فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز #فاطمیه، سجاده غم بازه...
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت76 گذر از طوفان✨ پریسا دستش رو بالا آورد نگاهی به ساعت مچیش ان
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت77
گذر از طوفان✨
شفقت دست هاش رو روی میز گذاشت با رنگ و روی پریده از روی صندلی بلند شد
_هیچی آقا اشتباهی اومدن
پریسا با چشم های گرد شده به شفقت خیرشد
_خانم چرا دروغ میگید ما کجا اشتباه اومدیم!
شفقت با ترس صدای که انگار از ته چاه بالا می اومد گفت
_چند بار بهتون بگم استخدام نداریم
پریسا با دستش کیفم رو کشید رو به شفقت گفت
_الان معلوم میشه،ترانه روزنامه رو بده به من
دلم برای شفقت که با چشم های پر از التماسش بهمون زل زده بود و کم مونده بود بزنه زیر گریه سوخت
روزنامه رو نشون ندم بهتره اصلا از کجا معلوم فروغی بخواد بعدش استخداممون کنه شاید الکی گفته باشه شفقت هم توی دردسر بی افته
دستم رو روی دست پریسا گذاشتم آروم زیر لب گفتم
_بیا بریم گناه داره
با اخم به چشم هام خیر شد یهوی صداش بلند شد
_ما چند بار این همه راه داریم میایم میریم گناه نداریم اولش یه جواب درست بهمون میداد که دیگه نیایم الانم میگه اشتباهی اومدیم چرا باید دروغش رو تایید کنیم
دستم رو از روی دستش برداشتم
_ آروم باش چرا دعوا داری
_روزنامه رو میدی یا برم یکی بخرم وبیام
فروغی جلو تر اومد خشک وجدی پرسید
_وقتی اشتباهی اومدید چرا اصرار دارید که درست اومدید
پریسا نفس کلافه ای کشید
_اشتباه نیومدیم مدیر انجا کیه ؟
_چکارش دارید؟
_میخوام ازش بپرسم وقتی آگهی برای استخدام میده چرا بعدش منشی شرکت میگه نداریم یه بار اشتباه آگهی دادید بار دوم چرا باز چاپ شده
فروغی طوری که انگار از هیچی خبر نداره ابروهاش رو بالا انداخت با تعجب پرسید
_شرکت ما آگهی برای استخدام داده
_بله
پریسا نگاه ناراحتی بهم انداخت کیفم روکشید
_ روزنامه رو بده
دستش رو از روی کیفم برداشتم زیپش رو باز کردم روز نامه رو بیرون آوردم سمتش گرفتم
روزنامه رو گرفت تاش رو باز کرد صفحه اول رو ورق زد با انگشت به کادری که دورش رو با خودکار آبی خط کشیده بودیم اشاره کرد وگفت
_این آگهی اگر برای شرکت شما نیست چرا اسم شرکت نوشته شده اصلا چرا من زنگ زدم برای استخدام بیام نگفتن استخدام نداریم
فروغی چند قدم جلو اومد روزنامه رو از پریسا گرفت آگهی رو سمت میز شفقت رفت روزنامه رو روی میز گذاشت
_اینجا که اسم شرکت ماست پس چطور میگید اشتباه اومدن طیب یا طاهر در خواست استخدامی ندادن؟
پریسا قبلا از اینکه شفقت جواب بده گفت
_دیروز یه آقای اینجا بودن گفتن درخواست ندادن فامیلشون آقای فروغی بود
شفقت با صدای لرزونی گفت
_آقا شاید اشتباه تایپی شده
فروغی نگاهش سمت تلفن رفت و به شفقت اشاره کرد
_تلفن بده زنگ بزنم دفتر روزنامه ببینم چرا اشتباه شده
یهوی صدای گریه شفقت بلند شد وسط اشک ریختنش گفت
_آقا اشتباه کردم بخدا مجبور شدم برای استخدام آگهی بدم ببخشید بخدا شرمنده م
فروغی از شنیدن حرفش چشم هاش گرد شد اخم هاش توی هم رفت
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
#بهوقتمهربانی
امام صادق(ع)میفرماید:
