✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت961 گذر از طوفان✨ با لمس شدن صورتم چشم هام رو نیمه باز کردم با دیدن فروغی که بهم زل زده بود چشم هام رو کامل باز کردم سرم رو از روی بالشت برداشتم پیشونیم محکم به پیشونی فروغی خورد _آخ یه لحظه چشم هاش رو بست و بازشون کرد _چرا یهوی سرتو بلند میکنی با دستم شروع به ماساژ دادن پیشونیمو کردم و غرغرکنان گفتم _صورتتو آوردی تو صورت من که چی بشه دستم رو پایین کشید به پیشونیم خیره شد _خداروشکر قرمز نشده ،یه ساعت دارم صدات میزنم بیدار نمیشی شاکی گفتم _من که خوابم سنگین نیست چرا نشنیدم اصلا تو از کی اومدی داخل اتاق چرا متوجه نشدم لبخندی زد _از دیشب با تعجب گفتم _چی؟چرا الکی میگی من که تا نزدیک های اذان صبح بیدار بودم شیطنتش گل کرد و گفت _میخوای از مامان بپرس نگاهم پر از حرصم رو توی صورتش چرخوندم _خیلی ابرو هاش رو بالا انداخت _خیلی دوستم داری خودم میدونم بُهت زده بهش خیره شدم وای چرا انقد روش زیاده اگر مامان و باباش اینجا نبودم یه جیغ ودادی روی سرش راه مینداختم از خونه فرار کنه بره _چرا اینطور نگاهم میکنی خودتم نگی من میدونم با صدای عصبی ولی کنترل شده گفتم _یه کلمه دیگه حرف بزنی جیغ میزنم خونسرد گفت _اگر با جیغ زدن آروم میشی بزن تند پتو رو پرت کردم پایین تخت نگاه پر از حرصم رو از روش برداشتم از تخت پایین رفتم سمت در رفتم که با خنده آرومی گفت _اینطوری میخوای بری داخل هال؟ به شیشه در کتاب خونه زل زدم وای با این تاپ وشلوارک بیرون میرفتم آبروم میرفت رو پاشنه پا چرخیدم سمت لباس هام که گوشه اتاق گذاشته بودم رفتم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫

کی گفته مذهبیا نمیتونن استایل و اکسسوری های شیک و قشنگ داشته باشن؟😐 https://eitaa.com/joinchat/1862926649C63debfdba5

سلام کشتی امن نجات نوکرها سلام ای تو حیات و ممات نوکرها سلام شاه دو عالم، سلام اربابم سلام بر تو شد از واجبات نوکرها #صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله #شـــهــــیــدانـــه @karbala_ya_hosein

دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ #دعای_عهد #شـــهــــیــدانـــه @karbala_ya_hosein

عزیزانی که میتونن به این خانواده کمک کنن یاعلی بگن واریز بزنن شرایطشون خوب نیست ۶میلیون از۱۷میلیون جمع شده ۱۱میلیون دیگه کمه دوستانی که لطف میکنید واریز میزنید به ادمین بگید واریزی برای سفر کربلاس یا کمک به بدهی دارو با ۱۰تومن ۲۰تومن یه شکلات نمیشه خرید کمک کنیدولی میشه مشکل یکی حل کرد بتونیم مشکلشون حل کنیم بزنیدروی شماره کارت کپی میشه

5892107046105584

کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه

5894631547765255

محمدی عزیزان اگر بیشتر جمع شد برای کارهای خیر دیگه ای هزینه میشه https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)

✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت962 گذر از طوفان لباسم رو عوض کردم شالم رو برداشتم از روی تخت بلند شد و چند قدمی جلو اومد _شال میخوای چکار کسی داخل هال نیست هول شدم آب دهنم توی گلوم پرید به سرفه افتادم سریع خودش روبهم رسوند با دستش چند ضربه توی کفتم زد نفسی کشیدم و سرفه م کمتر شد _پس مامان و بابات کجا رفتن؟ نگاه چپ چپی بهم انداخت _مامان هست بابا رفته بیرون نهایتا چند روز دیگه مامان اینا اینجا هستن بعد عروسی میرن خونه خودشون این رفتارت زشت بود بچه پررو بهشم بر میخوره تا چند روز دیگه خدا بزرگه برن یه فکر دیگه ای میکنم شال رو از دستم کشید به در اشاره کرد در روز باز کردم بیرون رفتم پشت سرم اومد زهرا خانم از توی آشپز خونه متوجه حضورم شد و نزدیک اپن اومد _سلام صبح بخیر چقد زود بیدار شدی منتظر بودم حاجی برسه بعد بیدارت کنم _سلام نگاهی به ساعت دیواری انداختم هشت صبح اومده بیدارم کنه که چی بشه چقد بیشعوره فروغی متوجه عصبانیتم شد آروم روی شونه م زد _ برو دست وصورتتو بشور صبحانه بخوریم باید بریم بیرون اخم ریزی کردم _کجا؟ _دو تا آتلیه معرفی کردن بریم نمونه کارهاشون ببینیم بی توجه به حرص خوردن لبخندی زد و سمت آشپزخونه رفت وگفت _نورا زود بیا امروز کارمون زیاده بجهنم که زیاده چه گیری افتادم تا هرکاری که خودشون میخوان انجام ندن بیخیال نمیشن خوبه میگه شرمنده خانواده س اگر شرمنده نبود چکار میکرد نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫

_رویا جان با خنده گفتم _چشم.‌ کامل برگشت سمتم و تاکیدی گفت _میدونی چی می‌خوام بگم؟ _بله. یا با خودت یا با دایی برمی‌گردم. با رضا هم قرار باشه بیام قبلش بهم زنگ‌میزنی. یکی از ابروهاش رو بالا داد _دیگه؟ _با همکلاسی‌ هام هم معاشرت فقط تو فضای دانشگاه داشته باشم.‌ _آفرین به تو دختر خوب. حالا پیاده شده شو که داره دیرم‌میشه دستگیره ی در رو کشیدم و پیاده شدم کمی از پشت فرمون سمت شیشه‌ خم شد و گفت _رویا دیگه سفارش نکنم لبخند زدم‌ _گفتم‌ که چشم جناب سروان.‌ چقدر میگی! آهسته خندید _چون میشناسمت.‌کم سرخود بازی در نمیاری. https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac