شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت236 گذر از طوفان✨ ابروهاش رو بالا انداخت بی توجه به حرفم ادامه
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت237
گذر از طوفان✨
سر کوچه از تاکسی پیاده شدیم پریسا بقیه کرایه رو از راننده گرفت در ماشین رو بست پول رو سمتم گرفت
_برش دار برای کرایه فردا
به طرف کوچه راه افتادیم پریسا یهوی نگاهش سمت قصابی ومیوه فروشی سر خیابون رفت وپرسید
_ترانه چند روز دیگه وقت داری قسط روبدی؟
_نهایتش تا پنجشنبه صبر میکنن
_ذهنم همش درگیریشه
_ببخشید تقصیر منه
_نه بابا اون عفریته مقصره آدم هم نمیشه
_تغییرکنه جای تعجب داره
_دیشب پونه میگفت بریم برای عید لباس بخریم گفتم فعلا نه
نیم نگاهی بهش انداختم
_خب برو بخر چرا نمیری؟
_وقتی قسط تسویه کردی حقوق گرفتیم باهم میریم میخریم
_تو برو بخر منم بعد میخرم
_پونه منو تنها نگفت منظورش اینه توهم بیایی
_نمیشه تو و پونه بخاطر من خرید نرید
_کاش امشب بیایی خونه ما ناز بانو بخاطر کارای خونه اعصابتو بهم میریزه
_بیام اونجا هم بدتر میشه برم خونه حوصله کل کل ندارم هرچی بگه جوابشو نمیدم
جلوی در خونه از پریسا جدا شدم در باز کردم و داخل رفتم
بادیدن حیاط بهم ریخته وپر از وسایل حالم بدتر گرفته شد ناز بانو در راهرو باز کرد وبیرون اومد
_چه عجب خانم برگشتی
کفش هامو کنار جای کفشی انداختمو گفتم
_ناز بانو اعصاب ندارم انقد خسته م که حد حساب نداره الانم میخوام برم بخوابم تا وقتی عمو بیاد دنبالم برم بیمارستان پس بیخیال سر وصدا کردن وغر زدن باش وگرنه همین الان زنگ میزنم به عمو یا دایی بیان دنبالم برم خونه آقاجونم
با اخم جلوتر اومد
_چشمم روشن کارت به جای رسیده صداتو برای من بلند میکنی و با تهدید باهام حرف میزنی بزار حاجی برسه خونه من تکلیفمو با تومشخص میکنم
بی توجه از کنارش رد شدم
زندگیمون رو زیر و رو کرده زبونش روز به روز دراز تر میشه
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
سلام
دوستان عزیز به خاطر درخواست های زیاد شما بزرگواران نویسنده تصمیم گرفتن vip رمان ها رو بار گزاری کنند😍
🌹توجه داشته باشید عزیزانی که میخواند تو کانال خصوصی نویسنده عضو بشن لطفا قبل از رفتن به پی وی ادمین شرایط رو کامل بخونن درصورت قبول شرایط پی وی ادمین مراجعه کنند
.
https://eitaa.com/joinchat/1087308137C16faeedd95
کسی که روح بزرگی دارد
جسم او خواه یا ناخواه
به رنج و زحمت خواهد افتاد
استاد شهید مطهری🌱
.گذر از طوفان
پارت اول تقدیم به نگاه مهربونتون✨
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت237 گذر از طوفان✨ سر کوچه از تاکسی پیاده شدیم پریسا بقیه کرایه ر
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت238
گذر از طوفان✨
صدای ترانه جان گفتن عموصابر از خواب بیدارم کرد با انگشتام چشم هام رو ماساژ دادم نشستم وکش قوسی به بدنم دادم
_سلام عمو کی اومدی
_سلام عزیزم همین الان بلند شو لباساتو عوض کن بریم
_چشم الان آماده میشم
بلند شدم قبل از اینکه از اتاق بیرون برم عمو صدام زد چرخیدم
_جانم ؟
_خونه چرا انقد بهم ریخته س؟
لبم رو پایین کشیدم
_ناز بانو چند روز مونده به عید یادش افتاده خونه تکونی کنه
سرش رو متاسفم تکون داد باید بگم بیان کمکش وگرنه احتمالا سال تحویل هم خونه همینطور میمونه
آروم خندیدم همراه عمو از اتاق بیرون رفتم
