eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
12.3هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
36 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت861 گذر از طوفان✨ سر چهار راه نزدیک به خونه روبروی یه آژانس ماش
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ در هال رو باز کردم و داخل رفتم،آستین مانتوم رو پایین کشیدم که مچ دستم مشخص نباشه نیلو درحال دویدن سمتم اومد و سلام کرد با لبخند جوابش رو دادم _آبجی از اون شکلات خوشمزه ها چند تابهم میدی؟ در اتاق رو باز کردم و داخل رفتم پشت سرم اومد _مگه ده تا رو برنداشتی گفتی آبجی تا ده روز امروز که روز سومه انگشتهاش رو توی همدیگه قفل کردسر به زیر گفت _خاله اینا اومدن مامان گفت شکلات هارو ببرم با بچه ها بخوریم سرم رو متاسفم تکون دادم _نیلو جان چند دقیقه بیرون باش لباس هامو عوض کنم _بعدش شکلات بهم میدی از لحن خواهشیش خنده م گرفت _نمیدونم شاید یه دونه بیرون رفت در رو پشت سرش بستم ،به در تکیه دادم دستم رو بالا آوردم قفل ساعت رو با استرس کشیدم ساعت از دستم افتاد و محکم زمین خورد سریع روی دو زانو نشستم و ساعت رو برداشتم و بهش خیره شدم دیدن جای خالی یکی از نگین های روی دسته دستپاچم کرد وای نگینش همین جا افتاده یا وقتی بیرون بودم خداکنه همین جا افتاده باشه تند تند چند باری دستم رو روی فرش کشیدم و نگین رو پیدا کردم چشم هام رو بستم و نفس راحتی کشیدم با قدم های بلند خودم رو به میز تحریرم رسوندم کلید رو توی قفل چرخوندم و بازش کردم ساعت و نگین رو داخل کشو گذاشتم درش رو قفل کردم و کلید رو بیرون کشیدم و توی کیفم انداختم صدای آبجی آبجی گفتن نیلو همزمان با در زدنش باعث شد از پشت میز بلند شم _جانم؟ _بیام داخل نگاهی به سر تا پام انداختم _نه عزیزم صبرکن لباس هام رو عوض کردم جعبه شکلاتی که فروغی گرفته بود رو از داخل کمد بیرون آوردم یه شکلات برداشتم و دوباره جعبه رو سر جاش گذاشتم دفترچه یاد داشتم رو از روی میز برداشتم ببینم فردا چه درس های داریم مرورشون کنم چند برگه از دفتر رو ورق زدم وا رفته چند بار تاریخ رو نگاه کردم _ای وای فردا که جمعه س چرا یادم رفت فروغی چرا حواسش نبود ،تا شنبه که من سکته میکنم با بلند شدن دوباره صدای نیلو کلافه سمت در رفتم در رو باز کردم شکلات رو سمتش انگشتش رو بالا آورد _همین یکی؟ نفس عمیقی کشیدم _نیلو جان کار دارم _بعد از تموم شدن کارت بازم شکلات بهم میدی _نه نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از  حضرت مادر
چرا ای‌نقدر می‌گید پانزده ساعت دنبال رئیسی گشتیم واقعا یادتون نمیاد؟ ما یه رئیس‌جمهور دیگه هم داشتیم که پانزده روز دنبالش گشتیم. بله کمی فکر کنید بهار سال ۹۸ وقتی شهر آق‌قلا تا گردن زیر سیل بود ما پانزده روز دنبال رئیس‌جمهور گشتیم، البته نه در کوه‌ها و مناطق دور افتاده بلکه در هتل‌ها و کاخ‌های کیش. فرقی بین این دو نیست هر دو سابقه گم‌شدن دارن؛ یکی میان درد مردم و دیگری در کاخ‌های کیش.💥
هدایت شده از  حضرت مادر
هفته ی پیش همین ساعات بود که ما گل هایی رو گم کردیم😭 + حاج اقا هارداسان؟!
