یکی از علاقمندان شهید تورجی زاده که از بچه های مسجد اباالفضل (ع)نور اصفهان بود در بخشی از خاطره هایش در مورد او گفت:
شهید تورجی زاده مداح بود،سوز عجیبی هم داشت،
کمتر مداحی را مثل او دیده بودم.سی دی مداحی اوهم هست.او عاشق حضرت زهرا(س)بوده ♥️🌱
وقتی هم که شهید شد ترکش به پهلو وبازوی او اصابت کرده بود.🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت124 گذر از طوفان✨ در اتاق بایگانی رو کلید کردم کلید رو داخل کیف
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت125
گذر از طوفان✨
هنوز خیلی از شرکت دور نشده بودیم از دیدن خانواده خاله ناز بانو جا خوردم و شوکه شدم
دست پریسا رو گرفتم به عقب کشیدمش
نگران بهم خیره شد
_یهوچت شد
_برگردیم شرکت
_چرا چیزی جا گذاشتی؟
_نه فقط پشت سرت رو نگاه نکن بدو بریم
_بسم الله خوبی تو ؟بگو چی شده نگرانم کردی
همون طور که درحال دویدن بودیم بریده بریده گفتم
_فامیلای ناز بانو داشتن می اومدن سمت ما فکر کنم دخترش شناختم ولی از نگاه کردنش معلوم بود شک داشت درست دیده یانه
_ای خدایا از دست از این خانواده چه گرفتاری شدیم
نفس نفس زنان پریدیم داخل شرکت یهوی با طاها که داشت ازپله ها پایین می اومد روبرو شدیم
متعجب نگاهی بهمون انداخت و پرسید
_چیزی شده ؟
نفس عمیقی کشیدم دستم رو روی پیشونیم گذاشتم سرم رو تکون دادم
_پس این حال آشفته و ترسیده چه دلیلی داره؟
پریسا روی پله ها نشست بعد ازچند سرفه پشت سرهم نفس نفس زدنش تموم شد و گفت
_چند نفر از آشناهای خانم نیکجو دیدیم نمیخواستیم باهاشون روبرو بشیم مجبورشدیم برگردیم
چشم های طاها گرد شد
_مگه کسی رو ببینید باید ازش فرار کنید!
کلافه نچی کردم
_نه ولی نمیخواستم بفهمن برای کارم رفت وآمد میکنیم
طاها از جوابی که شنید تعجبش بیشتر شد
آروم در شرکت باز کردم با صدای آرومی پریسا رو صدا زدم
_بیا ببین رفتن
از روی پله بلند شد خاک روی مانتوش رو با دست تکوند و سمت در اومد آروم سرش رو بیرون برد بعد از چند ثانیه برگشت
_رفتن داخل کوچه بالایی
چند دقیقه دیگه میرم بیرون اگر نبودن میام دنبالت اگرم بودن ماشین میگیرم که از همین جا سوار بشی
باشه آرومی گفتم طاها روی پله آخر وایساد ریموت ماشین رو زد وگفت
_این قایموشک بازی ها چیه برید سوارشید میرسونمتون
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
«یا مَنْ عِشْقُه الشِفاء»
ای که تمام ِ عشقت،
درمانِ ماست حسین(ع)...♥️🌱
#صلیاللهعلیكیااباعبدالله
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
.گذر از طوفان
پارت اول تقدیم به نگاه مهربونتون✨
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
مخالف تدفین شهدا در محله بود. اما شهدا در رویای صادقه به او گفتن "حالا که همسایه شده ایم حق همسایگی رو بجا میاوریم." گریه میکرد و میگفت حالا بچه فلجم تو خونه داره راه میره..!!
#حرم_شهدای_گمنام_واوان
.گذر از طوفان
پارت اول تقدیم به نگاه مهربونتون✨
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت125 گذر از طوفان✨ هنوز خیلی از شرکت دور نشده بودیم از دیدن خانو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت126
گذر از طوفان✨
نگاهی به پریسا کردم ابروهام رو بالا انداختم که حرف طاهارو قبول نکنه آروم گفت
_چی میگی؟
بدون صدا لب زدم
_بگو خودمون میریم
طاها محکم و پر جذبه گفت
_اگر ادا بازیتون تموم شده برید سوار ماشین بشید
پریسا ای که همیشه برای هر حرفی یه جواب آماده داشت هاج و واج بین حرف من وطاها گیر کرده بود حرفی نزد
زبونم که خشک شده بود رو بزور چرخوندم وگفتم
_مزاحم شما نمیشیم فقط اگر میشه زنگ بزنید آژانس یه ماشین بفرستن
بدون اینکه نگاهمون کنه گفت
_نخیر نمیشه داخل ماشین منتظرتونم
در ورودی روباز کرد بیرون رفت پریسا با اخم بهم زل زد
_من از دست تو چکار کنم ها ؟
وا رفته گفتم
_چکار کردم؟
_چرا برای هر چیزی دست وپای خودتو گم میکنی الکی فروغی بهمون بدبین شد
زبونم رو روی لب خشکم کشیدم
_کاری نکردیم که بدبین بشه دروغم بهش نگفتیم
_بله ولی وقتی قبول نکرد زنگ بزنه به آژانس یعنی توی شک افتاده وحرفمون باور نکرده
_خوب الان میرم بهش میگم دربست میگیریم میریم که بره
پریسا دستش رو بالا آرود جلوی صورتم گرفت
_نمیخواد بدترش نکن مجبوریم تا نزدیک ایستگاه بریم که برسونم
_کاش بر نمیگشتیم شرکت با فروغی برگردیم کسی ببینمون بیچاره میشم
_الان هیچ راهی نداریم بیا بریم تا صدای تعقاری خانواده فروغی در نیومده
_از استرس دارم میمیرم
نوچی کرد دستم رو گرفت
_آیه الکرسی بخون آروم میشی
پشت سر پریسا از شرکت بیرون رفتم در ماشین رو باز کرد سوار شدیم در رو بستم
صدای کجا میرید طاها باعث شد سمت پریسا بچرخم
_بگو خب
با نگاهش میخواست آرومم کنه ولی موفق نبود نفس کلافه ای کشید
_کنار ایستگاه شهر ری
ابرو هاش رو بالا انداخت
_شما دوتا از شهر ری تا اینجا میاید ؟
_بله
چشم هاش از تعجب گرد شد و چند ثانیه ای سکوت کرد دوباره لبهای بهم چسبیده ش رو از هم باز کرد
_میرم طرف شهر ری
شنیدن حرفش هولم کرد آب دهنم پرید توی گلوم به سرفه افتادم پریسا چند ضربه محکم توی کفتم زد
بریده بریده گفتم
_نه آقای فروغی ممنون از لطفتون توی مسیر پیاده میشیم
_چرا؟اینطوری دیر میرسید
_دربست میریم
_باشه
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
.گذر از طوفان
پارت اول تقدیم به نگاه مهربونتون✨
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
.گذر از طوفان
پارت اول تقدیم به نگاه مهربونتون✨
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein