#تلنگری
شاید بعضی از ما یادمون نباشه...
و یا شاید از یاد برده باشیم...
اما.....
یازده سال پیش.....
در همین روزها....
عده ای از مزدوران داخلی...
به همراه حمایت شیاطین خارجی...
اسباب فتنه و آشوب در کشور شدند....
فتنه ای که حدود هشت ماه کشور درگیر بحرانی از جنس ترس و آتش و خون کرد...
چه بسیاری جوانان رشیدی که برای دفاع از مال و ناموس ملت در برابر سیل فتنه ایستادند و به شهادت رسیدند💔
طوفان سیاه فتنه در روز عاشورای سال 88 با دستان خودش رگ حیات خود را قطع کرد.....
توهین به مقدسات و یورش به مجالس و دسته های عزاداری سیدالشهداء ع و توهین به ملت و مقام ولایت فقیه اشتباه بزرگی بود که سبب نابودی فتنه شد...
فتنه ای که به دست ملت غیور ایران در هم شکست.....
حواست باشد....
زمانه ی امروز دورانی نیست که بشد به هر کسی اطمینان کرد...
گاهی دشمن با نقاب دوستی و دستکشی مخملی دست های آغشته به خون خود را از تو پنهان می کند...
دشمن...
همیشه در کمین است...
پس تو هم آماده باش....
و تو....نوجوان امروزی....
وظیفه ات درس است و کسب علم ....
جهاد امروز تو این است...
مبادا از قافله عقب بمانی...
#یوم_الله_نهم_دی
#ایران🇮🇷
#جهاد_علمی
#فتنه.....
@kran_be_kran
رهبر انقلاب:
در مقابل تحریم دو راه داریم
۱- خواهش از تحریم کننده(آمریکا) که راه ذلت است
۲- تولید داخل رو فعال کنیم
دولت، راه رو اول انتخاب کرد❌
ملت، راه دوم رو انتخاب کردن✅
حس نمی کنید مسیر رو اشتباه رفتید؟
مسیر پیشرفت از #ایران میگذره....
نه از #وین
#نفوذ
#گاندو
#بدون_ٺعارف
#سرطان_اصلاحات
به نام خدای مهربان
#به_وقت_رمان ✍🏼
#دمشق_شهرِ_عشق
قسمت بیست و پنجم
💠 منتظر پاسخم حتی لحظهای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست و همه در و دیوار دلم در هم کوبیده شد که شیشه بغضم شکست.
به او گفته بودم در #ایران جایی را ندارم و نمیفهمیدم چطور دلش آمد به همین سادگی راهی ایرانم کند که کاسه چشمانم از گریه پُر شد و دلم از ترس تنهایی خالی!
💠 امشب که به #تهران میرسیدم با چه رویی به خانه میرفتم و با دلتنگی مصطفی چه میکردم که این مدت به عطر شیرین محبتش دل بسته بودم.
دور خانه میچرخیدم و پیش مادرش صبوری میکردم تا اشکم را نبیند و تنها با لبخندی ساده از اینهمه مهربانیاش تشکر میکردم تا لحظهای که مصطفی آمد. ماشین را داخل حیاط آورد تا در آخرین لحظات هم از این #امانت محافظت کند و کسی متوجه خروجم از خانه نشود.
💠 درِ عقب را باز کردم و ساکت سوار شدم، از آینه به صورتم خیره ماند و زیر لب سلام کرد. دلخوری از لحنم میبارید و نمیشد پنهانش کنم که پاسخش را به سردی دادم و دیدم شیشه چشمانش از سردی سلامم مِه گرفت.
در سکوتِ مسیر #داریا تا فرودگاه دمشق، حس میکردم نگاهش روی آینه ماشین از چشمانم دل نمیکَند که صورتم از داغی احساسش گُر گرفت و او با لحنی ساده شروع کرد :«چند روز پیش دو تا ماشین بمبگذاری شده تو #دمشق منفجر شد، پنجاه نفر کشته شدن.»
