eitaa logo
اقیانوس
135 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
526 ویدیو
14 فایل
دنیا‌دریاست🌊 و‌در‌دل‌این‌دریا‌ی‌عمیق ما‌ماهی‌های‌تشنه‌لب‌مشتاق‌آنیم‌که به‌ساحل‌امن‌تو‌برسیم✨ ما‌به‌گرمای‌ساحلت‌راضی‌تریم‌تا خنکای‌آب‌دنیا... ای‌حضرت‌ #اقیانوس
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید بعضی از ما یادمون نباشه... و یا شاید از یاد برده باشیم... اما..... یازده سال پیش..... در همین روزها.... عده ای از مزدوران داخلی... به همراه حمایت شیاطین خارجی... اسباب فتنه و آشوب در کشور شدند.... فتنه ای که حدود هشت ماه کشور درگیر بحرانی از جنس ترس و آتش و خون کرد... چه بسیاری جوانان رشیدی که برای دفاع از مال و ناموس ملت در برابر سیل فتنه ایستادند و به شهادت رسیدند💔 طوفان سیاه فتنه در روز عاشورای سال 88 با دستان خودش رگ حیات خود را قطع کرد..... توهین به مقدسات و یورش به مجالس و دسته های عزاداری سیدالشهداء ع و توهین به ملت و مقام ولایت فقیه اشتباه بزرگی بود که سبب نابودی فتنه شد... فتنه ای که به دست ملت غیور ایران در هم شکست..... حواست باشد.... زمانه ی امروز دورانی نیست که بشد به هر کسی اطمینان کرد... گاهی دشمن با نقاب دوستی و دستکشی مخملی دست های آغشته به خون خود را از تو پنهان می کند... دشمن... همیشه در کمین است... پس تو هم آماده باش.... و تو....نوجوان امروزی.... وظیفه ات درس است و کسب علم .... جهاد امروز تو این است... مبادا از قافله عقب بمانی... 🇮🇷 ..... @kran_be_kran
‏رهبر انقلاب: در مقابل تحریم دو راه داریم ۱- خواهش از تحریم کننده(آمریکا) که راه ذلت است ۲- تولید داخل رو فعال کنیم دولت، راه رو اول انتخاب کرد❌ ملت، راه دوم رو انتخاب کردن✅ حس نمی کنید مسیر رو اشتباه رفتید؟ مسیر پیشرفت از میگذره.... نه از
به نام خدای مهربان ✍🏼 قسمت بیست و پنجم 💠 منتظر پاسخم حتی لحظه‌ای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست و همه در و دیوار دلم در هم کوبیده شد که شیشه بغضم شکست. به او گفته بودم در جایی را ندارم و نمی‌فهمیدم چطور دلش آمد به همین سادگی راهی ایرانم کند که کاسه چشمانم از گریه پُر شد و دلم از ترس تنهایی خالی! 💠 امشب که به می‌رسیدم با چه رویی به خانه می‌رفتم و با دلتنگی مصطفی چه می‌کردم که این مدت به عطر شیرین محبتش دل بسته بودم. دور خانه می‌چرخیدم و پیش مادرش صبوری می‌کردم تا اشکم را نبیند و تنها با لبخندی ساده از اینهمه مهربانی‌اش تشکر می‌کردم تا لحظه‌ای که مصطفی آمد. ماشین را داخل حیاط آورد تا در آخرین لحظات هم از این محافظت کند و کسی متوجه خروجم از خانه نشود. 💠 درِ عقب را باز کردم و ساکت سوار شدم، از آینه به صورتم خیره ماند و زیر لب سلام کرد. دلخوری از لحنم می‌بارید و نمی‌شد پنهانش کنم که پاسخش را به سردی دادم و دیدم شیشه چشمانش از سردی سلامم مِه گرفت. در سکوتِ مسیر تا فرودگاه دمشق، حس می‌کردم نگاهش روی آینه ماشین از چشمانم دل نمی‌کَند که صورتم از داغی احساسش گُر گرفت و او با لحنی ساده شروع کرد :«چند روز پیش دو تا ماشین بمبگذاری شده تو منفجر شد، پنجاه نفر کشته شدن.» 💠 خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا چشمانش در آینه کشید و او نمی‌خواست دلبسته چشمانم بماند که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد :«من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه!» لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت می‌کرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد :«اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتن‌تون مخالفت نمی‌کنم. ایران تو امنیت و آرامشه، ولی معلوم نیس چه خبر میشه، خودخواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم.» 💠 به‌قدری ساده و صریح صحبت می‌کرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف دلش را زد :«من شما رو می‌خوام، نمی‌خوام صدمه ببینید. پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحت‌تره.» با هر کلمه قلب صدایش بیشتر می‌گرفت، حس می‌کردم حرف برای گفتن فراوان دارد و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و زیرلب پرسید :«سر راه فرودگاه از رد میشیم، می‌خواید بریم زیارت؟» 