شـــهــیــدانـــه🌱
دوستانی که لطف میکنید واریز میزنید به ادمین بگید واریزی برای سفر کربلاس یا کمک به بدهی دارو
عزیزان که میتونن به این خانواده کمک کنن یاعلی بگن واریز بزنن شرایطشون خوب نیست فشار روحی زیادی دارن تحمل میکنن
هدایت شده از حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا اباعبدالله ❤️🩹"
سلام کشتی امن نجات نوکرها
سلام ای تو حیات و ممات نوکرها
سلام شاه دو عالم، سلام اربابم
سلام بر تو شد از واجبات نوکرها
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
هدایت شده از حضرت مادر
📌 *مثلِ علیبن مهزیار...
☀️ خوشبختی یعنی…
مثل «علیبن مهزیار»، امام زمانت به تو بگوید: چرا اینقدر دیر به دیدنمان آمدی؟
ما صبح تا شب و شب تا صبح منتظرت بودیم…
هدایت شده از حضرت مادر
#بیستممحرم
توسل کنیم به حضرتبیبیشریفه
#ختمصلوات
هدیه به
بی بی شریفه خاتون
به نیت
#سلامتیوتعجیلدرظهورامامزمانعج
#سلامتیحضرتآقا
#شفایمریضا
#عاقبتبخیریخوشبختیجونا
#سفرکربلا
#حاجترواییهمگی
التماسدعا🙏
https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
هدایت شده از حضرت مادر
هدایت شده از حضرت مادر
785_48159166933129.mp3
20.11M
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت958 گذر از طوفان✨ در اتاق رو باز کرد زهرا خانم همراه با محیا س
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت959
گذر از طوفان✨
طیب و طاهر با داماد های خانواده فروغی یکی یکی اومدن دنبال زن و بچه شون رفتن
فروغی پالتو به دست از اتاق بیرون اومدم
پدرش پرسید
_میخوای بری بیرون؟
سر به زیر جواب داد
_بله
_واجبه تو این هوا این وقت شب بری؟بزار فردا صبح برو
_جای دوری نمیرم میخوام برم دارو خونه ژل صورت برای نورا بخرم
زهرا خانم شرمنده گفت
_انقد همه چی عجله ای شد نرفتیم لوازم آرایش بخری وگرنه ژل شستشو صورت هم میخریدی ان شاءالله فردا میریم
شیرینی که دستم بود رو خوردم
_لوازم آرایش نمیخوام ممنون
حاج حسین گفت بدون اینکه پسرش رو نگاه کنه گفت
_زود برگرد
_چشم
فروغی جلو اومد با صدای آرومی صدام زد
_نورا؟
سرم رو بلند کردم استکان چایی رو روی میز گذاشتم
_بله
_گرسنته؟
شیرنی توی دهنم رو قورت دادم
_نه
نگاهی به بشقاب های که جلوی دست هر دوتامون بود انداخت با تعجب و به شوخی گفت
_نه!
رد نگاهش رو گرفتم ،سه تا شیرینی توی بشقاب خودم وبا یکی از شیرینی های که داخل بشقاب فروغی بود رو خورده بودم لبم رو به دندون گرفتم سرم رو بلند نکردم
که باصدای خیلی پایینی گفت
_نوش جانت چیزی نمیخوای بخرم؟
_نه
_باشه
خداحافظی گفت و از خونه بیرون رفت زهرا خانم شروع به جمع کردن استکان ها کرد که یهوی به شوهرش گفت
_حسین بنظرت فروشگاه یا سوپر مارکتی باز هست بگی طاها از این آجیل بسته ای ها بیاره
_زهرا جان الان دیگه دیر وقته صبح خودم میخرم میارم بچه خسته س زودتر برگرده استراحت کنه
_باشه حاجی دستت درد نکنه
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