هدایت شده از حضرت مادر
5ـ رشد شخصیت الهی کودک.mp3
15.81M
🔹درس پنجم: رشد شخصیت الهی کودک
#استادغلامی 🍃
#تربیت نسل مهدوی
سلام نمازم رو دادم و به علی که سرسجادهش ذکر میگفت نگاه کردم.
برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی نکرد.
_علی
هموجور که با سر انگشتهاش ذکر میگفت گردنش رو به عقب چرخوند. خودم رو مظلوم کردم
_تو دیگه من رو دوست نداری؟
با تعجب ابروهاش بالا رفت و سرش رو سوالی تکون ریزی داد. دست از سبحانالله گفتنش برنداشت
_دیروز بیخودی من رو دعوا کردی
خندید و سرش رو تکون داد و کف هر دو دستش رو روی صورتش کشید و گفت
_انقدری که من تو رو دوست دارم...
_آدم یکی رو دوست داره بیخودی دعواش میکنه؟
_بیخودی بود؟!
_نبود؟
کامل سمتم چرخید
_نه نبود.به خاطر رضا اعصابم خورد بود یکم شلوغش کردم ولی بیخودی نبود.
نمایشی اخم کرد
_اصلا بگو ببینم کی به تو اجازه داد میلاد رو ببری بیرون؟
دلخور نگاهم رو ازش گرفتم
_الان باید توضیح هم بدم!
با خنده خودش رو سمتم کشید
_الان قاضی تویی؟ خب بگو چیکار کنم که از این حالت در بیای. حکمت چیه؟
ناراحت نگاهش کردم
_بغلم کن
ابروهاش بالا رفت و جوری که انگار یه بچه جلوش نشسته با عشق نگاهم کرد
_چه حکم قشنگی.
دست هاش رو ....
https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
شـــهــیــدانـــه🌱
سلام نمازم رو دادم و به علی که سرسجادهش ذکر میگفت نگاه کردم. برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی ن
بیا ببین این دختره چه دلبری میکنه از شوهرش😍🤣
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1130 گذر از طوفان✨ طاها پلاستیک ها رو روی پله گذاشت سوالی بهش
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1131
گذر از طوفان✨
طاها لب تخت نشست لیوان و بشقاب رو از دستم گرفت
_نوش جانت
_ممنون دیگه شیر و خرما میبینم میخوام بزنم زیر گریه این سه ماه تموم بشه تا چند سال نه شیر میخورم نه خرما.
ابروهاش رو بالا انداخت
_مگه دست خودته چند سال دوتا تغذیه مفید رو کنار بزاری
_دیگه کل اجزای شکمم شده معجون و شیر وخرما، اندازه چند سال ذخیره شده دیگه لازم نیست.
یهویی صدای خنده ش بلند شد
_با وجود دوتا وروجکی که بقول خودت دل و روده ت رو ریختن بهم هیچ چیزی برات ذخیره نمیمونه
از حرفش خنده م گرفت
_آره واقعا
طاها بلند شد قبل از اینکه از اتاق بیرون بره صداش کردم
_طاها گوشیم رو بهم میدی
گوشی رو از جلوی آینه برداشت
_بفرما عزیزم
شماره پریسا رو گرفتم به محض اولین بوقی که خورد جواب داد
_سلام ببخشید میخواستم چند دقیقه دیگه بهت زنگ بزنم
_علیک سلام بقول خودت نمیبخشم معلوم هست کجایی نگرانم کردی این دفعه جواب نمیدادی میخواستم به مامانت زنگ بزنم
صدای خنده ش بلند شد
_معذرت میخوام غر نزن برا بچه ت خوب نیست ،رفتی سونوگرافی چی شد ؟
_آره رفتیم بهت میگم ،اول از مامانت تشکر کن چقد ترشی و مربای زیادی برام فرستاده بود بطری های شربت و آبغوره هم زیاد بود مثل همیشه شرمنده م کردید چند تاشو برای حاج خانم
مکثی کردم
_باز گفتم حاج خانم خوبه طاها پیشم نیست برای مامان پایین گذاشتم
_چرا چی شده ؟کار خوبی کردی مامانم برای هر دوتاتون گذاشته بود میخواستم بهت زنگ بزنم بگم بهت خوبه خودت متوجه شدی ،با شوهرت دعوات شده؟
آروم خندیدم :
_نه بابا امروز گفت چرا نمیگی مامان و بابا دارم تمرین میکنم حاج خانم و حاجی نگم
دوباره صدای خنده ش بلند شد
_ایول بهش راست گفته اتفاقا قرار بود این دفعه که بیام خونه تون گوشت و بپیچونم همونطوری که فروغی گفتن از دهنت انداختم
حاجی و حاج خانم گفتن هم کاری کنم ترک کنی که جناب همسرت پیش قدم شده
یاد عصبانیتش افتادم و خندیدم
_بله پریسا خانم یادم نمیره میخواستی منو خفه کنی چرا فامیلی شوهرتو صدا میزنی خجالت بکش
_حقت بود مامان کوچولو ،بگو ببینم دکتر چی گفت بچه چیه؟ از کنجکاوی مردم.
