال هفت مرد و چار طفل خردسال چار تن دارند تابوتی به دوش دیده گریان سینه سوزان لب خموش در دل تابوت جان حیدر است هستی و تاب و توان حیدر است گوئی آنشب مخفی از چشم همه هم علی تشییع شد هم فاطمه شهر پیغمبر محیط غم شده زانوی سردار خیبر خم شده آسمان بر اشک او مبهوت بود جان شیرینش در آن تابوت بود کم کم از دستش زمام صبر رفت با دو زانو تا کنار قبر رفت کرد چشمی جانب تابوت باز گشت با جانان خود گرم نیاز کای وجودت عرش حق را قائمه یاریم کن یاریم کن فاطمه یاریم کن کز زمین بردارمت با دو دست خود به گِل بسپارمت وای بر من مرده ام یا زنده ام قبر تو یا قبر خود را کنده ام آسمان، اشک علی را پاک کن جای محبوبم مرا در خاک کن این چراغِ چشم خونبار من است این همان تنهاترین یار من است ناگهان از آن بهشت بی نشان گشت بیرون دست های باغبان کای شکسته بال و پر بلبل بیا وی به قلبت مانده داغ گل بیا باغبانم، هست و بودم را بده یا علی یاس کبودم را بده از چه یاسم این چنین پرپر شده لاله من باغ نیلوفر شده ای بیابان گِل زاشک جاری ات آفرین بر این امانت داری ات باغبان تا یاس پرپر را گرفت اشک خجلت چشم حیدر را گرفت یا محمد از رخت شرمنده ام فاطمه جان داده و من زنده ام شاخة یاست اگر بشکسته بود دستهای باغبانت بسته بود یا محمد دخترت در خاک خفت دردهای خویش را با من نگفت اینکه بگرفتیش جانان من است بلکه هم جان تو، هم جان من است قلزم خون کاسة صبر علیست خانة بی فاطمه قبر علیست غصه ها را در دل صد چاک ریخت بر تن محبوبه خود خاک ریخت زمزم از دریای چشمش سر گرفت مثل کعبه قبر را در برگرفت ناله زد کای با وفا یار علی ای چراغ چشم بیدار علی همسرم دستی برون از خاک کن اشک از رخسار حیدر پاک کن اشک من در دیده بی لبخند تو است تکیه گاهم شانه فرزند تو است
امام زمان الا که صاحب عزای تمام غم هایی دوباره فاطمیه آمده؛ نمی آیی؟ به ما نگاه کن ای ساحل نجات بشر تو را طلب کند این دیده های دریایی کجا سیاه، به تن کرده ای غریبانه کجا به سینه خود می زنی به تنهایی کجا شبیه علی سر به چاه غم بردی کجا شبیه علی روضه خوان زهرایی برای گریه به غم های مادرت آقا نه اینکه فکر کنم، مطمئنم اینجایی شنیده ایم که گفتید روضه خوان باشیم به روی چشم؛ هرآنچه شما بفرمایی شنیده ایم زمین خورده است مادرتان در آن دمی که به در خورد ضربه پایی محمد بیابانی
(لحظه ی با شکوه ورود حضرت زهرا (س) به صحنه‌ی محشر) نه کسی قدرت سخن دارد نه کسی نای سر تکان دادن همه‌ی اختیارها جبر است شده وقت دوباره جان دادن روز محشر شده، زبان‌ها لال! جن و انس و ملک! نظر پایین! حال وقت عبور فاطمه است.. همه انداختند، سر پایین گرم تسبیح و مجمری از عود با سپاه فرشته مالامال آمده از میان جمعیت مریم و آسیه به استقبال رفته بر روی منبری از نور دور تا دور او ملک پیداست جبرئیل از خدا خبر آورد عرش تحت ولایت زهراست همه‌ی هستی خودش را داد حق خودش گفته وقت جبران است به تلافی بندگی‌هایش هرچه زهرا طلب کند آن است فاطمه در برابر خالق دست‌ها را که می‌برد بالا با سر غرق خون فرزندش روضه‌ای تازه می‌کند برپا با دلی زخم خورده می‌گوید که برای شکایت آمده‌ام داغ روی دلم گذاشته‌اند با غمی بی نهایت آمده‌ام از چه دردی کنم شکایت که همه‌ی لحظه‌هام پُر دردند یوسفی داشتم که لب‌تشنه گرگ‌ها پاره پاره‌اش کردند نیمه‌جان روی خاک‌ها بود و با عصا می‌زدند بر بدنش دل من را به درد آوردند بسکه پا می‌زدند بر بدنش می‌رسد امر خالق قهار: ظالمان را در آتش اندازید قاتلان حسین را ببرید همه‌شان را در آتش اندازید :: گفت: وارد شو ای حبیبه‌ی من پیش پایش گشود درها را گفت: هرگز نمی‌روم به بهشت تا نفهمند قدر زهرا را، فاطمه خوانده‌ای مرا ز ازل به‌خدا اینچنین نخواهم رفت زودتر از همه محبانم به بهشت برین نخواهم رفت صبر کردم میان رنج و بلا تا که فصل عنایتم برسد نوکران حسین منتظرند تا به آن‌ها شفاعتم برسد با اشارات چادر خاکی عرش را جابجا کند زهرا مثل "مرغی که دانه برچیند دوستان را جدا کند زهرا"* *مرحوم سیدرضا مؤید ✍ ...
