eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
13.2هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
دوستانی که لطف میکنید واریز میزنید به ادمین بگید واریزی برای سفر کربلاس یا کمک به بدهی دارو عزیزان که میتونن به این خانواده کمک کنن یاعلی بگن واریز بزنن شرایطشون خوب نیست فشار روحی زیادی دارن تحمل میکنن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام کشتی امن نجات نوکرها سلام ای تو حیات و ممات نوکرها سلام شاه دو عالم، سلام اربابم سلام بر تو شد از واجبات نوکرها @karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
هدایت شده از  حضرت مادر
📌 *مثلِ علی‌بن مهزیار... ☀️ خوشبختی یعنی… مثل «علی‌بن مهزیار»، امام زمانت به تو بگوید: چرا اینقدر دیر به دیدنمان آمدی؟ ما صبح تا شب و شب تا صبح منتظرت بودیم…
هدایت شده از  حضرت مادر
عاقبت بخیری اگه عکس بود . . :)
هدایت شده از  حضرت مادر
785_48159166933129.mp3
20.11M
باب‌الحوائجی به نام شریفه خاتون!
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت958 گذر از طوفان✨ در اتاق رو باز کرد زهرا خانم همراه با محیا س
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ طیب و طاهر با داماد های خانواده فروغی یکی یکی اومدن دنبال زن و بچه شون رفتن فروغی پالتو به دست از اتاق بیرون اومدم پدرش پرسید _میخوای بری بیرون؟ سر به زیر جواب داد _بله _واجبه تو این هوا این وقت شب بری؟بزار فردا صبح برو _جای دوری نمیرم میخوام برم دارو خونه ژل صورت برای نورا بخرم زهرا خانم شرمنده گفت _انقد همه چی عجله ای شد نرفتیم لوازم آرایش بخری وگرنه ژل شستشو صورت هم میخریدی ان شاءالله فردا میریم شیرینی که دستم بود رو خوردم _لوازم آرایش نمیخوام ممنون حاج حسین گفت بدون اینکه پسرش رو نگاه کنه گفت _زود برگرد _چشم فروغی جلو اومد با صدای آرومی صدام زد _نورا؟ سرم رو بلند کردم استکان چایی رو روی میز گذاشتم _بله _گرسنته؟ شیرنی توی دهنم رو قورت دادم _نه نگاهی به بشقاب های که جلوی دست هر دوتامون بود انداخت با تعجب و به شوخی گفت _نه! رد نگاهش رو گرفتم ،سه تا شیرینی توی بشقاب خودم وبا یکی از شیرینی های که داخل بشقاب فروغی بود رو خورده بودم لبم رو به دندون گرفتم سرم رو بلند نکردم که باصدای خیلی پایینی گفت _نوش جانت چیزی نمیخوای بخرم؟ _نه _باشه خداحافظی گفت و از خونه بیرون رفت زهرا خانم شروع به جمع کردن استکان ها کرد که یهوی به شوهرش گفت _حسین بنظرت فروشگاه یا سوپر مارکتی باز هست بگی طاها از این آجیل بسته ای ها بیاره _زهرا جان الان دیگه دیر وقته صبح خودم میخرم میارم بچه خسته س زودتر برگرده استراحت کنه _باشه حاجی دستت درد نکنه نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