💠 خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا چشمانش در آینه کشید و او نمیخواست دلبسته چشمانم بماند که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد :«من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه!»
لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت میکرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد :«اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتنتون مخالفت نمیکنم. ایران تو امنیت و آرامشه، ولی #سوریه معلوم نیس چه خبر میشه، خودخواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم.»
💠 بهقدری ساده و صریح صحبت میکرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف دلش را زد :«من #آرامش شما رو میخوام، نمیخوام صدمه ببینید. پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحتتره.»
با هر کلمه قلب صدایش بیشتر میگرفت، حس میکردم حرف برای گفتن فراوان دارد و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و زیرلب پرسید :«سر راه فرودگاه از #زینبیه رد میشیم، میخواید بریم زیارت؟»
💠 میدانستم آخرین هدیهای است که برای این دختر #شیعه در نظر گرفته و خبر نداشت ۹ ماه پیش وقتی سعد مرا به داریا میکشید، دل من پیش زینبیه جا مانده بود که به جای تمام حرف دلم تنها پاسخ همین سؤالش را دادم :«بله!»
بیاراده دلم تا دو راهی زینبیه و داریا پر کشید، #نذری که ادا شد و از بند سعد آزادم کرد، دلی که دوباره شکست و نذر دیگری که میخواست بر قلبم جاری شود و صدای مصطفی خلوتم را پُر کرد :«بلیطتون ساعت ۸ شب، فرصت #زیارت دارید.»
💠 و هنوز از لحنش حسرت میچکید و دلش دنبال مسیرم تا ایران میدوید که نگاهم کرد و پرسید :«ببخشید گفتید ایران جایی رو ندارید، امشب کجا میخواید برید؟»
جواب این سوال در حرم و نزد #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) بود که پیش پدر و مادرم شفاعتم کند و سکوت غمگینم دلش را بیشتر به سمتم کشید :«ببخشید ولی اگه جایی رو ندارید...»
💠 و حالا که راضی به رفتنم شده بود، اگرچه به بهای حفظ جان خودم، دیگر نمیخواستم حرفی بزنم که دلسوزیاش را با پرسشم پس دادم :«چقدر مونده تا برسیم #حرم؟»
فهمید بیتاب حرم شدهام که لبخندی شیرین لبهایش را بُرد و با خط نگاهش حرم را نشانم داد :«رسیدیم خواهرم، آخر خیابون حرم پیداست!» و چشمم چرخید و دیدم #گنبد حرم در انتهای خیابانی طولانی مثل خورشید میدرخشد.
💠 پرده پلکم را کنار زدم تا حرم را با همه نگاهم ببینم و #اشکم بیتاب چکیدن شده بود که قبل از نگاهم به سمت حرم پرید و مقابل چشمان مصطفی به گریه افتادم. دیگر نمیشنیدم چه میگوید، بیاختیار دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای پیاده شدن از ماشین پیشدستی کرد.
او دنبالم میدوید تا در شلوغی خیابان گمم نکند و من به سمت حرم نه با قدمهایم که با دلم پَرپَر میزدم و کاسه احساسم شکسته بود که اشک از مژگانم تا روی لباسم جاری شده بود.
💠 میدید برای رسیدن به حرم دامن صبوریام به پایم میپیچد که ورودی حرم راهم را سد کرد و نفسش به شماره افتاد :«خواهرم! اینجا دیگه امنیت قبل رو نداره! من بعد از #زیارت جلو در منتظرتون میمونم!»
و عطش چشمانم برای زیارت را با نگاهش میچشید که با آهنگ گرم صدایش به دلم آرامش داد :«تا هر وقت خواستید من اینجا منتظر میمونم، با خیال راحت زیارت کنید!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍ سفری دور آغاز میکنی؛ بمقصد #ری
تا برای آنان که، ۱۴ قرن، راهِ خانهی امام، گم خواهند کردند؛
جادهای باز کنی کوتاه و سرازیر ...
