eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.2هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت76 گذر از طوفان✨ پریسا دستش رو بالا آورد نگاهی به ساعت مچیش ان
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ شفقت دست هاش رو روی میز گذاشت با رنگ و روی پریده از روی صندلی بلند شد _هیچی آقا اشتباهی اومدن پریسا با چشم های گرد شده به شفقت خیرشد _خانم چرا دروغ میگید ما کجا اشتباه اومدیم! شفقت با ترس صدای که انگار از ته چاه بالا می اومد گفت _چند بار بهتون بگم استخدام نداریم پریسا با دستش کیفم رو کشید رو به شفقت گفت _الان معلوم میشه،ترانه روزنامه رو بده به من دلم برای شفقت که با چشم های پر از التماسش بهمون زل زده بود و کم مونده بود بزنه زیر گریه سوخت روزنامه رو نشون ندم بهتره اصلا از کجا معلوم فروغی بخواد بعدش استخداممون کنه شاید الکی گفته باشه شفقت هم توی دردسر بی افته دستم رو روی دست پریسا گذاشتم آروم زیر لب گفتم _بیا بریم گناه داره با اخم به چشم هام خیر شد یهوی صداش بلند شد _ما چند بار این همه راه داریم میایم میریم گناه نداریم اولش یه جواب درست بهمون میداد که دیگه نیایم الانم میگه اشتباهی اومدیم چرا باید دروغش رو تایید کنیم دستم رو از روی دستش برداشتم _ آروم باش چرا دعوا داری _روزنامه رو میدی یا برم یکی بخرم وبیام فروغی جلو تر اومد خشک وجدی پرسید _وقتی اشتباهی اومدید چرا اصرار دارید که درست اومدید پریسا نفس کلافه ای کشید _اشتباه نیومدیم مدیر انجا کیه ؟ _چکارش دارید؟ _میخوام ازش بپرسم وقتی آگهی برای استخدام میده چرا بعدش منشی شرکت میگه نداریم یه بار اشتباه آگهی دادید بار دوم چرا باز چاپ شده فروغی طوری که انگار از هیچی خبر نداره ابروهاش رو بالا انداخت با تعجب پرسید _شرکت ما آگهی برای استخدام داده _بله پریسا نگاه ناراحتی بهم انداخت کیفم روکشید _ روزنامه رو بده دستش رو از روی کیفم برداشتم زیپش رو باز کردم روز نامه رو بیرون آوردم سمتش گرفتم روزنامه رو گرفت تاش رو باز کرد صفحه اول رو ورق زد با انگشت به کادری که دورش رو با خودکار آبی خط کشیده بودیم اشاره کرد وگفت _این آگهی اگر برای شرکت شما نیست چرا اسم شرکت نوشته شده اصلا چرا من زنگ زدم برای استخدام بیام نگفتن استخدام نداریم فروغی چند قدم جلو اومد روزنامه رو از پریسا گرفت آگهی رو سمت میز شفقت رفت روزنامه رو روی میز گذاشت _اینجا که اسم شرکت ماست پس چطور میگید اشتباه اومدن طیب یا طاهر در خواست استخدامی ندادن؟ پریسا قبلا از اینکه شفقت جواب بده گفت _دیروز یه آقای اینجا بودن گفتن درخواست ندادن فامیلشون آقای فروغی بود شفقت با صدای لرزونی گفت _آقا شاید اشتباه تایپی شده فروغی نگاهش سمت تلفن رفت و به شفقت اشاره کرد _تلفن بده زنگ بزنم دفتر روزنامه ببینم چرا اشتباه شده یهوی صدای گریه شفقت بلند شد وسط اشک ریختنش گفت _آقا اشتباه کردم بخدا مجبور شدم برای استخدام آگهی بدم ببخشید بخدا شرمنده م فروغی از شنیدن حرفش چشم هاش گرد شد اخم هاش توی هم رفت "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
امام صادق(ع)میفرماید: «هر مؤمنی که گرفتاری مؤمنی را بر طرف کند، خداوند هفتاد گرفتاری دنیا و آخرت را از وی دور می‌کند؛ (مستدرک الوسائل ، ج ۱۲، ص۴۱۳) دوستان برآنیم که این ماه که به نیت سلامتی وتعجیل در فرج امام زمان عج باکمک وهمراهی شما عزیزان انجام میدیم در روز (س)انجام بدیم دوستان توجه داشته باشید اگر هزینه ای که به نیت صدقه برای سلامتی وتعجیل در فرج امام زمان جان واریز میشه به حدنصاب برسه گوسفندبرای قربانی خریداری میشه اگرم هزینه کمتری جمع بشه گوشت قرمز بهمون اندازه خریداری میشه وتوزیع میشه عزیزان چون در پیش داریم اگر هزینه بیشتر از خرید گوسفند جمع بشه برای چند خانواده نیازمند اقلامی رو تهیه میکنیم پس از به صدقه بدید مطمئن باشید برکتش به زندگیتون برمیگرده 5894631547765255 محمدی رسید واریزی رو برای ادمین ارسال کنیدممنون از همراهیتون👇👇👇👇 @Karbala15 اجرتون باحضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋🏻 🌤صبح ها را به سلامی به تو پیوند زنم... ✨ای سر آغازترین روز خدا صبح بخیر... ✨به امیدی که جوابی ز شما می آید... ✨گفتم از دور سلامی به شما، صبح بخیر... @karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
1_1511490933.mp3
2.14M
🔊 🔰 🔸جلسه سوّم 🎙حجه الاسلام و المسلمین نیلی پور
احسان و محبّت بُرنده تر از شمشیر است و زود‌تر انسان را شهید میکند اگر به احسان خدا واقف شوی عاشق او میشوی و اگر عاشق شدی عشق تو را شهید میکند' بهترین راه نیل به موت همین است! •حـاج‌ آقـا‌دولابـی
••• قشنگترین ترافیکی که شدیداً دلم میخواد ، توش گیر کنم.... 😭
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت77 گذر از طوفان✨ شفقت دست هاش رو روی میز گذاشت با رنگ و روی پری
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ فروغی روزنامه رو محکم روی میز کوبید وناراحت و عصبانی گفت _خانم شفقت چکار کردید! کی به شما اجازه داده خود سرانه آگهی برای استخدام بدید فکر کردید بابا وطیب گفتن اختیار بعضی از کار ها رو بهتون بدم دیگه میتونید هر کاری دلتون میخواد انجام بدید هرکلمه ای که فروغی میگفت صدای گریه شفقت بیشتر میشد صدای اینجا چه خبره گفتن کسی که دیروز باهاش روبرو شده بودیم باعث شد شدت گریه شفقت بیشتر بشه با التماس و زاری بگه _آقا طیب من اشتباه کردم بخدا مجبور بودم گرفتار شدم وگرنه اینطور کاری نمیکردم به آقا طاها بگید ببخشه وسط هق هق کردنش دستش رو روی صورتش گذاشت _بجان مادرم قول میدم جبران کنم طیب وسط وضعیت پیش اومده جا خورده بود تازه متوجه حضور من و پریسا شد خشک وجدی با نگاه پر جذبه ای گفت _شما دوتا بچه چرا هر روز میاید اینجا ! جذبه نگاهش ترسی به دلم انداخت و پشت پریسا قایم شدم از چشم برادر فروغی دور نموند با کلافگی سمت طیب رفت _پس همه میدونید چه خبره بجز من آخر سرم باعث بانی بی نظمی ،عقب افتادن کارای پروژه بهم ریختن همه کارا کسی بجز من نیست طیب دست برادرش رو گرفت سمت صندلی گوشه سالن شرکت هدایتش کرد _بشین اینجا این دوتا بچه رو بفرستم برم بعد حرف میزنیم ببینم چی شده پریسا که انگار تا الان زبونش قفل شده بود یهو به حرف اومد ناراحت گفت _آقای فروغی ما بچه نیستیم چند بار پشت سرهم دارید بهمون میگید بچه بخاطر آگهی هم اومدیم وگرنه ول نیستیم الکی بیایم طیب نگاه طلبکاری به پریسا انداخت _دیروز منشی بهتون گفت اشتباه شده چرا حرف توی کله تون نمیره طاها عصبی دستش رو توی موهاش فرو کرد وگفت _اشتباه نشده خانم شفقت تازگی ها حس مدیریت بهشون دست داده درخواست استخدامی دادن خدا میدونه چه اتفاق های دیگه ای هم افتاده که من بی خبرم طیب طوری که باور نکرده باشه گفت _خانم شفقت بخاطر حرف اینا داره گریه میکنه؟حرف اینارو باور کردی طاها عصبی سمت میز شفقت اومد _اینا دروغ نمیگن این آگهی خود سرکار خانم کارشو تایید کرد طیب هاج و واج سمت میز شفقت رفت _خانم شفقت باورم نمیشه شما بدون اجازه چکار کردید شفقت باهمون وضع گریه و زاریش سرش رو از روی میز برداشت _آقا اجازه بدید توضیح بدم بخدا بخاطر شرکت این کار کردم طاها عصبی سمت میز حمله ور شد دستش رو محکم روی میز کوبید _چی فکر کردید پیش خودتون شما دلسوز شرکت هستید من که مدیرم به فکر شرکت نیستم؟ طیب برادرش رو سمت اتاقی که نوشته مدیریت روی درش نصب شده بود هدایت کرد ‌_آروم باش برو بشین خودم باهاش حرف میزنم میفهمیم چه خبره نگران نباش کلافه دستش رو از توی دست طیب بیرون کشید _چطور آروم باشم با گندی که طاهر زده این یکی رو چکار کنم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
وَ فِرُّوا إِلَى‏ اللَّهِ‏ مِنَ‏ اللَّه‏ و از خدا ، به سوی خدا فرار کنید... نهج البلاغه خطبه۲۴ خدا مبدأ من بود و شیطان مقصدم ! این است فرار های بنده های گنه کار ... چند روز دیگر ، قرار است به عمرم افزوده شود کسی می داند ؟! حتی چند ثانیه دیگر را؟! میخواهم این ثانیه ها، دقیقه ها، ساعت ها، روزهای پایانی را فقط به سوی خدا فرار کنم مقصد شیطان سراب است و نرسیدنی ... چرا باید به سمت سراب حرکت کنم؟! همین کافی ست ... با تو ، مقصدم ، دیدنی تر است ... نهج البلاغه بخونیم