eitaa logo
کانون شعر حوزه هنری استان همدان
61 دنبال‌کننده
747 عکس
86 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بادهای بی‌طرف! قاب، قاب آتش است، قاب بستۀ جنون قاب عکس تازه از، بوی خاک، بوی خون بوی زخم‌های من، بوی دردهای تو روی دشت ایذه یا پشت کوه بیستون داغ توست داغ من، هم‌نژاد! هم‌وطن! پای خستۀ مرا، اشک توست رهنمون خون که ریخت لاله شد، باده شد، پیاله شد واژه‌واژه سُرخم از لاله‌های واژگون باز خدعه جان گرفت، از دغل زبان گرفت راه آسمان گرفت، بی هوای راجعون نطق‌های منفعل، مغزهای منجمد رأی‌های مستبد، در چکامه‌ای زبون گفت جنگ کار ماست، جان ما شعار ماست پس بگو کجا و کی؟ پس بگو که چند و چون؟ شاعران بی‌هدف! بادهای بی‌طرف! چند جمله مانده است تا سقوط تیسفون فصل انتخاب شد، کفر، بی نقاب شد پس بگو که قادمون، یا هنا لقاعدون ✍🏻 🏷 🇮🇷 @Shere_Enghelab
هدایت شده از شعر انقلاب
آن زن... انگار ستاره‌ای کنار ماه است با آسیه‌ها، سمیه‌ها همراه است آن زن که ز چادرش کفن پوشیده‌ست همسایۀ دختر رسول‌الله است ✍🏻 🏷 | 🇮🇷 @Shere_Enghelab
هدایت شده از شعر انقلاب
جوان‌مرد تو هستی من و من توام جان مادر تویی قلب در سینه پنهان مادر غمت در نهان‌خانۀ دل نشسته به راهت نشسته‌ست چشمان مادر دلم خواست یک استکان چای و لبخند فدای قدم‌هات! مهمان مادر به‌جای تو و کودکی‌هات حالا نشسته‌ست عکست به دامان مادر گل من! به لطف عروج قشنگت گل‌ انداخته جلد قرآن مادر حمیدم! شهیدم! عزیزم! امیدم! بنازم به تو! مرد میدان مادر! تویی حاصل لقمۀ پاک بابا جواب دعای فراوان مادر بهار دلم! زود رفتی و آمد زمستان مادر، زمستان مادر پریشان شدی تا پریشان نباشیم فدای تو جان پریشان مادر غیور جوان‌مرد! شیرم حلالت چراغ دل بیت‌الاحزان مادر! از امروز دست تو بر خاک زهراست دعاگوی تو دست لرزان مادر دوباره صدا کن مرا صبح فردا حمیدم! عزیز دلم! جان مادر! ✍🏻 🏷 🇮🇷 @Shere_Enghelab
شهید شهر من! چه می‌بینند در چشم تو چشمانم؟ نمی‌دانم شرار آن چشم‌ها کی ریخت در جانم؟ نمی‌دانم تو رفتی بر سر پیمان و ما ماندیم جا مانده بگو سر می‌شود یک‌روز پیمانم؟ نمی‌دانم دلم با توست از بازی‌دراز و فکه تا خَیّن حلب، صنعا، بلندی‌های جولانم؟ نمی‌دانم... شناسایی کن این گم کرده رسم موقعیت را هویزه، تنگۀ مرصاد، بُستانم؟ نمی‌دانم حبیب! از فاو «الی بیت المقدس» یک‌نفس راندی من آیا مثل تو مشتاق میدانم؟ نمی‌دانم شهید شهر من! تکبیر گفتی تا خدا رفتی بگو من پای تکبیر تو می‌مانم؟ نمی‌دانم بر آن خوانی که تو الان نشستی شاد و سرزنده من دل‌مرده هم یک‌روز مهمانم؟ نمی‌دانم و آن صبحی که با موعود دل‌ها می‌رسی از راه من بی‌قدر هم در جمع یارانم؟ نمی‌دانم چگونه می‌شود این‌قدر عاشق بود، لایق بود؟ نمی‌فهمم نمی‌فهمم، نمی‌دانم نمی‌دانم ✍🏻 🏷