😭روضه ی... آغاز شد شعرِ شکفتن با ورودش زهرا(س)که علت بود هستی را وجودش زهرا(س)ست حسن مطلع دنیایِ هستی بیتی که از جان،شاعر هستی سرودش زهرا(س) سرشتی داشت لبریز از خداوند دم‌می زد از او با تمامِ تار و پودش با بند بند خویش تسبیحات می گفت هم‌در سجودش،هم قیامش،هم قعودش خیل ملائک در طواف خانه ی او بودند با جان لحظه لحظه در درودش آن خانه که هر مستمندی در زد آن را حیران شد از بالاییِ احسان و جودش آن خانه که دست ستم آتش بر آن زد آن آتشی که رفت سویِ عرش ،دودش آن آتشی که سوخت در آن یاس حیدر یاسی که سوزانده ست حیدر را نبودش حیدر(ع) که در اندوهِ زهرایِ عزیزش جاریست هر دم اشکهایِ رود رودش حیدر(ع) که در جان آتشی دارد همیشه از روضه ی جانسوز بازویِ کبودش 🔹
🏴 زبانحال اول مظلوم عالم،مولانا علی(ع) 🏴 -لطفا حق روضه ادا شود- سیلیِ سردِ خزان؛ گشت و گذارم را گرفت ارغوانی کرد یاسم را، بهارم را گرفت پیر شد، قامت کمان شد یارِ هجده ساله ام یک لگد با یک غلافِ کهنه یارم را گرفت در کنار غصه ها سنگ صبوری داشتم رفت با بیطاقتی؛ صبر و قرارم را گرفت دردِ پهلوی شکسته، دردِ بازویِ کبود همسرم را...دلخوشیِ روزگارم را گرفت روزها دستاس چرخاند و برایم پخت نان روزگارم شب شد و لیل و نهارم را گرفت خانه ام شد بی صفا، گمکرده دارم ای خدا... بشکند دستی که یارِ خانه-دارم را گرفت بشکند پایی که زد بر دربِ باغم بیهوا میوه ام افتاد و شش-ماهه-انارم. را گرفت کودکانم آه خیلی زود بی مادر شدند بغضشان هنگام ِ گریه؛ اختیارم را گرفت صبر کرد و از خجالت ذره ذره آب شد داغِ زهرا(س) اقتدارِ ذوالفقارم را گرفت * کینه های کهنه را همراهِ هیزم جمع کرد آمد آن نامردِ پستی که نگارم را گرفت بیکسم کرد و گرفت از من کس و کارِ مرا آتشم زد قاتلش! ایل و تبارم را گرفت من فقط از قلعهٔ خیبر "دری" کَندم ولی او لگد زد بر "در" و دار و ندارم را گرفت!
.....  چند وقتیه دل من ، عقده داره به سینه کبوتر وجودم ، پر زده تا مدینه ایشالا که یه روزی ، قبرشو من ببینم کنار قبر مادر ، جون بدم و بمیرم یا فاطمه یا زهرا ، یا فاطمه یا زهرا (۲) تو غربت بقیعش ، بگم با گریه و غم مادر مهربونم ، الهی که فدات شَم فدای غم هایی که ، تو مدینه کشیدی از ضرب درب و دیوار ، رنج و غم و خریدی یا فاطمه یازهرا ، یا فاطمه یا زهرا یا فاطمه فدات شم ، فدای غُصه هات شَم بذار که من همیشه ، گدای بچه هات شَم بی بی به من دعا کن ، درد من و دوا کن به این غلام سیاهت ، یه کربلا عطا کن یا فاطمه یازهرا یا فاطمه یازهرا ...
بی‌تفاوت‌ها بعد از این‌که دفن شد آن شب پیمبر در سکوت سُست شد ایمان مردم، مُرد باور در سکوت شد غدیر خم شبیه رازهای سر به مُهر محو شد از خاطرات، آن حج آخر در سکوت کینه‌ها سر باز کرد و فتنه‌ها آغاز شد آتش آن کینه‌ها شد شعله‌ورتر در سکوت شهر، تنها در هجوم فتنه چشم خیره داشت لال بود و گنگ بود و بُهت‌آور در سکوت فتنۀ نَمرود شد آتش‌بیار معرکه هیزم آوردند مردم بار دیگر در سکوت سوخت میراث پیمبر در میان شعله‌ها بسته شد دستان حق؛ دستان حیدر در سکوت در میان بی‌تفاوت‌های بی‌اصل و نسب سوخت آیه آیه آیه قلب کوثر در سکوت دختر آیینه را در کوچه‌ها سیلی زدند شد شنیده آن صدای تلخ، بهتر در سکوت روزِ روشن در میان کوچه افتاد از نفس در میان هَجمه‌های شعله‌پرور در سکوت بین طوفان‌های بی‌غیرت، میانِ گرد و خاک پُربها شد چادر زهرای اطهر در سکوت :: در هجوم بی‌صدایی، یک نفر فریاد شد فاطمه در بین آن خوف و خطر فریاد شد از نفس افتاده بود، اما نفس‌ها را بُرید چون رسول‌الله آمد، چون پدر فریاد شد ذوالفقاری از کلام آورد و در آن معرکه پیش رفت و پیش رفت و بیشتر فریاد شد از محمد، از پدر تا گفت قدری گریه کرد گریه کرد و باز با چشمان تَر فریاد شد از کتاب‌الله ناطق گفت؛ از مولا علی رو به منبر کرد و با خون جگر فریاد شد بر سر این بی‌تفاوت مردمِ از حق گریز در میان صحن مسجد با تشر فریاد شد :: آه اما هر چه او فریاد شد، فریاد شد دید تنها عده‌ای را مات و مضطر در سکوت بعد از آن زهرای اطهر ذره ذره آب شد شد شبیه یک خیالِ گریه‌آور در سکوت در غریبی گوشۀ آن خانۀ ماتم‌زده ماند تا جان داد روزی بین بستر در سکوت غسل داد او را امیرالمؤمنین با اشک چشم زیر نور ماه، با چندین کبوتر در سکوت روی برگ لاله‌ها با خون دل باید نوشت نیمه‌شب تشییع شد آن یاسِ پرپر در سکوت از امیرالمؤمنین آن شب امانت را گرفت در میان قبر، دستانِ پیمبر در سکوت ناکجاآباد شد دنیای بعد از فاطمه بی‌نهایت شد غم ساقی کوثر در سکوت می‌رسد پایان این جریان به روز رستخیز می‌رسد وقتی سواره بین محشر در سکوت ✍🏻 ...
بی‌نشانه رفتی شکسته‌بال، فراسوی کهکشان خم شد ز داغ رفتن تو پشت این جهان بانو! تمام خاطره‌های کبود تو شد در بقیعِ سینۀ سوزان من نهان من ماندم و شرارۀ فریاد در گلو با اشک‌های جاری و با بغض بی‌امان از این به بعد، پهلوی دنیا شکسته است از این به بعد، دست به پهلوست آسمان گل‌ها همه شبیه شما پرپرند تا بر دست‌های عشق نبندند ریسمان هر چند بی‌نشانه‌ای اما گرفته است پیشانی تمام شهیدان ز تو نشان حالا تو تکیه‌گاه زمین و زمان شدی هرچند خوانده‌ایم تو را یاس قدکمان ✍🏻 ...