«هر مؤمنی که گرفتاری مؤمنی را بر طرف کند، خداوند هفتاد گرفتاری دنیا و آخرت را از وی دور میکند؛ (مستدرک الوسائل ، ج ۱۲، ص۴۱۳)
دوستان برآنیم که #قربانی این ماه که به نیت سلامتی وتعجیل در فرج امام زمان عج باکمک وهمراهی شما عزیزان انجام میدیم در روز #شهادتخانمجانمونحضرتزهرا(س)انجام بدیم
دوستان توجه داشته باشید اگر هزینه ای که به نیت صدقه برای سلامتی وتعجیل در فرج امام زمان جان واریز میشه به حدنصاب برسه گوسفندبرای قربانی خریداری میشه اگرم هزینه کمتری جمع بشه گوشت قرمز بهمون اندازه خریداری میشه وتوزیع میشه
عزیزان چون #شبیلدا در پیش داریم اگر هزینه بیشتر از خرید گوسفند جمع بشه برای چند خانواده نیازمند اقلامی رو تهیه میکنیم
پس از #پنجهزارتومنتاهرچقدکهدرتوانتونه
به #نیتسلامتیوتعجیلدرفرجامامزمانعج صدقه بدید
مطمئن باشید برکتش به زندگیتون برمیگرده
5894631547765255
محمدی
رسید واریزی رو برای ادمین ارسال کنیدممنون از همراهیتون👇👇👇👇
@Karbala15
اجرتون باحضرت مادر
#روزسیزدهم
#ختمحدیثکسا
به نیابت ازشهدا
هدیه به
#پنجتنآلعباحضرتخدیجهحضرتنرجسخاتون
#حضرتامالبنین
#حضرتزینب
#حضرترقیهحضرتعباس
#چهاردهمعصوم
#هفتاددوتن
به نیت
#سلامتیوتعجیلدرفرجامامزمانعج
#سلامتیحضرتآقا
#ریشهکنشدنشرفتنهگراآرامشوسلامتی وامنیتمردم کشور
#شفایمریضا
#عاقبتبخیریوخوشبختیجونا
حاجت روایی همگی
#سلام_به_ارباب✋🏻
🌤صبح ها را به سلامی
به تو پیوند زنم...
✨ای سر آغازترین روز
خدا صبح بخیر...
✨به امیدی که جوابی
ز شما می آید...
✨گفتم از دور سلامی به
شما، صبح بخیر...
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
1_1511490933.mp3
2.14M
🔊 #صوت_ویژه
🔰#اخلاق_مهدوی
🔸جلسه سوّم
🎙حجه الاسلام و المسلمین نیلی پور
احسان و محبّت بُرنده تر از شمشیر است
و زودتر انسان را شهید میکند
اگر به احسان خدا واقف شوی عاشق او میشوی
و اگر عاشق شدی عشق تو را شهید میکند'
بهترین راه نیل به موت همین است!
•حـاج آقـادولابـی
•••
قشنگترین ترافیکی که شدیداً دلم میخواد ، توش گیر کنم....
#خداشهیدمکن😭
#شهدایی_زیستن
#شهادت
#لبیک_یا_خامنه_ای
#برای_ایران
#فاطمیه
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت77 گذر از طوفان✨ شفقت دست هاش رو روی میز گذاشت با رنگ و روی پری
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت78
گذر از طوفان✨
فروغی روزنامه رو محکم روی میز کوبید وناراحت و عصبانی گفت
_خانم شفقت چکار کردید! کی به شما اجازه داده خود سرانه آگهی برای استخدام بدید فکر کردید بابا وطیب گفتن اختیار بعضی از کار ها رو بهتون بدم دیگه میتونید هر کاری دلتون میخواد انجام بدید
هرکلمه ای که فروغی میگفت صدای گریه شفقت بیشتر میشد
صدای اینجا چه خبره گفتن کسی که دیروز باهاش روبرو شده بودیم باعث شد شدت گریه شفقت بیشتر بشه با التماس و زاری بگه
_آقا طیب من اشتباه کردم بخدا مجبور بودم گرفتار شدم وگرنه اینطور کاری نمیکردم به آقا طاها بگید ببخشه
وسط هق هق کردنش دستش رو روی صورتش گذاشت
_بجان مادرم قول میدم جبران کنم
طیب وسط وضعیت پیش اومده جا خورده بود تازه متوجه حضور من و پریسا شد خشک وجدی با نگاه پر جذبه ای گفت
_شما دوتا بچه چرا هر روز میاید اینجا !
