eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.6هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1021 گذر از طوفان✨ بعد از رد کردن دو خیابون فروغی پشت سر ماشین
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ زهرا خانم با لبخند و لحن مهربونش بدون اینکه به پسرش نگاه کنه ازمون استقبال کرد سمت مبل یه نفره کنار شومینه رفتم و نشستم روی مبل سه نفره دراز کشید و چشم هاش رو بست حاج حسین بعد از چند دقیقه از اتاق بیرون اومد نگاهش سمت آشپزخونه رفت _زهرا جان چایی داریم؟ _بله آماده س الان میارم _دستت درد نکنه حاج حسین روی مبل دو نفره ای کمی با مبلی که نشسته بود فاصله داشت نشست و صدام زد _نورا جان دخترم خوبی؟ سرم رو چرخوندم _بله ممنون زهرا خانم سینی به دست از آشپزخونه بیرون اومد سینی رو روی میز عسلی گذاشت و نگاهش سمت مبل سه نفره رفت حاج حسین متوجه نگاهش شد و زیر لب گفت _نگران نباش خوبه صداش کن بیاد چاییش رو بخوره با صدای آرومی گفت _فکر کنم خوابید ابرو هاش رو به نشونه نه بالا انداخت زهرا خانم یکی از استکان ها رو برداشت سمت مبل سه نفره رفت و روی میز عسلی گذاشتش و گفت _طاها بیدار؟ آرنجش رو از روی چشم هاش برداشت _بله مامان _بلندشو چاییت روبخور میخوایم نهار بخوریم بلند شد تشکری کرد و کمی رو مبل جابجا شد حاج حسین کمی از چاییش رو خورد و پرسید _نورا جان مسافرت رفتن رو دوست نداری ؟ آب دهنم رو قورت دادم حتما بخاطر ماه عسل داره میپرسه _چطور مگه؟ _طاها هتل رزرو کرده بود با ماشین خودتون برید مشهد گفت مخالف بودی خودم بلیط براتون گرفتم هوایی برید باز قبول نکردی کنسلش کرد چه جوابی بهش بدم که قانعه کننده باشه اگر حرف از بی خبری بابا رو بزنم شاید حاجی بهم بگه چه خبره _مسافرت رفتن حال و حوصله خوب میخواد نه نگران با فکر نا آروم استکان چاییش رو روی میز گذاشت _چی شده که دختر ما حالش خوب نیست؟‌ آینده https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام کشتی امن نجات نوکرها سلام ای تو حیات و ممات نوکرها سلام شاه دو عالم، سلام اربابم سلام بر تو شد از واجبات نوکرها @karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
هدایت شده از دُرنـجف
*امام باقر عليه السلام: إنَّ اللّهَ عزّوجلّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أقفالاً، وجَعَلَ مَفاتيحَ تِلكَ الأَقفالِ الشَّرابَ خداوند عزّوجلّ براى بدى، قفل هايى قرار داده و شراب را كليدهاى اين قفل ها قرار داده است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1022 گذر از طوفان✨ زهرا خانم با لبخند و لحن مهربونش بدون اینکه
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ نگاهم سمت فروغی که بی حال روی مبل نشسته بود رفت یا سوال باباش و جواب من رو نشنیده یا حالش انقد بده که متوجه نشده صدای حاجی بلند شد _نورا جان دوست نداری جواب بدی؟ نفسی کشیدم _ببخشید میشه یه سوال بپرسم؟ لبخندی زد _بله دخترم چرا نشه؟ _شما نگران کسی باشید و بی خبر باشید چکار میکنید؟ وسط حرف زدن صدای نوچ گفتن فروغی بلند شد پدرش سمتش چرخید _ باباجان چی شده؟ با حرص و همون بی حالیش گفت _چرا فلسفه بافی میکنی حرف تو بزن که جواب بابا رو هم بشنوی ببینم بیخیال این کنجکاوی میشی نگاه حاجی بین هر دوتامون جابجا شد و رو به پسرش گفت _باباجان چرا انقد چکشی حرف میزنی حالت خوبه؟ استکان دستش رو روی میز عسلی گذاشت دستش رو از بین موهای کنار سرش رد کرد وگفت _ببخشید بابا نمیدونم چرا یهویی از صبح حالم بده، معذرت میخوام صدا بلند شد چند روزه دارم به نورا میگم بابا گفته تا برگشتش نگم کجاست به هربهانه ای داره بحث رو میرسونه به اینجا که به همه بگه طاها جوابم رو نمیده پدرش نگاهش سمتم برگشت و مهربون گفت _دخترم حق با طاهاست حاجی خودش خواست تا اومدنش صبرکنی بیاد برات توضیح میده فروغی چشم های بسته ش رو باز کرد با همون حالش گفت _خیالت راحت شد دست از پیله کردن بردار تا بابا برگرده بعد هر سوالی داشتی ازش بپرس یعنی انقد با بابام صمیمی شده که راحت بابا صداش میزنه ،چقد برای بابام غریبه شدم که اندازه یه خبر دادن بهم که کجا میخواد بره حسابم نکرده صدای زهرا خانم بلند شد _نهار رو بکشم؟ حاجی لبخندی زد _بله خانم دستت دردنکنه الان میام کمک صبرکن از حرف حاجی خجالت کشیدم من نشستم حاجی بره کمک سریع بلند شدم فروغی چشم های خسته ش رو بهم دوخت آروم گفتم _برم کمک حاج خانم پلک هاش رو بست و باز کرد _باشه برو هنوز چند قدمی از پدر و پسر دور نشده بودم که حاجی گفت _طاها جان بابا بلند شو بریم نهار بخوریم امروز کلی کار داریم _بابا حالم خوب نیست میل ندارم تا نهارتون میخورید من یه چرت بزنم شاید حالم بهتر بشه با نگاه زهرا خانم قدم هام رو بلند تر برداشتم و سمت آشپزخونه رفتم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
سلام ممنون 🌸 سلام هروقت تخفیف بزنم متنش رو داخل کانال میزارم😊
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1023 گذر از طوفان✨ نگاهم سمت فروغی که بی حال روی مبل نشسته بود
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ زهرا خانم لبخندی زد ظرف خورشت رو روی میزگذاشت و مهربون گفت _نورا جان چیزی لازم داری؟ جواب لبخندش رو دادم _نه اومدم کمک لبخندش عمیق تر شد _ممنون عزیزم دستت درد نکنه به پارچ دوغ اشاره کرد _زحمت پارچ و لیوان هارو میکشی بیاریشون _چشم سینی رو برداشتم که سریع گفت _همه رو باهم برندار سنگینه پارچ رو جدا بیار بعد لیوان ها سینی رو روی کابینت گذاشتم کاری گفت رو انجام دادم بعد از چیدن کل میز دوباره شوهرش و پسرش رو صدا زد چند دقیقه ای نگذشت که حاجی داخل اومد و روی صندلی رو بروی صندلی خانمش بود نشست زهرا خانم آروم پرسید _طاها چرا نیومد؟ _حالش خوب نیست دراز کشیده نگاه زهرا خانم نگران شد _یهویی چش شد؟ _از صبح حالش روبه راه نیست زنگ زدم طیب یه زنگ به منشی دکتر مفتخر بزنه اگر امروز مطب باشه یه نوبت بگیره بعد از نهار ببرمش دکتر ببینم چش شده حاجی به بشقابم اشاره کرد _هنوز برای دخترمون برنج نکشیدی نگاهش سمتم اومد بشقاب رو برداشت دو کف گیر برنج ریخت سومی رو پر کرد که زود گفتم _ممنون نریزید زیاده به حرفم گوش نداد برنج رو داخل بشقاب خالی کرد وگفت _چی چی رو زیاده چند قاشق که نمیشه غذا خوردن بشقاب رو جلوی دستم گذاشت و پرسید _نورا جان وقتی خونه بودید حال طاها بدبود؟ اگر بگم توجه نکردم شاید بدش بیاد ولی خونه طیب هم زیاد حالش خوب نبود احتمال داره بخاطر معده ش باشه چون دیشب شام نخورد صبح هم درست وحسابی صبحانه نخورد سرم رو چرخوندم وگفتم _فکر کنم بخاطر معده ش حالش بد شده _غذای بیرون رو خوردید؟طاها تا به حال سابقه معده درد نداشته گفت مادرش تاکید کرده فعلا از فست فوت و رستوران هیچی نخوریم چه سوالی پرسید نه بگم آره نه بگم نه که دروغ هم نگفته باشم قاشقم رو برداشتم و گفتم _دیشب شام نخورد صبح هم صبحانه نخورد برای همین فکر کردم شاید معده ش درد گرفته سرش رو متاسف تکون داد صندلی رو عقب کشید و بلند شد که حاجی فوری گفت _طاها خوابه کجا میری؟ _جایی نمیرم میخوام بارهنگ دم کنم بخوره شاید بهتر بشه بتونه نهارش رو بخوره ، شما نهارتون بخورید الان میام آینده https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام کشتی امن نجات نوکرها سلام ای تو حیات و ممات نوکرها سلام شاه دو عالم، سلام اربابم سلام بر تو شد از واجبات نوکرها @karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
عزیزان خانمی که چند سال درگیر بیماری روماتیسم و توانایی خرید داروها و پیگیری درمان نداشتن الان مریضیشون به سیل استخوانی رسیده و توان شستن لباس با دست ندارن و شرایط مالی خوبی ندارن همسرشون کارگر هستن هر عزیزی میتونه از ۲۵یا ۵۰هزار یا بیشتر کمک کنید بتونیم براشون لباسشویی بخریم خیلی از وسایل زندگیشون دیگه قابل استفاده نیست رفقا یاعلی بگید بتونیم گرهی از مشکلاتشون باز کنیم به نیابت از اهل بیت یا شهدا یا امواتتون واریز بزنید
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی عزیزان اگر بیشتر جمع شد برای کارهای خیر دیگه ای هزینه میشه https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید رو برای ادمین بفرستید 🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)
حواستون به این خانواده هست؟ عزیزان فیلم و مدارک پزشکی این بنده خدا رو ببینید🙏
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1024 گذر از طوفان✨ زهرا خانم لبخندی زد ظرف خورشت رو روی میزگذاشت
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ بشقاب ها رو روی سینک ظرف شویی گذاشتم آستینم رو بالا زدم که زهرا خانم با یه سینی کوچیکی که یه لیوان بارهنگ داخلش بود جلو اومد گفت _خودم ظرفهارو میشورم این دمنوش برای طاها ببر زودتر حالش خوب بشه برید دنبال وسایل جهیزیه ت تا عصر بیارنشون کاش کل ظرفهای آشپزخونه رو میشستم ولی بهم نمیگفت دمنوش ببرم حالا چطوری جلوی باباش بهش بگم فروغی از روی اجبار سینی رو گرفتم از آشپزخونه بیرون رفتم کاش حداقل باباش روی مبل های بالاتر مینشست نه نزدیک به پسرش سینی رو روی میز عسلی گذاشتم نفسم رو کلافه بیرون فرستادم دستم رو روی دستش گذاشتم و آروم تکونش دادم آرنجش رو از روی چشم هاش برداشت و چشم هاش رو نیمه باز کرد با صدای خیلی پایینی گفتم _مامانت برات دمنوش درست کرده بلند شو بخور بعدش نهار بخوری سرش رو تکون داد چند ثانیه دوباره چشم هاش رو بسته