خطبه صدای لرزش مسجد به چشم می‌آمد چه می‌گذشت که رحمت به خشم می‌آمد چه مسجدی که مصلای ناسپاسی‌ها... چه مسجدی که رکب‌خوردۀ سیاسی‌ها... و منبری که پس از مصطفی مجسمه بود و پنج وعده به جای نماز، همهمه بود زنی صدای قیام زمانه شد آن روز خِمار بست و به مسجد روانه شد آن روز رسید و آه کشید و حماسه برپا کرد رسید و لب به سخن باز کرد، غوغا کرد که آیه آیۀ اعجاز در کلامش بود و بعد حمدِ خداوند، این‌چنین فرمود: قسم به امر خدا آن ارادۀ ابدی منم که فاطمه‌ام، نیست مثل من احدی فَإنَّکُم تَجِدُنَّ محمّداً نَسَبی و لا یَکونُ أباکُم و قد یکونُ أبِی مرور می‌کنم از روزهای تیره و تار تمام واقعه را ای مهاجرین! انصار! در آن زمانه که حرفی نبود از اسلام برهنه بودنتان بود جامۀ احرام در آن زمانه که گنداب نوش می‌کردید سرِ طعام، نزاعِ وحوش می‌کردید در آن زمانه که انسان نبود جز نسیان شب سیاه بشر بود و زوزۀ عصیان طلوع کرد در آن مُردگی سِراج حیات أبِی مُحَمَّدٍ المُصطفی، لَهُ الصّلوات همان که بود شب و روز مهربانِ شما جواب راسخ دشنام دشمنانِ شما امان نداد به غارتگران قافله‌ها لجام زد به دهان چموش غائله‌ها مگر که آیۀ آرامش و سکینه نبود؟! مگر که مایۀ امنیت مدینه نبود؟! دوباره بر سر حُکمش بگو و مگو کردید به جاهلیتِ دیروز خویش رو کردید.. نشسته‌اید به حکم قیام برخیزید سیوف بدر و احد از نیام برخیزید مگر که قبضۀ شمشیرتان شکسته شده؟ مگر که مرکبتان از نبرد خسته شده؟ که با سکوت شما رحلت نبی طی شد و در سقیفه‌تان مرکب علی پِی شد به مرگ می‌گذرد ماجرا پس از پدرم دلم گرفته از این طعنه‌ها پس از پدرم پدر! مپرس چرا این‌قدر شکسته شدم؟ پدر! مرا ببر از این زمانه خسته شدم! لطافت سخنان تو را نمی‌شنوم صدایِ «فاطمه جانِ» تو را نمی‌شنوم فَقَد فَقَدتُکَ فَقدَ السّماءِ رَحمَتَها فَلیتَ قبلَکَ کانَ المَماتِ صادَفَنا چه کرد خطبۀ او با مدینۀ نیرنگ! چه فایده نرود میخ آهنین در سنگ! ✍🏻 ...
_حضرت_زهرا_س می آید از ره منزل به منزل من باغبانی افسرده حالم در هجر یک گل بشکسته بالم نقش گل بین آن در ودیوار تا ابد باشد نقش خیالم مظلومه زهرا، مظلومه زهرا وای از آن میخ وپهلوی زهرا(س) غنچه اش پرپر،آه و واویلا دستان بسته کردم نظاره در اوج غربت،گریان وتنها مظلومه زهرا، مظلومه زهرا از برم رفتی یار جوانم تنها شدم من،ای مهربانم گو چه سازم با ناله ی طفلان ناتوان از این بار گرانم مظلومه زهرا، مظلومه زهرا آه از زمانه، با من چه کردست بعد تو قلبم،محمل دردست گرمی ونور کاشانه بودی بی تو خانه ام تاریک وسردست مظلومه زهرا، مظلومه زهرا غسل ودفن تو بوده شبانه آه از آن تشییعِ مخفیانه درد سنگینی، باشد برحیدر دخت پیمبر،شد بی نشانه مظلومه زهرا، مظلومه زهرا شاعر : اسماعیل تقوایی ...
