بغض هایی هست ؛ نفس را بند می آورد ... گشودن شان کار یک نفر است : "امام رضا" #السلام_شاه_خراسان اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک #شـــهــــیــدانـــه @karbala_ya_hosein

#پارت40 صدای عصبی فرهاد اومد: ـ چه خبرته آقا صدات رو انداختی رو سرت. عصبی تر از فرهاد جواب داد: ـ این خانم همراه شماست بهتره به‌جا این که رگ غیرتت گل کنه حواست بهش باشه. فرهاد دستهاش رو از روی خشم مشت کرد و به سمت راننده رفت. از ترس این که دعوا بشه اومدم جلو. ـ آقا فرهاد تو رو خدا تقصیر خودم بود. با چهره‌ای ترسناک نگاهی بهم کرد که قالب تهی کردم. بازوهام رو گرفت عصبی من رو تا کنار ماشین خودش کشوند. با شدت پرتم کرد که خوردم به بدنه ماشین و درد بدی تو کمرم پیچید: ـ دختره خنگ حواست کجاست اگر ماشین بهت میزد من جواب پدرت رو چی میدادم؟ از ترس تو خودم جمع شدم. چادرم رو تو مشتم گرفتم. بدنم میلرزید. اشک‌‌ پشت پلک‌ چشمانم جمع شد. نمیخواستم جلوی فریبا گریه کنم ولی با مشتی که فرهاد به بازوم زد اشک‌ چشمانم به پایین ریخت. فرهاد اخمی به پیشونی انداخت: ـ اشک تمساح نریز بتمرگ تو ماشین. درعقب ماشین رو باز کردم که داد فرهاد باعث شد دستان عرق کرده‌ام شل بشه... اگه دوست داری ادامه داستان زیبای اسرا رو بخونی روی لینگ زیر کلیک کن.👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1946812528C1ac64f01af

. ♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥ ❣#قرار_شبانہ❣ ✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊 #شـــهــــیــدانـــه @karbala_ya_hosein

•°🌱 🎤•|حاج‌مهدۍرسولۍ|• 🔊 مناجات‌ _‌‌‌ آقا‌امسال‌دیگه‌مارو‌اَربَعین‌ میبَری‌حَرمت‌..؛😔💔•~ #دلم‌برات‌تنگ‌شده‌مهربون‌😭 #رزق‌معنوےشبانه

#ســــلام‌‌حـــــضرتـــ‌ـــ‌‌مـــــاه نشَـوَدْ صُبحْ اگَـر عَـرضِ اِرادَت نَڪُنَم... نٰـامِ زیباےِ ٺورٰا صُـبحْ ٺِلٰاوَت نَڪُنَم... "السلام علی الحسین ع و علی علی ابن الحسین ع و علی اولاد الحسین ع و علی اصحاب الحسین ع" صلے‌الله‌علیڪ‌یااباعبدالله‌الحسین ♥️ #صباحڪم_حسینـے #شـــهــیـــــدانـــه @karbala_ya_hosein

#روزســـےام #ختم۱۱۰صلوات۱۱۰ذکراستغفار #ختم۱۱۰ذکریاعلی۱۰سوره‌قدر #یک‌حکمت‌نهج‌البلاغه (حکمت ســےام) به نیابت ازشهدای صدراسلام تاکنون شــــهــداگـمــنــام هدیه به پــنــج تــن آل عـــبــا به نیت سلامتی تعجیل‌درظــهـورامام زمـان عج سلامتی رهــــبــر ریشه کن شدن ویروس کرونا حاجت روایی همگی

👤هنگام صحبت با نامحرم سرش را پایین می انداخت. حجب و حیا در چهره اش موج میزد. 🏙وقتی برای کمک به مغازه پدرش می رفت اگر خانمی وارد مغازه میشد کتابی در دست می گرفت سرش را بالا نمی آورد و میگفت :پدر شما جواب بده 🌷شهید سید مجتبی علمدار #صـبـحتـون‌شـهـدایـے #شـــهــــیــدانـــه @karbala_ya_hosein

استشمام 🍃🌷 عطر خوش بوے عیـــــد فطــر از پنجره 🍃🌷 ملڪوتي رمضاڹ ڪَواراے وجود پاڪتاڹ "عاشقاڹ عیدتاڹ مبارڪ"🌷

کارمان تازه بعد ماه مبارک شروع می شود هنگام رهایی شیطان از بند ..