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت862 در هال رو باز کردم و داخل رفتم،آستین مانتوم رو پایین کشیدم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ گوشی رو برداشتم با لرزشی که از استرس توی دستم افتاده بود شماره فروغی رو گرفتم بعد از خوردن چند بوق زیر لب غر غر کنان گفتم _اه چرا برنمیداره بردار دیگه بلاخره تماس وصل شد _جان دلم بی توجه به حرفش دلخور و طلبکار گفتم _چرا نگفتی فردا جمعه س متعجب گفت _چرا چی شده؟ با لحن زاری گفتم _فردا که شرکت تعطیله نمیشه ساعت بهت بدم سرزنش وار گفت _گفتم حالا چی شده ،خب شنبه میاریش تن صدا رو پایین آوردم _تا شنبه من صد بار میمیرم و زنده میشم زن بابام ببینش خونه رو بهم میریزه چرا ساعت پنج شش میلیونی خریده مهربون تر از قبل گفت _عزیزمن بزارش یه جایی که نبینش ،بعدشم اصلا به زن بابات ربطی نداره بگو حقوق خودم بوده کف دستم رو روی روی پیشونیم گذاشتم ،یه طوری حرف میزنه انگار ناز بانو رو نمیشناسه خوبه از همه مشکلات من باخبره بعد اینطور میگه _نورا جان _بله _بگم آژانس بیاد در خونه ازت تحویل بگیره؟ _نه نه اینطوری بدتر کلی سوال میپرسه چی فرستادی برای کجا فرستادی نفسی کشید _خب عزیزم بگو من چکار کنم که تو حرص وجوش نخوری من همون کار انجام میدم ،فردا میتونی بیایی در شرکت فردا با پریسا باید بریم خیاطی اصلا نمیشه برم _نه مسیر خیاطی سمت شرکت نیست گذاشتمش داخل کمد دعاکن زودتر امشب و فردا بگذره _یه ساعت که انقد نگرانی نداره که داری خودتو اذیت میکنی هرچی میشه بشه من باید جواب بدم که میدم آب دهنم رو پایین فرستادم _تا ناز بانو نبینی حرفهای منو متوجه نمیشی ،ساعت روهم باید ببرم ساعت فروشی دستش رو تعمیرش کنم _دستش خراب بود؟مچ دستت که طوریش نشده؟ _خواستم از دستم درش بیارم افتاد یکی از نگین هاش کنده شد آروم خندید _فدای سرت ،باید ببرمش طلا فروشی بگم درستش کنه از شنیدن حرفش آب دهنم خشک شد بزور گفتم _مگه طلاس؟ _آره عزیزم زیر لب گفتم _وای خاک عالم صدای شماتت بارش بلند شد _عه نورا این چه حرفیه ،دیگه اینطور حرف نزنی ها با صدای ترانه گفتن بابا گوشی رو پایین آوردم _جانم بابا الان میام گوشی رو کنار گوشم گذاشتم _واقعا ببخشید نمیدونستم طلاس وگرنه بیشتر مواظب بودم _نورا یه کلمه دیگه بگی من میدونمو تو من میگم اینطور حرف نزن باز میگه ببخشید برو پیش حاجی بعد حرف میزنیم ناراحت گفتم _باشه خداحافظ _خدانگهدار نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام کشتی امن نجات نوکرها سلام ای تو حیات و ممات نوکرها سلام شاه دو عالم، سلام اربابم سلام بر تو شد از واجبات نوکرها @karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت863 گذر از طوفان✨ گوشی رو برداشتم با لرزشی که از استرس توی دستم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ جلوی در خونه از ماشین داماد پریسا اینا پیاده شدم و خدا حافظی کردم در نیم باز حیاط رو هل دادم و داخل رفتم نیلو از پشت پنجره دستش رو برام تکون داد و پنجره رو باز کرد _سلام آبجی _سلام عزیزم در چرا بازه؟ _خاله میخواد نفس رو بیاره به مامانم گفت در رو باز کن نزدیکیم _آها پنجره رو ببند هوا سرده مریض میشی _چشم پوتین هام رو روی جا کفشی گذاشتم و داخل رفتم و سلام کردم بابا مثل همیشه مهربون جوابم رو داد با صدای بلندی گفت _ناز بانو یه چایی بیشتر بیار ترانه هم رسید با لحن طلبکاری گفت _باشه چه عجب کار دوست دخالت کارش تموم شد و برگشت با بی صدا لب زد _توجه نکن عزیزم بخاطر بابا لبخندی زدم و سمت اتاقم رفتم لباس هام رو عوض کردم و گوشیم رو از داخل کیفم بیرون آوردم صفحه ش رو باز کردم یه زنگ به فروغی بزنم بگم رسیدم از صبح چند بار تاکید کرد رسیدم خونه بهش خبر بدم شماره ش رو گرفتم کنار بخاری وایسادم بعد از خوردن چند بوق صداش پخش شد _الو چرا انقد صداش پایینه حتما کسی کنارشه با صدای آرومی گفتم _سلام رسیدم خونه گلوش رو صاف کرد _سلام خوبی؟