004_99.11.30 اشارات نمط ۹.mp3
23.78M
#نمط_نه_اشارات
مقامات العارفین
جلسه چهارم
نکتۀ چهارم : ایجاد ، شکل دهندۀ قوس نزول است .
ایجادِ علّت ، موجب این می شود که معلولی به وجود آید که ضرورت وجودیِ آن از ناحیۀ علّت باشد و ضرورت ذاتی برای اش مطرح نباشد و موجودیّت آن در پرتو و ظلّ وجودِ علّت باشد و همین باعث می شود که گفته شود معلول از علّت تنزّل یافته است . تنزّل از علّت به این معنانیست که علّت تجافی می یابد و همچون قطرات باران که نزول می کند در جای خود باقی نمی ماند و بلکه به این معنا است که علّت با حفظ مرتبۀ خود ، موجودی را که معدوم بوده است ، به صحنۀ وجود می آورد و در ذیل خود ، موجودیّت آن را تأمین می نماید تا همین طور ادامه می یابد و تنزّلِ موجودی به عنوان معلول پس از تنزّل موجودی دیگر از علّت باعث می شود که قوس نزول در عالَم هستی پدید آید .
ایجاد ، صیرورت و حرکت از قوّه به فعلیت نیست که « ندار » در پرتو حرکت « دارا » شود و بلکه حرکت ایجادی ، حرکت تکمیلی است و حرکت از فعل به قوّه و در نهایت فعلیّت بخشی به قوّه می باشد ؛ در مقابلِ حرکت از قوّه به فعل که حرکت تکاملی است که دارا شدن ، در پرتو آن رقم می خورد از اینرو در این چنین حرکتی ، علّت ، صیرورت در نسبت به معلول پیدا نمی کند و علّت ، معلول نمی شود و بلکه علت در جایگاه خودش محفوظ است و معلول هم همینطور ولی از عدم به صحنۀ وجود می آید .
نکتۀ پنجم : در قوس نزول ، خلوّ علّت از معلول و خلوّ معلول از علّت
معلولی که از علّت تنزّل دارد ، خالی از علّت می باشد و در مقابل ، علّت هم خالی از معلول می باشد . چون ایجاد ، تقیدی را به بار می آورد که نمی تواند اطلاق علّت را داشته باشد . در معلول ، علّت نیست و در علّت ، معلول نیست چون اگر در علّت معلول به وجود خاص اش باشد ، علّت ، معلول می شود و اگر علّت به وجود خاص در معلول باشد ، معلول ، علّت می شود ؛ در روایتی وارد شده است که : « ان الله تبارک و تعالی خلو من خلقه و خلقه خلو منه » . خلوّ ناشی از این است که علّت در تقدم بر معلول می باشد و تقدّم اش تقدّم بالعلیه می باشد .
نکتۀ ششم : قوس نزول ، سیر از غنی به فقر
همین که از علّت ، موجودی معلول صادر می شود و علّت آن را ایجاد می کند ، آن موجود تمام هویّت خودش را از علّت دارد و در ذیل و ظلّ وجودی علّت است که بقاء و دوام دارد و به علّت است که موجود است و بالحق می تواند موجودیت خود را تأمین نماید . از اینرو معلول در ربط به علّت به سر می برد و در ربط به علّت است که وجود خود را تأمین می نماید . از اینرو وجودی که تنزّل یافته است ، در نسبت به علّت ، در ربط است . ربطیت در تنزل معنا می دهد و به عبارتی خلقت در تنزلّ معنا دار است . تا تنزل صورت نگیرد ، ربطیت هم بی معناست . اینکه معلول است ، چون در تنزل است . ایجاد موجب تنزّل است و تنزّل ، موجب این می شود که همه هویّت وجودیِ معلول در فقر و نداری باشد و از اینرو وجودی شکل بگیرد که « فقریّ الذات » است . فقر و نداری ، با ایجاد رقم می خورد و به عبارتی موجودی که موجودیّت اش در ذیل ایجاد است از اینرو همه اش در فقر و نداری قرار می گیرد که می بایست بقاء وجودی اش را به طور ظلّی و ذیلی معنا دهی نماید . درروایتی وارد شده است که : « کل قائم فی سواه معلول » از اینرو چون وجودی شکل می گیرد که نحوۀ وجودش فقری است و کاملا در ربط به علّت قرار می گیرد ، در سیر نزول ، علّت ، از تعبیرِ « فاعل » ، ارتقاء به تعبیر پُر معنای « قیّوم » پیدا می کند . مقوِّم را غالباً برای نظام داخلی به کار می گیرند و در این جا با اینکه علّت در نظام داخلیِ معلول وارد نشده است ، ولی چون معلول هویّتِ ربطی دارد از اینرو به علّت که معلول ربط دارد ، به قیّوم تعبیر می شود . از اینرو بقاءِ وجودی معلول ، در پرتو اطاعت وجودیِ معلول از علّت می باشد و همین باعث می شود که در پناه غنای علّت ، معلول غنی شود و بالحق بقاء وجودی داشته باشد . « طاعتُه غنی »
نکتۀ هفتم : تنزّلِ معلول از علّت ، موجب محدودیت معلول است ( سیر عالَم از نامحدودیت به محدودیت )
آنچه که ایجاد شده ، تنزلی در نسبت به علّت دارد که این تنزل ، باعث این می شود که نداشتنی در نسبت به علّت مطرح شود که در نتیجه محدودیتِ برای معلول رقم می خورد . در قوس نزول ، با ایجادی که عله العلل دارد ، یک نداری و نداشتنی را برای معلول می سازد که همین نداشتن و نداری ، محدودیتی را برای معلول رقم می زند و هر چه که ایجا د با واسطه برای معلول فراهم آید ، محدویت و نداشتن معلول بیشتر می شود تا جایی که به سر حد عدم می رسد که آن قوه و هیولی می باشد که دیگر ایجادی در عالَم ندارد .. این محدودیت ، با ایجادهای بیشتر ، به محدودیت بیشتر منجرّ می شود تا جایی که محدودیت های افزون خود را به شکل های ویژه مثل جسمیّت و تدریج و ... نشان می دهد . پس عالَم از نامحدودیت شروع می شود و خود را به محدودیت و به نهایتِ محدودیت می رساند . ضعفی که از ایجاد شروع می شود تا به نهایت ضعف برسد . به جایی می رسد که قوۀ وجود پابرجاست و حتی وجود هم نیست . عالَم از وجود شروع می شود و به قوۀ وجود ختم می شود .
نکتۀ هشتم : علّت ، حقیقتِ معلول ؛ معلول ، رقیقتِ علّت
علّت بر اساس داشته های خود ، معلول را ایجاد می کند ولی چون با ایجاد ، معلول از علّت تنزّل می یابد و به جهت تنزّل ، فقر و محدودیتی برای معلول رقم می خورد از اینرو تمامیّت و حقیقت و برتر بودن معلول ، با وجودِ علّت است . علّت وجود برتر معلول است نه وجود خاصِ معلول که شخص علّت همان شخص معلول باشد و از طرفی معلول هم ، وجود فروتر علت است نه وجود خاص علّت . علّت وقتی خود را به طور ضعیف تر می نمایاند ، همان معلول می شود و معلول وقتی خود را به طور شدیدتر و قوی تر و کامل تر نشان دهد همان علّت می شود . اینجاست که حق تعالی ، حقیقت الحقائق می شود و تأمین کنندۀ حقیقت عالَم می شود .
نکته نهم : در حجاب بودن علّت برای معلول
تنزل ، به دنبال خود ، حجاب را به همراه دارد و علّت با ایجاد در حجاب قرار می گیردکه در این میان ، حجاب چیزی جز همان ایجاد و خلقت خلق نمی باشد . ایجاد ، موجوب محدودیت وجود می شود و همین محدودیت عاملی است که نامحدود را در حجاب قرار می دهد ولی اینگونه نیست که نامحدود حجابی غیر از خود و غیر از محدود داشته باشد و بلکه خلقتِ محدود ، حجابی برای خالق نامحدود است . در روایتی وارد است که « لیس بینه و بین خلقه حجاب غیر خلقه »
هر چه در قوس نزول ، تنزّل بیشتر می شود ،حجاب ها هم بیشتر می شود و به گونه ای می شود که موجودِ در نهایت نزول ، در حجابی افزون در نسبت به علّت به سر می رود .
از اینرو علت باطن و ملکوت معلول است . علت با ایجاد و تنزل دفعی که صورت می گیرد باعث می شود که در بطون قرار بگیرد و از اینرو در خفاء صورت می گیرد که بطون معلول را رقم می زند و بدین جهت می توان گفت که علّت ، که حقیقتِ معلول است ، باطن و معلول که رقیقتِ علّت است ، ظاهر برای آن می شود و همین که علّت با معلول که رقیقتِ آن است خود را ظاهر می کند در حجاب قرار می گیرد .
001_99.11.30، ،تبیین نظام وارهستی شناسی عالم.mp3
33.33M
#تبیین_نظام_وار_هستی_شناسی_عالم
حجت الاسلام استاد مهدی منصوری
جلسه اول
002_99.12.1،تبیین نظام وار هستی شناسی عالم.mp3
33.24M
#تبیین_نظام_وار_هستی_شناسی_عالم
حجت الاسلام استاد مهدی منصوری
جلسه دوم
نکتۀ دهم : سیر از بساطت ( احدیت ) به ترکیب
معلول با تنزلی که از علّت دارد ، موجب این می شود که معلول مرکب شود و هر چه به ضعف آن افزوده شود ، از ترکیب های گوناگون برخوردار می شود . همین که علّت ، ایجادی دارد ، وجودی به وجود می آید که همانطورکه وجودی دارد ، به همان وزان عدم هم دارد و بدون این عدم نیست ولی دلیل اینکه عدم دارد این است که وجودی دارد که ایجاد شده است و وجودِ ایجاد شده ، به جهت اینکه ایجاد شده است ، وجودی مافوق می خواهد ، باید به گونه ای باشد وجودی مافوق داشته باشد که مافوقیت ، بسته به داشتن عدم است که اگر عدم نداشته باشد ، جایی برای مافوق نمی ماند و از اینرو ایجاد برای آن معنا ندارد . وجود اقتضای نبودن ندارد و نمی تواند نقیض خود را مطالبه کند و بلکه وجودِ ایجاد شده است که نداری را به همراه دارد و ترکیبی از دارائی و ندارائی برای خود رقم می زند . به خاطر جهتِ تنزّل و ایجاد می توان گفت که اولین و پایه ترین نوع ترکیب ، ترکیب از وجود و عدم می باشد . با افزوده شدن جهت عدمی ، ترکیب وجود و عدم ، به اشکال مختلف ظهور می کند ؛ اینکه همیشه همراه ترکیب از وجود و عدم ، ترکیب از وجود و ماهیت است ، مسلّم است ولی اینکه سایر تراکیب را داشته باشد بسته به میزان جهت عدمی که پیدا می کند ؛ پس با ایجاد بیشتر خود را از بساطت دور می کند و به ترکیب می رساند و بعد از آن منطقۀ عدم می باشد . عالَم ، از وجود شروع می شود و بعد به ایجاد می رسد و بعد از آن حوزۀ عدم است . عالَم از وجوب شروع می شود و بعد به امکان می رسد و بعد از آن جهت عدمی است . از علم محض شروع می شود و به ترکیب از علم وجهل می رسد و بعد از آن به جهل محض می رسد و از قدرت محض می رسد و به ترکیب از قدرت و عجز می رسد و بعد از آن به عجز محض می رسد و از حیات محض ، به ترکیب به حیات و ممات می رسد و بعد از آن به ممات محض می رسد . از نور محض شروع می شود و به ترکیب از نور و ظلمت می رسد و بعد از آن به ظلمت محض می رسد .
موجودی که وجودی از سر ایجاد ندارد و بلکه فوق ایجاد می شود و قبلیت از ایجاد دارد ، تنزّل نکرده است و همین عدم تنزل ، باعث می شود صفاتی را که تنزّل به همراه داشت ، را دیگر نداشته باشد . موجودی که تنزل نکرده است ، وجود است و فوق مرتبه است و نمی شود حقیقتی غیر از وجود داشته باشد و از اینرو ترکیبی ندارد و در اوج بساطت است .
تعبیر دیگر از اینکه سیر عالَم از بساطت به ترکیب است ، این می باشد که سیر عالَم از تجرّد به مادیّت است ؛ ضرورت در شکلِ ویژۀ خود که به طور صمدیّت ظهور می یابد در عالی ترین وجه تجرّد خود را نشان می دهد و از اینرو در اوج سبوّحیّت و تنزّه به سر می برد و هر چه رو به پایین می آید دیگر خبری از سبّوحیّت و تنزّه نیست و بلکه فاصله از سبّوحیت و تنزّه می یابد و از این جهت ، در ابتداء تجرّد از عدم و به تبع آن تجرّد از ماهیّت دارد ( واجب الوجود ) و بعد از آن تجرّدی از ماهیت ندارد ولی تجرد از صورت دارد و عالَمش ، عالَم معنا است و واقعیتی جز معنا نیست ( عالَم عقل ) و بعد از آن به جهت تنزّل ، جهت صوری در کنار معنا می یابد ( عالَم مثال ) و بعد از آن جهت معنوی می یابد و در عین حال از جهات و شئون صوری مثالی برخوردار می شود و خود را در فعل متعلّق به ماده می کند ( نفس ) و بعد از آن آرام آرام بدون اینکه در ذات ، مجرّد از مادّه باشد ، در ذات خود را به مادّه متعلق می کند و تمام ذاتش مادّی است ( صورت های حالّ در مادّه ) و آرام آرام ذات استقلالی را هم از دست می دهد و بعد از آن حالت و صفت می شود ( عرض ) و در نهایت حتّی حالت و صفت بودن را هم از دست می دهد و خودش را باید در طرفین بیابد . ( وجود رابط )
سیر از سبّوحیّت و قدّوسیت ، به تشبیه موجب شکل گیری عوالم گوناگون است تا جایی که هنوز سبّوحیت پابرجاست ، عالَم عقل و بعد از آن عالَم مثال شکل می گیرد و بعد از آن که تشبیه به میدان پا می گذارد ، عالَم مادّه ظهور می یابد . از اینرو در جهت تشبیهی خود را با عالَم مادّه ظاهر می سازد و به طور تنزیهی خود را در عالَم عقل آشکار می کند . با تنزیهِ خدای متعال ، خدا از دسترس خارج می شود و با تشبیه ، خدای متعال ، نزدیک می شود و اینگونه است که می توان با او ارتباط برقرارکرد و او را یافت .
نکتۀ یازدهم : سیر از اندماج ( جمعیّت ) به تفصیل ( تفرّق )
بذر در علّت ملکوتی است نه ملکی . بذر و قوۀ ملکوتی ، همان بالفعل است که تفصیل یافتگی ندارد و به اجمال و اندماج است که باید به تفصیل در آید که با ایجاد به تفصیل در می آید . همۀ کمالات به گونه ای که در تنافی با بساطت نباشد ، در علّت موجودند که با ایجاد ، به تفصیل موجود می شوند . آن علت ، بسیط الحقیقه ای که کل الاشیاء است و در عین حال هیچ یک از اشیاء نمی باشد حال همان بذر و قوه ای است که مندمجا همه را بدون حفظ تقدّر و محدودیت در خود دارد . ایجاد تقدرّی را رقم می زند که این تقدّر با تنزّل همراه است . « ان من شیء الّا عندنا خزائنه و ما ننزّله الّا بقدرٍ معلوم » عالَم باز شدۀ وجودِ حضرت حق در نظام هستی می باشد و از اینرو هر چه در عالَم است از اوست « الحقّ من ربّک » و در جهتِ تفصیل یافتگی مرآتی آن ذات می باشد . « سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتّی یتبیّن لهم انّه الحق »
همۀ کمالات در ذات حقّ تعالی به اینگونه است که اوّلش غیر از آخر نیست و همه اش در همان ذات به نحو احدی جمع است و تفرّق و تفصیلی در آن ذات وجود ندارد و از اینرو اوّلیّت آن عین آخریت است و آخریت آن عین اولیّت است به خلاف وجود موجودات ناقص که خود را باید در حرکت پیدا کنند که حرکت نشان می دهد که اوّل آنها غیر از آخر است و آخر آنها غیر از اوّل است .
دوازدهم : سیر عالَم از وحدت به کثرت است ( پیدایش وحدت عددی )
همین که موجودی محدود می شود ، فرض و امکان دوئیت برای آن وجود ، می باشد . همین محدودیت ، راه را برای گذر از آن امکان پذیر می کند و امکان گذر از آن موجب این می شود که این وجود ، وجود اول باشد و بعد از آن وجود دوم که وجود دوم غیر از اول باشد و اول غیر از دوم باشد چون گذر از آن صورت گرفته است . اما موجودی که از وحدت غیر عددی برخوردار است ، به جهت این است که نامحدود است و تنزّلی نکرده است و از اینرو گذر از آن امکان پذیر نیست و نمی شود دوئی برای آن در نظر گرفت و نه تنها دومی ندارد و بلکه فرض دوئیت هم برای آن ممکن نیست . وحدت عددی راه را برای کثرات باز می کند و اجازه تعدد و اختلاف می دهد . موجودی که دوم برای موجودی اول است ، غیر از موجود اول است و موجود اول هم غیر از دوم است و همین باعث می شود که بگوییم که « اوله غیر آخره و آخره غیر اوله » . در روایتی وارد است که « من حدّه فقد عدّه »
نکتۀ سیزدهم : سیر نزولی عالَم سیر از فعلیت به قوه است
سیر عالَم از فعلیت است که در نهایت خود را به قوه می رساند و به جایی می رسد که قوۀ محض در بین موجودات مطرح می گردد ؛که همه اینها بر اساس تنزّلی است که موجودات در عالم دارند . موجودات در سیر تنزلی عالَم به جایی می رسند که فعلیت آنها آمیختۀ با قوه است و نقص آنها به نحو قوه جلوه گر می گردد و به عبارتی به گونه ای می شود که مقطعی از حرکت به حساب می آید و به تعبیری جهت قوه و استعداد پیدا می کند که آنهم به جهت وجودِ قوه و ماده محض است . هر چه که جهت عدمی شیء بسیارتر شود ، خود را از فعلیت دور می کند و بعد به قوه می رساند و بعد از آن منطقۀ عدم می باشد
نکته چهاردهم : سیر عالَم از ثبات به تغیرّ است
موجودی که تنزّل نیافته است همه اش در ثبات و به نحو احدی شکل می گیرد و پراکندگی در ذات نیست و همۀ کمالات را به نحو احدی صمدانی در خود دارد ولی به محض اینکه تنزّل در عالم صورت بگیرد و این تنزّل ادامه یابد ، دیگر نمی توان همۀ آن را در « آن » یافت و به گونه ای است که کلّ اش را باید در کلّ مدّت زمان و بعض اش را در بعض مدّت زمان پیدا کرد و اینگونه نیست که بتوان همه اش را در « آن » پیدا کرد . همین که وجود تنزّل می یابد و قوّه مطرح می شود در اینصورت ذاتی شیئی که قوّه در آن است این است که حرکت کند و خودش را حرکت پیدا کند و در اینصورت در حدوث زمانی قرار دهد . تغیّر در ضعف وجود شکل گرفته است .
برنامه کلاس ها در مشهد مقدس
اول : مدرسه مطلوب و ایده آل ؛ ساعت ۷:۴۵ تا ۹ صبح
دوم : کیفیت تحصیل ( سلوک علمی ) ؛ ساعت ۹:۱۵ تا ۱۰:۳۰ صبح
سوم : طرح کلی اندیشه اسلامی ؛ ساعت ۱۰:۴۰ تا ۱۱:۳۰ صبح
محل : ابتدای خ شیرازی ؛ مدرسه نواب
هدایت شده از کانون تفکر
001_99.5.11طرح کلی اندیشه اسلامی .m4a
32.65M
#طرح_کلی_اندیشه_اسلامی
درس اول
حجت الاسلام استاد مهدی منصوری
جلسه اول
هدایت شده از کانون تفکر
002_99.5.12,طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن .m4a
39.51M
#طرح_کلی_اندیشه_اسلامی
درس دوم
حجت الاسلام استاد مهدی منصوری
جلسه دوم
هدایت شده از کانون تفکر
003_99.5.13،طرح کلی اندیشه اسلامی.mp3
16.16M
#طرح_کلی_اندیشه_اسلامی
درس سوم
حجت الاسلام استاد مهدی منصوری
جلسه سوم
هدایت شده از کانون تفکر
004_ 99.5.14،طرح کلی اندیشه اسلامی.mp3
13.28M
#طرح_کلی_اندیشه_اسلامی
درس چهارم
حجت الاسلام استاد مهدی منصوری
جلسه چهارم
هدایت شده از کانون تفکر
005_99.5.15،طرح کلی اندیشه اسلامی.mp3
17.71M
#طرح_کلی_اندیشه_اسلامی
درس پنجم
حجت الاسلام استاد مهدی منصوری
جلسه پنجم
هدایت شده از کانون تفکر
006_99.5.16طرح کلی اندیشه اسلامی.m4a
38.39M
#طرح_کلی_اندیشه_اسلامی
درس ششم
حجت الاسلام استاد مهدی منصوری
جلسه ششم
هدایت شده از کانون تفکر
برنامه کلاس ها در مشهد مقدس
اول : مدرسه مطلوب و ایده آل ؛ ساعت ۷:۴۵ تا ۹ صبح
دوم : کیفیت تحصیل ( سلوک علمی ) ؛ ساعت ۹:۱۵ تا ۱۰:۳۰ صبح
سوم : طرح کلی اندیشه اسلامی ؛ ساعت ۱۰:۴۰ تا ۱۱:۳۰ صبح
محل : ابتدای خ شیرازی ؛ مدرسه نواب
در شروع کارها در ابتداء نقص ها و آفت ها را نبینید
انسان در صورتی موفقیّت علمی پیدا می کند که سعی و حرکت داشته باشد و در این وادی علمی سلوک داشته باشد و جز سعی و حرکت راهی در پیش روی انسان نیست و از اینرو باید حرکت کرد ولی پیش از حرکت ، ممکن است که مشکلات و دردسرها دیده شود و همین باعث شود که انسان حرکت نکند و یا اینکه به حرکتش ادامه ندهد . کسی که می خواهد سلوک علمی داشته باشد ، باید بداند که این راه مشکلات خودش را دارد که باید از آن ها عبور کرد . هنگام شروع فعّالیت علمی ، مشکلات داخلیِ موجود در علم و یا مشکلات بیرونی دربارۀ تعلّم به چشم می آید و انسان در هول و هراس می افتد که نکند به آن مشکل دچار شوم ، در اینجا نباید آفت ها را دید و بلکه با جرأت می بایست ورود کرد و موانع را کنار زد ؛ مهم این است که بدانیم موانع هست و موانع برای از میان برداشتن است .
دیدن نقص ها و آفت ها در ابتداءِ کار ، انسان را به آفتی همچون ترس دچار می کند و ترس هم بزرگترین آفتی است که مانع از به نتیجه رسیدن انسان است . « الجبن آفة، العجز سخافة » ( ترس و بد دلى در هر كار زيان و آفت است، و خود را بعجز و ناتوانى انداختن و چنين نمودن پایینی و تنگی عقلى و سخافت است. )
« احذروا الجبن فانّه عار و منقصة. » ( حذر كنيد از ترس پس بدرستى كه آن ننگ است و منقصت يعنى سبب نقص و كمى مرتبه اين كس، يا نقصان و زيان او. )
با ترسی که از توجّه به آفات و نقائص برای خود ساخته است ، جایی برای حرکت نمی گذارد و توقّف و ایستادن را بر حرکت ترجیح می دهد و بیشتر دلش می خواهد ترک موقعیت کند و در این مسیر گام برندارند . با اینها که می نشینی دلِ پر غصّه ای دارند و فقط می نالند و می نالند و می نالند ولی بسیار بی انصاف اند چون که اگر کمی به داشته های خود توجه می کرد و با حکیمی همراه می شد و دل به نااهلان نمی داد ، آنقدر ایستایی را بر حرکت ترجیح نمی داد . « لا تشركنّ فى رأيك جبانا يضعّفك عن الأمر و يعظّم عليك ما ليس بعظيم. » ( شريك مگردان زينهار در رأى و انديشه خود ترسناكى را كه ضعيف گرداند رأى ترا از كار، و عظيم گرداند بر تو آنچه را نباشد عظيم، يعنى در كارها با ترسناك مشورت مكن و او را شريك مگردان با خود در رأى و انديشه، زيرا كه اگر شريك گردانى او را او بسبب ترسناكى كه دارد ضعيف گرداند رأى ترا از كارها هر چند مصلحت تو در آنها باشد، و چيزى را كه عظيم نباشد عظيم گرداند در نظر تو و بترساند ترا از آن. )
چنین انسان هایی شاکر نیستند چون که بصیر نیستند و نمی توانند داشته های خود را ببینند از اینروقدرت استفاده را هم از دست می دهند و آنها برای خود اینگونه تعریف کرده اند که در صورتی حرکت و سعی می کنم که آفت و نقصی نباشد در حالی که چنین چیزی محقّق نخواهد شد و انسان با چنین توهمّی خود را همیشه در حالت ایستایی نگه می دارد .
آدم های ترسو ، آدم هایی هستند که بخیل اند و نمی خواهند داشته های خود را به صحنه آورند و بهره ببرند . ما باید سعی کنیم بخیل نباشیم که در اینصورت همیشه داشته ها را می خواهیم نگه داریم و به صحنه نیاوریم و با به صحنه نیاوردن ، رشد از ما دریغ می شود .
احذروا البخل فانّه لؤم و مسبّة. « حذر كنيد از بخيلى پس بدرستى كه آن پستى مرتبه است و جاى دشنام دادن، يعنى باعث اين مىشود كه مردم صاحب آن را دشنام دهند. »
اول باید کور باشید و در عین حال بصیر ؛ هدف را ببینیدو هیچ مانعی را نبینید و به عبارتی اوّل کافر باشید و بعد از آن مومن و بدی ها و عیب ها و نقص ها را بپوشانید تا دل بتواند به آنچه که می خواهد برسد ، دلخوش کند و معتقد شود . که دوم ، در اینصورت شجاعت و جرأتی حاصل می شود و در مرتبۀ سوم اهل جود می شود و داشته های خود را به صحنه می آورد و برای خود می بخشد و در مرتبۀ چهارم اینگونه است که انسان می تواند اهل جّد و جهد و تلاش گردد .
در موفقیت علمی باید این را متوجه باشید که با به صرفِ مشکلات و آفاتی که به ذهن می آید ، سریع صورت مسئله را پاک نکنید و تمام تلاش تان را به حذفِ محور علمی نبرید ، بلکه در وهلۀ اول به دنبال حلّ آفات و مشکلات و دردسرها باشید . نباید با وجود ریاء در نماز ، نماز را حذف کرد و بلکه تمامی تلاش می بایست بر حذفِ حواشی ایجاد شدۀ دور نماز متمرکز شود .
عدّه ای که خود را به جهت آفات و نقائص در ترس قرار می دهند ، اینها در خلأ روحی به سر می برند و صمد نیستند و از جهت نفسی عاجزند و عجز نفسی ، خود را در ترس نشان می دهد و دیگر اینکه چون دست اش از واقعیت دور است از اینرو برای خود می بافد آن چه را که نباید ببافد و به عبارتی ضعف یقین او را به این وضعیت دچار می کند . « شدّة الجبن من عجز النّفس و ضعف اليقين. » ( شدّت ترس از ناتوانى نفس و سستى يقين است ، مراد ترسناكى زياد از عجز نفس و ضعف يقين بمعارف إلهيّه ناشى مىشود و اگر كسى را قوّت نفسى باشد و بيقين قوى داند كه آنچه حق تعالى امر بآن كرده خير او در آن باشد، و اگر ضررى در آن باو برسد تلافى آن بأضعاف مضاعفه خواهد شد يقين او را در آنها ترس زيادى بر آنچه لازمه نفوس بشريه است نشود، و همچنين در مهالك ديگر هر گاه يقين او قوى باشد، باين كه آنچه باو برسد بظلم و عدوان تلافىآن بر وجه أحسن خواهد شد، چندان باكى نخواهد داشت، و زياده ترسناك نخواهد بود در آنها. ) کسانی که از نظر نفسی ضعیف اند و به خود اجازه حرکت نمی دهند ، باید تقویت شوند و باید آنها را متذکر توانایی شان نمود که در اینصورت امکان این وجود دارد که از ترس خود دست بردارند .
کمال برای انسان ، نقصانیه الحدوث است و به عبارتی از نقصان سر بر می آورد . باید نقص را در ابتداء پذیرفت . نمی شود که نقص دیده نشود . ما موجودات ناقصی هستیم که قرار است از درون نقص با تربیت خود را خارج سازیم از اینرو وجودِ نقص در ابتداء طبیعی است و از آن ناگزیریم . ناقص قرار است از درون نقص سر برآورد و کمال خود را رقم زند از اینرو نباید با زوم کردن بر نقص ها و مشکلات ، حرکت را از خود دریغ کرد و بلکه بیش از اینکه به نقص ها توجه کنیم می بایست که به نیازها توجه نمود . نیازها ، طلب ها را می سازد و همین طلب هاست که انسان را به مطلوب می رساند . طلب همان کشش است و انسان را می کشاند و از اینرو باید کشش را متوجه بود نه نبودن ها را و با وجودِ کشش ها و در پی آن حرکت کردن ها چون فعلیّت تمام جاصل نشده است ، با آفت ها و اشکالاتی روبرو می شویم که باید به حرکت خود ادامه دهیم و همانطور که بعداً توضیح آن می آید مبارزه را صورت داد . مشکلات و آفات و نقص ها ، پیش از حذف صورت مسئله ، جدّ و جهد و مبارزه نیاز دارد که آدمی می تواند با چنین رویکردی به نتیجۀ لازم دست یابد