eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.6هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
چند حبه قند رویِ زمین پیدا کرد باناراحتی رفت رویِ یک کاغذ نوشت: مواظب باشید خونِ دوستِ شهیدتان را با اسراف لگد نکنید.. 🕊🌹
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت444 گذر از طوفان✨ نگاهی به دربسته شده انداختم جلوتر رفتم قفل پش
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ در تراس رو چرا قفل کردن اینا رو کجا بندازم خشک بشن پرده رو کنار زدم کنار مبل وایسادم اندازه ای بخاطر پیدا کردن وسایل انرژی ازم گرفته شد برای کارها اذیت نشدم دیگه حوصله ندارم بگرد جارو برقی پیدا کنم بهش پیام بدم بپرسم زودتر پیداش کنم مانتوم رو از روی دسته مبل برداشتم گوشیم رو از داخل جیبم بیرون آوردم قفل صفحه ش رو باز کردم توی پوشه پیام ها رفتم و براش نوشتم _جارو برقی رو کجا میزارید؟کلید در تراس توی خونه نیست؟ پیام رو فرستادم روی مبل نشستم چشم هام رو بستم با صدای لرزش گوشیم چشم باز کردم انگشتم رو روی پیام گذاشتم _کلید یدک در تراس داخل کشو میز تلفن جارو برقی هم داخل اتاق سمت راست گوشی رو روی دسته مبل گذاشتم سمت میز تلفن رفتم کشو رو کشیدم از دیدن تعداد زیاد ایران چکی که داخل کشو بود تعجب کردم پول هارو کنار زدم کلید رو پیدا کردم و برداشتم این همه پول رو چرا داخل کشو گذاشتن حقوق خانمی که میخواست بیاد کار کنه نهایتأسیصدیاچهارصد هزار میشد این پول بیشتر از چند میلیون تومنه شاید فروغی با این کار خواسته من رو امتحان کنه نه اگر بهم اعتماد نداشت نمیگفت بیام خونه شون که یکی بیاد کارهارو انجام بده سمت در تراس رفتم پرده رو کنار زدم کلید رو توی قفل چرخوندم در رو باز کردم سطل کوچولوی که کنار پنجره گذاشته بودم رو برداشتم و داخل تراس رفتم دستمال هارو روی بند انداختم و یکی از گیره های روی بند رو برداشتم روشون زدم برگشتم داخل خونه به طرف اتاقی که فروغی گفته بود رفتم دراتاق رو باز کردم نگاهی به کل اتاق انداختم به وسایل داخل اتاق خیره شدم چه اتاق قشنگی معلوم نیست برای کدومشونه سمت کمد رفتم جارو برقی رو برداشتم یهویی چشمم افتاد به سجاده وقرآنی که کنار میز پهن شده بود "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام‌ارباب خوبم اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ.. وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ .. اَلسَّلامُ عَلَی‌الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن‌الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِالْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ‌الْحُسَین🏴
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
کَربِی لا یُفَرِّجُهُ سِوَى رَحمَتِکَ غم زدگی ام را جز رحمتت برطرف ننماید خدایا از عمر غممون کم کن و به عمر خنده هامون اضافه کن مناجات نیازمندان (امام سجاد علیه السلام)