ساعت چنده؟ _ممنون ،چهار ونیم _وای چقد خوابیدم با تعجب گفتم _از وقتی رفتم تا الان خوابیدی؟ خنده صدا داری کرد _نه بابا ،یه سری کار بود انجامشون دادم وسط کار خواب رفتم به شوخی گفتم _قطع میکنم برو بخواب صداش باز تر شد _صداتو شنیدنم خواب از سرم پرید معترض گفتم _یعنی صدای منوشنیدی بدخواب شدی؟ با لحن پر از جذبه ای گفت _نخیر خانم ،با شنیدن صدای آرام بخشت خواب از سرم پرید چه قشنگ بلده با کلمات بازی کنه ،سریع گفتم _بابا گفت برم کنارش بشینم چایی بخورم گوشی میخوام بزار توی اتاق فعلا کاری نداری؟ _چایی پر رنگ نخوری ها برو نوش جانت _نه حواسم هست ممنون خدا حافظی کردم سیم شارژ رو برداشتم به گوشی وصلش کردم وگوشی رو روی میز گذاشتم و از اتاق بیرون رفتم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از  حضرت مادر
*‌‌- اعتقاداتتون رو فریاد بزنید، شهدا واسش جون دادن ! • شھید صابري .*
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت864 گذر از طوفان✨ جلوی در خونه از ماشین داماد پریسا اینا پیاده
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ به چای های که ناز بانو ریخته بود خیره شدم یکی از یکی غلیظ و تلخ تر سینی رو برداشتم سمت آشپز خونه رفتم بابا از روی تخت بلند شد و نشست _بابا جان چایی ها سرد شده بودن؟ _نه بابایی خیلی تلخ بودن سرزنش وار به ناز بانو گفت _وقتی میدونی چایی تلخ نه برای من خوبه نه ترانه چرا تلخ میاری با کنایه گفت _چند ساعته با دوستش رفته گشت وگذار و خوش گذرانی حالا یه چایی عوض کنه دنیا به آخر نمیرسه بابا متاسف سرش رو تکون _نه دنیا به آخر نمیرسه ولی این کارت نشون میده که عمدأ چایی هارو تلخ ریختی برای اینکه بابا بیشتر نخوره سینی رو برداشتم و محکم دست از دو طرفش گرفتم با قدم های بلند از آشپزخونه بیرون رفتم و کنار بابا نشستم و لبخندی زدم و بحث رو عوض کردم _بابا جون هفته بعد عروس پونه س اجازه هست من با خانواده پریسا اینا برم تالار یا بگم به پریسا نمیام لبخند کم رنگی گوشه لبش نشست _مگه میشه نری بابا جان ،باید بری هدیه هم ببری ناز بانو صدای طلبکارش بلند شد _کجا تنها بره مگه خانواده نداره نگاهی به من انداخت _به دوستت بگو یاخانوادگی دعوت کنن یا توتنها هیچ جا نمیری بابا ابروهاش رو توی هم گره زد و گفت _با این حالم کجا برم ؟خانواده آقای خجسته انقد لطف در حق من و ترانه کردن که حالا حالا زیر دینشون هستیم ترانه به نمایندگی از من میره با حرص و جوش از روی مبل بلند و شد سمت آشپزخونه رفت و گفت _والا خوبه ترانه شده بزرگ این خونه منم دیگه هیچی آروم کنار گوش بابا لب زدم _پریسا نگفته منو تنها میخوان دعوت کنن ولی بابا ناز بانو اگر شما نباشید با من بیاد تا یه حرفی نزنه آروم نمیشه منم دوست ندارم دلخوری پیش بیاد _میدونم دخترم ،برای همین نمیخوام بیاد وگرنه اگر حالم روبه راه بود باید خودمم برای جبران خوبی هاشون می اومدم استکان چاییش رو برداشتم و سمتش گرفتم _چاییتون بخورید لبخندی زد و استکان رو گرفت _دستت درد نکنه دخترم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