جذبه نگاهش ترسی به دلم انداخت و پشت پریسا قایم شدم از چشم برادر فروغی دور نموند با کلافگی سمت طیب رفت
_پس همه میدونید چه خبره بجز من آخر سرم باعث بانی بی نظمی ،عقب افتادن کارای پروژه بهم ریختن همه کارا کسی بجز من نیست
طیب دست برادرش رو گرفت سمت صندلی گوشه سالن شرکت هدایتش کرد
_بشین اینجا این دوتا بچه رو بفرستم برم بعد حرف میزنیم ببینم چی شده
پریسا که انگار تا الان زبونش قفل شده بود یهو به حرف اومد ناراحت گفت
_آقای فروغی ما بچه نیستیم چند بار پشت سرهم دارید بهمون میگید بچه بخاطر آگهی هم اومدیم وگرنه ول نیستیم الکی بیایم
طیب نگاه طلبکاری به پریسا انداخت
_دیروز منشی بهتون گفت اشتباه شده چرا حرف توی کله تون نمیره
طاها عصبی دستش رو توی موهاش فرو کرد وگفت
_اشتباه نشده خانم شفقت تازگی ها حس مدیریت بهشون دست داده درخواست استخدامی دادن خدا میدونه چه اتفاق های دیگه ای هم افتاده که من بی خبرم
طیب طوری که باور نکرده باشه گفت
_خانم شفقت بخاطر حرف اینا داره گریه میکنه؟حرف اینارو باور کردی
طاها عصبی سمت میز شفقت اومد
_اینا دروغ نمیگن این آگهی خود سرکار خانم کارشو تایید کرد
طیب هاج و واج سمت میز شفقت رفت
_خانم شفقت باورم نمیشه شما بدون اجازه چکار کردید
شفقت باهمون وضع گریه و زاریش سرش رو از روی میز برداشت
_آقا اجازه بدید توضیح بدم بخدا بخاطر شرکت این کار کردم
طاها عصبی سمت میز حمله ور شد دستش رو محکم روی میز کوبید
_چی فکر کردید پیش خودتون شما دلسوز شرکت هستید من که مدیرم به فکر شرکت نیستم؟
طیب برادرش رو سمت اتاقی که نوشته مدیریت روی درش نصب شده بود هدایت کرد
_آروم باش برو بشین خودم باهاش حرف میزنم میفهمیم چه خبره نگران نباش
کلافه دستش رو از توی دست طیب بیرون کشید
_چطور آروم باشم با گندی که طاهر زده این یکی رو چکار کنم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
وَ فِرُّوا إِلَى اللَّهِ مِنَ اللَّه
و از خدا ، به سوی خدا فرار کنید...
نهج البلاغه خطبه۲۴
خدا مبدأ من بود و شیطان مقصدم !
این است فرار های بنده های گنه کار ...
چند روز دیگر ، قرار است به عمرم افزوده شود کسی می داند ؟!
حتی چند ثانیه دیگر را؟!
میخواهم این ثانیه ها، دقیقه ها، ساعت ها، روزهای پایانی را فقط به سوی خدا فرار کنم
مقصد شیطان سراب است و نرسیدنی ...
چرا باید به سمت سراب حرکت کنم؟!
#من_خدا_را_دارم همین کافی ست ...
با تو ، مقصدم ، دیدنی تر است ...
نهج البلاغه بخونیم