💠 می‌دانستم آخرین هدیه‌ای است که برای این دختر در نظر گرفته و خبر نداشت ۹ ماه پیش وقتی سعد مرا به داریا می‌کشید، دل من پیش زینبیه جا مانده بود که به جای تمام حرف دلم تنها پاسخ همین سؤالش را دادم :«بله!» بی‌اراده دلم تا دو راهی زینبیه و داریا پر کشید، که ادا شد و از بند سعد آزادم کرد، دلی که دوباره شکست و نذر دیگری که می‌خواست بر قلبم جاری شود و صدای مصطفی خلوتم را پُر کرد :«بلیط‌تون ساعت ۸ شب، فرصت دارید.» 💠 و هنوز از لحنش حسرت می‌چکید و دلش دنبال مسیرم تا ایران می‌دوید که نگاهم کرد و پرسید :«ببخشید گفتید ایران جایی رو ندارید، امشب کجا می‌خواید برید؟» جواب این سوال در حرم و نزد (سلام‌الله‌علیها) بود که پیش پدر و مادرم شفاعتم کند و سکوت غمگینم دلش را بیشتر به سمتم کشید :«ببخشید ولی اگه جایی رو ندارید...» 💠 و حالا که راضی به رفتنم شده بود، اگرچه به بهای حفظ جان خودم، دیگر نمی‌خواستم حرفی بزنم که دلسوزی‌اش را با پرسشم پس دادم :«چقدر مونده تا برسیم ؟» فهمید بی‌تاب حرم شده‌ام که لبخندی شیرین لب‌هایش را بُرد و با خط نگاهش حرم را نشانم داد :«رسیدیم خواهرم، آخر خیابون حرم پیداست!» و چشمم چرخید و دیدم حرم در انتهای خیابانی طولانی مثل خورشید می‌درخشد. 💠 پرده پلکم را کنار زدم تا حرم را با همه نگاهم ببینم و بی‌تاب چکیدن شده بود که قبل از نگاهم به سمت حرم پرید و مقابل چشمان مصطفی به گریه افتادم. دیگر نمی‌شنیدم چه می‌گوید، بی‌اختیار دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای پیاده شدن از ماشین پیش‌دستی کرد. او دنبالم می‌دوید تا در شلوغی خیابان گمم نکند و من به سمت حرم نه با قدم‌هایم که با دلم پَرپَر می‌زدم و کاسه احساسم شکسته بود که اشک از مژگانم تا روی لباسم جاری شده بود. 💠 می‌دید برای رسیدن به حرم دامن صبوری‌ام به پایم می‌پیچد که ورودی حرم راهم را سد کرد و نفسش به شماره افتاد :«خواهرم! اینجا دیگه امنیت قبل رو نداره! من بعد از جلو در منتظرتون می‌مونم!» و عطش چشمانم برای زیارت را با نگاهش می‌چشید که با آهنگ گرم صدایش به دلم آرامش داد :«تا هر وقت خواستید من اینجا منتظر می‌مونم، با خیال راحت زیارت کنید!»... ✍️نویسنده:
✍ سفری دور آغاز می‌کنی؛ بمقصد تا برای آنان که، ۱۴ قرن، راهِ خانه‌ی امام، گم خواهند کردند؛ جاده‌ای باز کنی کوتاه و سرازیر ... جاده‌ای که اولش امام، میانه‌اش امام، و پایانش امام است! راز سینه‌ی تو که به موطن فرود آمد؛ سرسپردگی در معیّت امام است، تا لحظه‌ی رسیدن به مقام "أنت ولیّنا حقّاً " ... این جاده‌ را زندگی کردی؛ تا ببینیم و بفهمیم. 💫 جریان تمدن‌سازی الهی، از سینه‌ی تو، و از لحظه‌ای که راه در پیش گرفتی، آغاز شد، و بزودی به مقصد "یوطّئون للمهدی سلطانا" خواهد رسید. درود بر تو، روزی که زاده شدی و روزی که فوج فوج، بشر در جاده‌ای که تو آغازگرش بودی؛ به آغوش امام‌شان خواهند رسید🌟! چهارم ربیع الثانی میلاد حضرت عبدالعظیم حسنی ع مبارک باد🌺💛
افطار بیست و چهارم💫 لَو زُرتَ قَبرَ عَبدِالعَظیمِ عِندکم و آدمی زمانی که در نعمت غرق می‌شود از وجود آن غافل می‌شود درست مانند ماهیان درون 🌊 که از وجود آب غافلند تا آن هنگام که به درد خشکی ساحل مبتلا می‌شود و ما همسایه آرامش هستیم🌺 ولی از آشفته بازار شهر طلب سکوت می‌کنیم و بعد از آنکه نخ تسبیح خاندان ستارگان📿 در وسط صحن بزرگ از هم گسست در درون این خاک زر خیز خورشیدی فرود آمد و ماه و ستارگانی که او زیباترین ستاره بود💫 که بر زمین فرود آمد و برای اهل سبب و برکت شد او پیغامبر عشق است که به امر امام عشق❤️ مسافر دیار عاشقی شده بود و آمده بود تا نوید باران را بدهد🌧 به قحطی زدگان کویر نشین او بود💚 بنده‌‌ی بزرگ خدا که هر کس خدا را با تمام اخلاص عبادت کند خدا او را بزرگ خواهد نمود لَکنتَ کمَن زارَ الحُسَینَ بنَ عَلی و او آنقدر بزرگ و عزیز شد که نام و یاد و حتی مرقدش نیز آکنده از عطر و بوی شد😭 و ما عاشقان صبح و شام و هر لحظه با دل و زبان و قلبی پر از درد طلب می‌کنیم💔 غافل از اینکه همین جاست همین‌قدر نزدیک و دست‌یافتنی همین قدر شیرین درست مثل شیرینی سوغات 💛 دم افطار است و من اکنون بیست و چهار روز است که به عشق شما را مانند جامی شربت عسل گوارا سر می‌کشم به یاد دریای عطش 💔 ارباب جان دست ما که از ضریح‌ات مدت‌هاست دور شده اما من رو به می‌کنم و به شما سلام می‌دهم✋ ❤️اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ❤️ برگرفته از ۱.حدیث امام هادی ع میزان الحکمه/ح۷۹۸۴ ۲.زیارت عاشورا ع
بدون فضای مجازی بدون رسانه و قدرت و ثروت و دقیقا تو سردترین ایام سال از اون سر دنیا امام ره انقلاب رو محقق کرد بعد اینا با چارتا نم بارون کلا برنامشون بهم میخوره😂 نکشیمون چریک انقلابی؟