ای تمام تار و پود مرتضی ای همه بود و نبود مرتضی خانه را خالی ز خوشحالی مکن یار من پشت مرا خالی مکن ای تمام عشق ای خونین جگر یا بمان یا که مرا با خود ببر ای تمام عشق بانوی علی لرزه افتاده به زانوی علی از سخن افتاده ای با من ولی چشم بگشای، علی هستم علی رفتنت خانه خرابم می کند ماندنت چون شمع آبم می کند ای مسیحای علی اعجاز کن مشگل مشگل گشا را باز کن ای کتاب عشق من بسته مشو مثل مردم از علی خسته نشو فاطمه چشمان خود را باز کرد با زبان دل سخن آغاز کرد ای همیشه همنشین فاطمه ای امیرالمؤمنین فاطمه ای که غم ها را عسل کردی علی گوچه را زانو بغل کردی علی ای که برارض و سماء هستی امیر جان زهرایت سرت بالا بگیر این دل غمدیده را هم زنده کن جان من، جان من یکبار دیگر خنده کن آنکه باید دل غمین باشد منم دل غمین و شرمگین باشد منم خواستم یاری کنم اما نشد ریسمان از دست هایت وا نشد ...
بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام مشغول کار خانه شدی! خوش سلیقه ام زهرا مرا چه قدر بدهکار می کنی داری برای دل خوشی ام کار می کنی؟ دراین سه ماه، آب شدم ، امتحان شدم با هر صدای سرفه ی تو نصفه جان شدم با دیدنت، نگاه مرا سیل غم گرفت با اولین تبسم تو، گریه ام گرفت این بوی نان داغ به من جان ِ تازه داد حتی به پلکهای حسن، جان تازه داد زحمت نکش! هنوز سرت درد می کند باید کمک کنم، کمرت درد می کند آیینه ی پراز ترکم ، احتیاط کن فکری به حال و روز بد ِ کائنات کن تا کهنه زخم بازوی تان تیر می کشد دستاس خانه، آه نفس گیر می کشد ازدست تو، به آه شکایت بیاورم نگذاشتی طبیب برایت بیاورم با اینکه اهل ِ صحبت بی پرده نیستم راضی به رنج دست ِ ورم کرده نیستم جارونکش! که فاطمه جان درد می کشم دارم شبیه پهلوی تان درد می کشم جارو نکش! که عطربهشت ست می بری روی ِ مرا زمین نزن این روز آخری باغ بدون غنچه و گل دلنواز نیست ویرانه را به خانه تکانی نیاز نیست گیرم که گردگیری امروز هم گذشت... فصل بهارآمد و این سوز هم گذشت.... آشفته خانه ی جگرم را چه می کنی خاکی که ریخته به سرم را چه می کنی زهرا به جای نان، غم ما را درست کن حلوای ختم شیرخدا را درست کن مبهوت و مات ماندم از این مِهر مادری دست شکسته جانب دستاس می بری جان ِعلی بگو که تو با این همه تبت شانه زدی چگونه به گیسوی زینبت شُستی تن حسین وحسن با کدام دست؟ آماده کرده ای تو کفن با کدام دست حرف از کفن شد و جگرت سوخت فاطمه ازتشنگی لب ِ پسرت سوخت فاطمه حرف ازکفن شد و کفنت ناله زد حسین خونابه های پیرهنت ناله زد حسین ...
دوباره جمعه اومدولی آقام نیومد ازهجرروی ماهت صبرهمه سراومد آقادلم گرفته ازدست این زمونه برای دیدن توهِی می گیره بهونه یابن الحسن کجایی دادازغم جدایی ازآسمون قلبم بارون اشک می باره دیگه زدوری تو صبروقرارنداره دلبرمن توهستی توی دلم نشستی گِرِه باعشق نازت به قلب من تو بستی یابن الحسن کجایی دادازغم جدایی بذارکه من گدای درخونت بمونم تاجون دارم همیشه اسم توروبخونم آقامنودعاکن برای خودسواکن این دل مضطرم روراهی کربلاکن یابن الحسن کجایی دادازغم جدایی