جادهای که اولش امام، میانهاش امام، و پایانش امام است!
راز سینهی تو که به موطن #ری فرود آمد؛ سرسپردگی در معیّت امام است، تا لحظهی رسیدن به مقام "أنت ولیّنا حقّاً " ...
این جاده را زندگی کردی؛ تا ببینیم و بفهمیم.
💫 جریان تمدنسازی الهی، از سینهی تو،
و از لحظهای که راه #ایران در پیش گرفتی، آغاز شد، و بزودی به مقصد "یوطّئون للمهدی سلطانا" خواهد رسید.
درود بر تو، روزی که زاده شدی و روزی که فوج فوج، بشر در جادهای که تو آغازگرش بودی؛ به آغوش امامشان خواهند رسید🌟!
#حضرت_عبدالعظیم
چهارم ربیع الثانی میلاد حضرت عبدالعظیم حسنی ع مبارک باد🌺💛
#افطارنامه
افطار بیست و چهارم💫
لَو زُرتَ قَبرَ عَبدِالعَظیمِ عِندکم
و آدمی
زمانی که در نعمت غرق میشود
از وجود آن غافل میشود
درست مانند ماهیان درون #اقیانوس🌊
که از وجود آب غافلند
تا آن هنگام که
به درد خشکی ساحل مبتلا میشود
و ما
همسایه #بهشت آرامش هستیم🌺
ولی از آشفته بازار شهر طلب سکوت میکنیم
و بعد از آنکه
نخ تسبیح خاندان ستارگان📿
در وسط صحن بزرگ #ایران
از هم گسست
در درون این خاک زر خیز
خورشیدی فرود آمد و ماه و ستارگانی
که او
زیباترین ستاره بود💫
که بر زمین #ری فرود آمد
و برای اهل #ایران سبب #ایمان و برکت شد
او
پیغامبر عشق است که به امر امام عشق❤️
مسافر دیار عاشقی شده بود
و آمده بود
تا نوید باران را بدهد🌧
به قحطی زدگان کویر نشین
او #عبدالعظیم بود💚
بندهی بزرگ خدا
که هر کس خدا را با تمام اخلاص عبادت کند
خدا او را بزرگ خواهد نمود
لَکنتَ کمَن زارَ الحُسَینَ بنَ عَلی
و او
آنقدر بزرگ و عزیز شد
که نام و یاد و حتی مرقدش نیز
آکنده از عطر #خون و بوی #اشک شد😭
و ما عاشقان
صبح و شام و هر لحظه
با دل و زبان و قلبی پر از درد
#کربلا طلب میکنیم💔
غافل از اینکه
#کربلا همین جاست
همینقدر نزدیک و دستیافتنی
همین قدر شیرین
درست مثل شیرینی سوغات #ری💛
دم افطار است
و من اکنون بیست و چهار روز است
که به عشق شما
#تشنگی را مانند جامی شربت عسل گوارا
سر میکشم
به یاد دریای عطش #کربلا💔
ارباب جان
دست ما که از ضریحات مدتهاست دور شده
اما من رو به #ری میکنم
و به شما سلام میدهم✋
❤️اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ❤️
برگرفته از
۱.حدیث امام هادی ع میزان الحکمه/ح۷۹۸۴
۲.زیارت عاشورا
#ماه_رمضان
#یاعبدالعظیمحسنی ع
#یاحسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ملت ایران🇮🇷❤️
خدا با ماست.....😍
#لبیک_یا_خامنهای
#ایران
#بدون_تعارف
بدون فضای مجازی
بدون رسانه و قدرت و ثروت
و دقیقا تو سردترین ایام سال
از اون سر دنیا
امام ره انقلاب رو محقق کرد
بعد اینا با چارتا نم بارون کلا
برنامشون بهم میخوره😂
نکشیمون چریک انقلابی؟
#لبیک_یا_خامنهای
#ایران
#انقلاب_اسلامی