کلافه گفتم _بلندشو دیگه نوچی کرد نشست دوتا دستش رو روی صورتش کشید باباش نگاهش روش ثابت موند وگفت _مامانت نگران شد سریع برات دمنوش درست کرد خانمت هم زحمت آوردنش رو کشید پاشو برو یه آبی به دست و صورتت بزن یه کم سرحال بشی و دمنوش رو بخوری بعدشم نهار بخوری باید برید وسایل رو ببینید طیب هم نوبت دکتر برات گرفته اونجا هم باید بری _چشم ،دکتر لازم نیست بابا خوب میشم قبل از اینکه بلند بشه بی صدا لب زدم و گفتم _من برای دیدن وسایل نمیام نگاه چپ چپی بهم انداخت جوابم رو نداد و سمت سرویس رفت نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سکینه با خودش می‌گفت از اینکه مشک دادم به عموجانم پشیمانم...💔 السلام علی عزیزة الحسین ۵ ربیع‌الاول وفات سکینة خاتون(س)🕊 هدیه به به نیت التماس‌دعا🙏 https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
هدایت شده از  حضرت مادر
ختم ده صلوات یک حمدوتوحید هدیه به
هدایت شده از دُرنـجف
حضرت علی(؏) 🌸چهار چيز برای چهار مقصد ديگر آفريده شده اند : ❶ مال برای خرج کردن در احتياجات زندگے نه برای نگهداری ❷ علم برای عمل کردن به آن نه جدال و کشمکش و بحث ❸ انسان برای بندگی و اطاعت از خدا نه خوشگذرانی و معصيت ❹ دنيا برای جمع آوری توشه آخرت نه غفلت از آخرت و آباد ساختن دنيا ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1025 گذر از طوفان✨ بشقاب ها رو روی سینک ظرف شویی گذاشتم آستینم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ صندلی رو عقب کشید ظرف ها رو برداشت روی سینک گذاشت زهرا خانم از توی هال نگاهش رو به آشپزخونه دوخته بود انگار منتظر بیرون اومدن پسرش بود که بره ظرفهارو جمع کنه خودم برم بشورمشون بعدأ حرف و حدیثی درست نشه بلند شدم و سمت آشپز خونه رفتم ظرف خورشت رو از روی میز برداشتم فروغی بخاطر حضورم در تعجب بود کنار سینک وایسادم و گفتم _میری کنار میخوام ظرف هارو بشورم نفس کلافه ای کشید _خودم میشورم برو لباساتو بپوش بریم دنبال وسایل جهیزیه ت به حرفش اهمیت ندادم دستکش هارو برداشتم قبل از اینکه بپوشم از توی دستم بیرونش کشید _اعصابمو بیشتر از این بهم نرید برو حاضر شو به چشم هاش زل زدم و گفتم _چند بار بگم نمیام تو داری اعصاب منو بهم میریزی بعد به من میگی _لجباز عمه ت اینا بخاطر تو رفتن وسایل انتخاب کردن تو باید بری ببینی کدوم رنگ میخوای یا عوضش کنی بیاریم خونه نمیشه عوضش کنیم _هرچی انتخاب کردن همون ها رو بیار من نمیام _چرا اینطوری هستی !آدم به بی ذوقی تو ندیدم باکنایه گفتم _ذوق برای کسی با احترام وارد خونه ش بشه از حرفم چشم هاش گرد شد _‌چه بی احترامی به تو شده‌‌؟ شیر آب رو باز کردم که بیخیال بشه و ادامه نده ولی برعکس عصبانیتش بیشتر شد بشقاب رو از توی دستم کشید اخم کردم و گفتم _چکار میکنی نزدیک بود بشقاب بشکنه بعد من میشدم دست و پاچلفتی صدای نگران زهرا خانم از پشت سرمون بلندشد _چی شده ؟ با بغضی که یهوی مهمون گلوم شد بهش گفتم _حالا من همه رو باخبر میکنم یا تو عصبانی تر از قبل گفت _صدای تو بلند شد نه من زهرا خانم ناراحت گفت _بس دیگه مثل دوتا بچه بجون هم افتادید فروغی نفس عمیقی کشید رو به مادرش ببخشیدی گفت و بیرون رفت نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام کشتی امن نجات نوکرها سلام ای تو حیات و ممات نوکرها سلام شاه دو عالم، سلام اربابم سلام بر تو شد از واجبات نوکرها @karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