آبی به دست وصورتم زدم از سرویس بیرون اومدم برگشتم داخل اتاقم تند تند لباس هام رو عوض کردم پاکتی که فروغی داده بود رو داخل کیفم گذاشتم و از اتاق بیرون رفتم
_عمو من آماده م
از روی مبل بلند شد وسمت در هال اومد
_زن داداش ما رفتیم ترانه هم تا یه ساعت پیش داداشش باشه سلمان میارش خونه
_باشه داداش بسلامت
عمو سمت ناز بانو چرخید
_فردا میگم بیان کمکتون کارهای خونه تموم بشه
چند قدم جلوتر اومد
_داداش زحمت نیفتید باترانه کارا رو انجام میدیم
عمو از حرفش جا خورد به وسایل داخل هال اشاره کرد و در جوابش گفت
_ترانه این وسایل سنگین رو جابجا کنه اصلا نباید کار کنه
نازبانو دست و پاشو گم کرد
نه منظورم این نبود کار سنگین انجام بده
به چشم هاش خیره شدم و ابروهام رو بالا انداختم از طرز نگاه کردنم هول کرد وسرش رو پایین انداخت
_عمو بریم دیر نشه
خداحافظی گفت وسمتم اومد
_بریم عزیزم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
سلام
دوستان عزیز به خاطر درخواست های زیاد شما بزرگواران نویسنده تصمیم گرفتن vip رمان ها رو بار گزاری کنند😍
🌹توجه داشته باشید عزیزانی که میخواند تو کانال خصوصی نویسنده عضو بشن لطفا قبل از رفتن به پی وی ادمین شرایط رو کامل بخونن درصورت قبول شرایط پی وی ادمین مراجعه کنند
.
https://eitaa.com/joinchat/1087308137C16faeedd95
♥️🍃
بمناسبت سالروز تولد شهید حمید سیاهکالی.
🌸🍃به نیت شادی روح این شهید عزیز.
سهم هر نفر ۱۰۰ صلوات و یک یس.🌸🍃
ان شاءالله بتونید از این شهید عزیز هدیه خود رو دریافت کنید😍
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت238 گذر از طوفان✨ صدای ترانه جان گفتن عموصابر از خواب بیدارم ک
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت239
گذر از طوفان✨
عمو ماشین رو جلوی در بیمارستان پارک کرد پیاده شدیم و داخل رفتیم باقدم های تند حیاط رو رد کردیم وارد سالن شدیم به طرف پله ها رفتم عمو با تعجب صدام زد
_کجا میری بیا با آسانسور بریم
_عمو دیر باز میشه با پله راحت ترم
خنده صدا داری کرد
_باشه عمو جان برو الان منم میام
نفس نفس زنان پله هارو بالا رفتم آروم در اتاق رو باز کردم بابا که مشغول خوندن قرآن بود سرش رو سمت در چرخوند سلام کردم مثل صبح آهی کشید وجوابم رو داد
جلو رفتم و صورتش رو بوسیدم
_اینطور آه میکشی ناراحت میشم ها بعد نگی بهت نگفتم
_بخاطر اشتباهات من تو سخت ترین شرایط افتادی انتظار داری آه نکشم
_نه نکش من حاضرم هر کاری بکنم فقط حال شما خوب باشه بعدشم سخت ترین شرایط کجابود
_اینطور میگی که من ناراحت نباشم
_باباجونم بعد حرف میزنیم باشه؟الان میشه تا عمو نیومده یه چیزی بهت بگم؟
_آره دخترم بگو
_آقای فروغی یه برگه دادن براتون بیارم
سرش رو تکون داد قرآن رو بست بوسه ای روی جلدش زد بعد از چند ثانیه سکوت گفت
_ترانه بابا این آقای فروغی رو چقد میشناسی ؟
با سوالی که پرسید هنگ کردم
_اصلا چطوری استخدام شدید توی شرکتش
زبونم رو روی لبم که خشک شده بود کشیدم
_بابا من اصلا شناختی ازشون ندارم از طریق آگاهی استخدام
_رفتارش داخل شرکتش چطوره؟
_رفتار بعدی ازشون ندیدم
_بابا جان شماره آقا سید که فروشگاه داره رو ببین پریسا با پدرش میتونه بره ازش بگیره برات بفرسته
تعجب کردم وگفتم
_الان بره؟
_آره
_چشم الان زنگ بهش میزنم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