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت445 گذر از طوفان✨ در تراس رو چرا قفل کردن اینا رو کجا بندازم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ با صدای زنگ در جارو برقی رو خاموش کردم فروغی اگر بیاد کلید داره حتما یکی از اعضای خانواده شه با استرس سمت در رفتم چشمم رو روی چشمی گذاشتم صورت نگران فروغی دیدم خودم رو عقب کشیدم چشمم به زنجیر روی قفل در افتاد ای وای در رو از پشت قفل کردم با قدم های بلند تند برگشتم داخل هال مانتو رو پوشیدم و شالم رو روی سرم انداختم برگشتم پشت در قفل رو باز کردم دستگیره در رو پایین کشیدم فروغی نگاه کلافه ونگرانی بهم انداخت _چرا گوشیتو جواب نمیدی در رو چرا قفل کردی چندقدم عقب رفتم آب دهنم رو قورت دادم _نشنیدم زنگ زدید در روبست و داخل اومد نفس عمیقی کشید _خانمه رفت؟ _زنگ نزدم کسی بیاد ازحرفم تعجب کرد نگاهی به کل خونه انداخت _پس کی کارای خونه رو انجام داده؟ سمت جارو برقی رفتم _خودم دلخور تر از قبل بهم خیره شده _مگه من گفتم بیایی کارای خونه رو انجام بدی؟ سرم رو رو به بالا تکون دادم _نه خودم خواستم سرش رو متاسفم تکون داد _وقتی گفتم زنگ بزن یعنی چی؟خیلی خوشت میاد برعکس هرچیزی که میگم عمل کنی ؟ زبونم رو روی لبم کشیدم سرم رو پایین انداختم _خواست کمی از لطف هاتون جبران کنم اخم هاش رو باز کرد _من کاری نکردم که منتظر جبرانش باشم باید زنگ میزدی دفترخدمات الان منو شرمنده کردی _وقتی خودم انجام دادم شما چرا شرمنده بشید خم شدم دکمه جارو برقی رو زدم شروع به ادامه کارم کردم باخاموش شدن جارو برقی برگشت عقب _چرا خاموشش کردید! _همه جا رو تمیز کردی کافیه _پایین هال رو جارو بزنم تموم میشه دوباره خم شدم جارو برقی رو روشن کردم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
سلام دوستان عزیز به خاطر درخواست های زیاد شما بزرگواران نویسنده تصمیم گرفتن vip رمان ها رو بار گزاری کنند😍 🌹توجه داشته باشید عزیزانی که میخواند تو کانال خصوصی نویسنده عضو بشن لطفا قبل از رفتن به پی وی ادمین شرایط رو کامل بخونن درصورت قبول شرایط پی وی ادمین مراجعه کنند . https://eitaa.com/joinchat/1087308137C16faeedd95
از صبح تا شب پای دوربین نشستم.‌نرگس توی خونه تنها بود و فقط دو بار به خودم زنگ زد. گفتم حتما روز بعد دستش رو میشه بهش گفتم کارم طول کشید نمیام. روز دوم تلفن خونه رو برداشت وزنگ زد به یکی گفت بیا تنهام محسن نمیاد. خون، خونم رو میخورد. منتظر بودم کسی بیاد خونه تا زنگ بزنم پلیس و مچ هر دوشون رو بگیرم.‌ نرگس به اتاق خواب رفت و لباس مرتبی پوشید. چایی دم‌کرد و میوه ها توی ظرف چید. شیرینی هم گذاشت دلم‌میخواست همین الان برم و با دست های خودم خفه‌ش کنم. صدای زنگ خونه بلند شد. بدون اینکه بپرسه کیه دکمه‌ی آیفون رو زد و در رو باز کرد. دیگه دلم نمیخواست به صفحه‌ی مانیتورم‌ نگاه کنم. با چشم‌های پر اشک و عصبی خیره‌ی صفحه‌موندم تا ببینم‌ اونی که به خاطرش بهم خیانت کرده کیه که در باز شد و نرگس با خوشرویی شخصی که اصلا باورم نمیشد اون باشه رو به داخل تعارف کرد. ناباورانه به مانیتور نگاه کردم https://eitaa.com/joinchat/1909326006C2fcb3adffd
اگه نیاز به شغلی داری که هم به زندگیت برسی هم به کارهات هم تفریحت هم به خونوادت هم با گوشیت درامد داشته باشی بسم الله بیا بهت اموزش داده میشه تا به اون ازادی مالی و زمانی که میخوای برسی.😍 منم مثل توبودم ولی الان از کارم راضیم.و بخاطر همین به دیگران پیشنهادش میکنم https://eitaa.com/joinchat/1416102027C206c14c564
سمت چپِ صورتش پُر از ترکش بود از بالا سر دور زدم و به سمتِ راست رفتم چشم های نیمه بازش را که دیدم خندیدم و گفتم: حمید! شوخی بسه پاشو دیگه به‌ خدا نصف عمر شدم حس می کردم دارد با من شوخی‌ می کند یا شاید هم خواب رفته... 🕊🌹
وقتی میتونی با داشته هات خوشحال باشی، با مقایسه خرابش نکن :)