عزیزان خانمی که چند سال درگیر بیماری روماتیسم و توانایی خرید داروها و پیگیری درمان نداشتن الان مریضیشون به سیل استخوانی رسیده و توان شستن لباس با دست ندارن و شرایط مالی خوبی ندارن همسرشون کارگر هستن هر عزیزی میتونه از ۲۵یا ۵۰هزار یا بیشتر کمک کنید بتونیم براشون لباسشویی بخریم خیلی از وسایل زندگیشون دیگه قابل استفاده نیست رفقا یاعلی بگید بتونیم گرهی از مشکلاتشون باز کنیم به نیابت از اهل بیت یا شهدا یا امواتتون واریز بزنید
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی عزیزان اگر بیشتر جمع شد برای کارهای خیر دیگه ای هزینه میشه https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید رو برای ادمین بفرستید 🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)
حواستون به این خانواده هست؟ عزیزان فیلم و مدارک پزشکی این بنده خدا رو ببینید🙏
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1026 گذر از طوفان✨ صندلی رو عقب کشید ظرف ها رو برداشت روی سینک
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ چند ساعتی از رفتن فروغی و پدرش گذشته بود در خونه باز شد و حاج حسین داخل اومد سلام کرد جوابش رو دادیم _دخترم وسایل میخوان ببرن بالا پالتوت رو بپوش سردت نشه بیا بگو هر وسیله ای رو کجا بزارن از روی مبل بلند شدم و سر به زیر گفتم _هرجایی که بزارن فرقی نمیکنه زهرا خانم که هنوز از دست من و پسرش دلخور بود گفت _حسین جان فعلا وسایل ببرن بالا توی برف و بارون خراب نشن بالا هم که سرده فردا تعمیر کار بیاد پکیج رو تنظیم کنه خونه گرم بشه میریم وسایل رو میچینیم حاجی سرش رو تکون داد _باشه هر وقت خواستید وسایل بچینید باید زنگ بزنم طاهر وطیب بیان کمک جابجایی وسایل کار خانم ها نیست ،زهرا جان زحمت چند تا چایی رو میکشی برای این بنده خدا ها ببرم _چایی رو تازه درست کردم شما برو بالا دم بکشه طاها رو صدا میزنم بیاد ببره لبخندی زد _باشه دستت دردنکنه بعد از رفتن حاجی زهرا خانم بلند شد رفت داخل آشپز خونه همینطوری که آب سماور رو چک میکرد گفت _لبجازی کردن خوب نیست قبلا هم بهت گفتم تو دیگه الان دختر این خونه محسوب میشی پس فکر نکن با دخترای خودم فرق داری اگر یه دندگی در نمیاوردی همراهشون میرفتی الان هیچ کدوم انقد خسته وکلافه بر نمیگشتن خونه مخصوصا طاها کافی یه ذره ذوق تو رو برای جهیزیه تون میدید اصلا دیگه خستگی براش معنی نداشت میتونستم خودمم آماده بشم بگم نورا بپوش ما هم بریم ولی نخواستم فکر کنی بخاطر طاها مجبورت کردم از طاها دلخوری حق داری ولی این راهی که در پیش گرفتی برای زندگیتون خوب نیست زندگیم مگه خوب شروع شده که بخوام بفکر بعدش باشم هرچی میخواد بشه دیگه مهم نیست از این بدتر که نمیشه نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