نفسم محکم بیرون فرستادم
_گفت همه چی خوبه بچه هاهم خوبن
یهوی صداش بلند شد
_بچه ها؟یعنی چند قلو بارداری !
از روی ذوق جیغی کشید
_ وای خدای من چند تا هستن پسرن دخترن ؟
_پریسا چه خبرته خیال داری چند باشن، دو هستن من از الان استرس گرفتم چطوری دوتاشون بزرگ کنم تو انتظار داری چند تا باشن.
وسط حرف زدنش خنده ش گرفت
_وای ترانه امشب دیدمت یه لحظه اومدم بگم چقد چاق شدی حرفم رو نگه داشتم همش پیش خودم فکر میکردم نکنه ترانه پا به ماه اشتباه کرده میگه هفت ماهه س نگو خانم دوقلو توی راه داره، دوتا دختر یا دوتا پسر ؟
آروم خندیدم
_همه از چاقیم در تعجب بودن امشب فهمیدن دوقلو گفتن حرفی نزدیم ترسیدیم ناراحت بشی و نگران بودیم ،یه دختر ویه پسر
دوباره صدای جیغش بلند شد
_وای خدایا دارم خاله سه تا فندوق
حیرت زده گفتم
_سه تا؟یعنی پونه بارداره؟
_بله اونم نی نیش دختره
_بسلامتی مبارک باشه
_ممنون برم به مامان بگم خوشحال بشه بعد بهت زنگ میزنم
بلند خندید
_پریسا ساعت یک شبه برو بخواب منم خوابم میاد ،فردا حرف میزنیم از خاله تشکر کن
_با این خبری که بهم دادی خواب از سرم پرید
نگاهی به طاها که داخل اومد انداختم
_پریسا کاری نداری؟
_نه عزیزم خداحافظ
_خدانگهدار
آینده😍خاطره بازی😅
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
#قتل وحشتناک عروس در شب نامزدی
ساعت ۵ صبح از خواب بیدار شدم و دیدم برق اتاق دخترم همچنان روشن است اولش فک کردم شاید با نامزدش بیدار مونده ولی وقتی از کنار اتاقش رد شدم با دیدن در نیمه باز دلم شور افتاد کمی که نزدیکتر رفتم دیدم دخترم با چشمانی باز از تخت آویزان است .سریع داخل اتاق شدم و .....
https://eitaa.com/joinchat/2606564098C696196bb0e
هدایت شده از حضرت مادر
به نگاه تو و چشمانِ سیاهت سوگند
صبح ها قبل همه یادِ تو من می افتم
السلام علیک یا مولانا یا صاحب الزمان 🌷
سلام امام زمانم،
سلام پدر مهربانم!
سلام عزیز دلم
سلام حضرت پدر ✋️🌷
فرج امام زمان صلوات
هدایت شده از دُرنـجف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-
امیر المومنین «ع» : 💙
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1132
گذر از طوفان✨
چراغ خواب رو روشن کرد روی تخت دراز کشید دستش رو زیر سرش گذاشت و به صورتم خیره شد
_خانم خجسته میخواد زنگ بزنه؟
_نه دیگه، گفتم فردا حرف میزنیم
_حتما حواسش به ساعت نبوده
_آره، بهش گفتم دیر وقته
لبخندی زد دستش رو سمت بینیم آورد
اخم نمایشی کردم
_طاها انگشتات از کنار دماغم رد بشه جیغ میکشم، بعد باید به مامان اینا جواب پس بدی
صدای خنده ش بلند شد
_ای نامرد
_من نامردم یا تو که میخوای دماغم رو کج کنی، بعدم بگی زشتم.
_مگه من بد سلیقه ام! چیزی که زشت باشه انتخاب کنم
از حرفش خنده م گرفت
_اعتماد بنفس تو رو داشتم دیگه غمی نداشتم
_اعتماد به نفس چیه عزیزمن، واقعیت رو گفتم ،نورا یه چیزی میخوام بهت بگم فعلا بین خودمون بمونه باشه؟
نگاهم بین چشم هاش جا بجا شد
_چی شده؟ باشه
لبخندی زد
_هیچی نشده عزیزم میخوام در مورد پریسا خانم و کسری باهات حرف بزنم
_آها بخاطر کارهای شرکت، اصرار داره دوباره برگرده؟
_فعلا که داره درس میخونه کسری قبول کرد کارهای ثبت سیتمی رو داخل خونه انجام بده اما الان بحث شرکت و کار نیست
کنجکاو شدم دستم رو روی دستش که تکیه گاه سرش بود گذاشتم و سعی کردم روی تخت بشینم
_پس بحث چیه؟
_کسری یه مدت فکرش در گیر خانم خجسته س، میخواد ازش خواستگاری کنه
چشم هام یهوی گرد شد و حیرت زده گفتم
_چی ؟خواستگاری کنه ؟وای طاها به گوشه پریسا برسه عمرأ دیگه پاشو توی شرکت نمیزاره، اینا سایه همدیگه رو با تیر میزدن الان دوستت عاشق شده واویلا
از جوابی که شنید جا خورد
_یعنی میگی شدنی نیست؟
_بعید میدونم با اون گند اخلاقای های آقا کسری و اون همه اذیت کردنش، پریسا چطور بهش جواب مثبت میده
بعدشم دوستت یه بار دیگه ام دل باخته کسی دیگه شده همینم براش سد راه نشه خوبه ،هر دوتا با همـدیگه سازگاری ندارن بعد برن زیر یه سقف ببین چه فاجعه ای بشه
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از گلزار شهدای کرمان
📷 گزارش تصویری از مراسم تشییع #شهید_علی_منصوری در#گلزارش_شهدای_کرمان
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
شـــهــیــدانـــه🌱
📷 گزارش تصویری از مراسم تشییع #شهید_علی_منصوری در#گلزارش_شهدای_کرمان ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای
دوستانی که براتون مقدوره نماز و فاتحه برای شهید علی منصوری بخونید
هدایت شده از حضرت مادر
6ـ زمان شروع تربیت و تداوم آن.mp3
10.03M
🔹 درس ششم: زمان شروع و تداوم تربیت
استادغلامی✨🍃
#تربیت نسل مهدوی
هدایت شده از حضرت مادر
#ختمدهصلواتیکحمدوتوحید
هدیه به
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
طرف داشت غیبت میکرد
شهید بهش گفت شونه هاتو دیدی؟
گفت : مگه چی شده ؟
گفت : یه کوله باری از گناهان
اون بنده خدا رو شونههایتوئه...!
۲۱ آبان سالروز شهادت شهید دهقان امیری🕊
سلام نمازم رو دادم و به علی که سرسجادهش ذکر میگفت نگاه کردم.
برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی نکرد.
_علی
هموجور که با سر انگشتهاش ذکر میگفت گردنش رو به عقب چرخوند. خودم رو مظلوم کردم
_تو دیگه من رو دوست نداری؟
با تعجب ابروهاش بالا رفت و سرش رو سوالی تکون ریزی داد. دست از سبحانالله گفتنش برنداشت
_دیروز بیخودی من رو دعوا کردی
خندید و سرش رو تکون داد و کف هر دو دستش رو روی صورتش کشید و گفت
_انقدری که من تو رو دوست دارم...
_آدم یکی رو دوست داره بیخودی دعواش میکنه؟
_بیخودی بود؟!
_نبود؟
کامل سمتم چرخید
_نه نبود.به خاطر رضا اعصابم خورد بود یکم شلوغش کردم ولی بیخودی نبود.
نمایشی اخم کرد
_اصلا بگو ببینم کی به تو اجازه داد میلاد رو ببری بیرون؟
دلخور نگاهم رو ازش گرفتم
_الان باید توضیح هم بدم!
با خنده خودش رو سمتم کشید
_الان قاضی تویی؟ خب بگو چیکار کنم که از این حالت در بیای. حکمت چیه؟
ناراحت نگاهش کردم
_بغلم کن
ابروهاش بالا رفت و جوری که انگار یه بچه جلوش نشسته با عشق نگاهم کرد
_چه حکم قشنگی.
دست هاش رو ....
https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
شـــهــیــدانـــه🌱
سلام نمازم رو دادم و به علی که سرسجادهش ذکر میگفت نگاه کردم. برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی ن
بیا ببین این دختره چه دلبری میکنه از شوهرش😍🤣
هدایت شده از حضرت مادر
25.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #تماشایی | نسل آرمانی
🎙️ همخوانی سرود دانشآموزان در حضور آقا
🇮🇷 فرزند ایرانیم
😍 از نسل آرمانیم...
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1131 گذر از طوفان✨ طاها لب تخت نشست لیوان و بشقاب رو از دستم گر
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1133
گذر از طوفان✨
چند باری انگشتش رو با تفکر روی پیشونیش کشید
_یعنی به خانم خجسته نگم؟
چشم هام از قبل گرد تر شد
_نه اصلا ،به دوستت بگو منو تو رو این وسط نندازه خودش زبون داره و عاقل با پریسا حرف بزنه اگرم فکر میکنه توانایی گفتنش رو نداره به یکی از بزرگترهاش بگه با خانواده پریسا حرف بزنن اونا دیگه نظرشو میپرسن بهشون جواب میدم
بازم نظرم اینه پریسا همین که بشنوه عصبانی میشه حتی شاید با دوستت هم بد برخورد کنه که البته حقم داره
_عه نورا مگه کسی از یکی خواستگاری کنه باید بهش حرف بزنن
از حرفش خنده م گرفت
_نه ولی منو تو که میدونیم جناب کسری خان چقد روی اعصاب پریسا راه رفت و چقد ناراحتش کرد
_اون روزا شرایط کسری خوب نبود، پریسا خانم هم معلوم شد لج کنه کوتاه نمیاد
_منم بودم کسی اونطوری باهام برخورد میکرد کوتاه نمی اومدم
_عه من میخواستم از تو کمک بگیرم یه فکری به حال کسری بکنیم تو که اینطوری بیچاره ش میکنی
_طاها میگم ما دخالت نمیکنیم بعد تو میگی کمک بگیرم ،نه من نه خودت در مورد این موضوع با پریسا حرف نمیزنیم یه کاری نکن دوستی چند ساله منو پریسا بخاطر آقای امیری بهم بخوره
خودش باهاش حرف بزنه بگو ما کاری از دستمون بر نمیاد
نوچی کرد
_نورا جانم گناه داره
_پریسا از من و تو دلگیر بشه کی میخواد جواب بده ؟
نفس رو کلافه بیرون فرستاد
_هی گفتم کسری تا دیر نشده بگو انقد دست روی دست گذاشت که الان اینطور بشه
_بنظرم پدر و مادرش پیش قدم بشن
_آخه مشکل اینجاست کسری میخواد اول از جواب خانم خجسته مطمئن بشه بعد به خانواده ش بگه
_یعنی خانواده ش کسی دیگه ای رو براش در نظر دارن؟
_نه ولی بخاطر جدایی اول کسری نگرانن دوباره مشکلی پیش بیاد نامزد اولش فکر نمیکردن انقد بهانه گیر باشه و پر توقع دیگه چشمشون ترسیده
_قرار بود برام تعریف کنی چرا به مشکل بر خوردن کلا یادت رفت،به هرحال من حرف رو زدم من و تو دخالتی نمیکنیم باشه؟
_عزیزدلم این دخالت نمیشه ،ولی به کسری میگم با خانواده ش حرف بزنه مشورت بگیره ازشون که دوباره مشکلی پیش نیاد
کی عاشق کی شده🙄🤔
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1134
گذر از طوفان✨
_خدا بخیر کنه، فکر کنم پریسا تا بشنوه عصبانی بشه.
_عه نورا ،خوبه کسری اینجا نیست وگرنه بدجور نا امیدش میکردی
یهوی خنده م گرفت
_آخه موندم این چطوری عاشق شده، پریسا یکبارم روی خوش بهش نشون نداده
ابروهاش رو بالا انداخت
_مگه باید روی خوش دید و عاشق شد؟
_بله
_بله؟مگه تو روی خوش به من نشون دادی مجنون شدم ؟
پشت چشمی نازک کردم
_قضیه ما فرق داشت
_چه زبونی داری ،بخوابیم صبح خواب نمونیم زودتر بریم دنبال کارها فردا تموم بشه.
_طاها؟
_جان دلم؟
_اول بریم دکتر اگر گفت برای سفر مشکلی نیست بعد بریم پیگیر پاسپورت بشیم
_الان کارهای پاسپورت انجام بدیم بهتره اگر رفتیم کربلا که خداروشکر، اگرم نرفتیم برای بعد از به دنیا اومدن دختر و پسرمون لازم میشه
_چرا مگه جایی میخوایم بریم؟
_چند وقت بعدش چهارتایی میریم
ذوق زده گفتم
_اینطوری که عالی ولی دوتا مشکل هست
سرش رو تکون داد
_چه مشکلی ؟
_تا بچه ها یکماهشون تموم نشه نمیشه رفت، میگن سفر برای نوزاد خطر داره .
_خب صبر میکنیم نزدیک دوماهگیشون میریم مشکل بعدی چیه؟
_با دوتا بچه کمی سخت میشه
لبخندی گوشه لبش نشست
_نگران نباش حواسم هست سخت نمیشه
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
سلام نمازم رو دادم و به علی که سرسجادهش ذکر میگفت نگاه کردم.
برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی نکرد.
_علی
هموجور که با سر انگشتهاش ذکر میگفت گردنش رو به عقب چرخوند. خودم رو مظلوم کردم
_تو دیگه من رو دوست نداری؟
با تعجب ابروهاش بالا رفت و سرش رو سوالی تکون ریزی داد. دست از سبحانالله گفتنش برنداشت
_دیروز بیخودی من رو دعوا کردی
خندید و سرش رو تکون داد و کف هر دو دستش رو روی صورتش کشید و گفت
_انقدری که من تو رو دوست دارم...
_آدم یکی رو دوست داره بیخودی دعواش میکنه؟
_بیخودی بود؟!
_نبود؟
کامل سمتم چرخید
_نه نبود.به خاطر رضا اعصابم خورد بود یکم شلوغش کردم ولی بیخودی نبود.
نمایشی اخم کرد
_اصلا بگو ببینم کی به تو اجازه داد میلاد رو ببری بیرون؟
دلخور نگاهم رو ازش گرفتم
_الان باید توضیح هم بدم!
با خنده خودش رو سمتم کشید
_الان قاضی تویی؟ خب بگو چیکار کنم که از این حالت در بیای. حکمت چیه؟
ناراحت نگاهش کردم
_بغلم کن
ابروهاش بالا رفت و جوری که انگار یه بچه جلوش نشسته با عشق نگاهم کرد
_چه حکم قشنگی.
دست هاش رو ....
https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
شـــهــیــدانـــه🌱
سلام نمازم رو دادم و به علی که سرسجادهش ذکر میگفت نگاه کردم. برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی ن
بیا ببین این دختره چه دلبری میکنه از شوهرش😍🤣
هدایت شده از حضرت مادر
7ـ نهادینه شدن اصول تربیتی.mp3
14.13M
🔹 درس هفتم: نهادینه شدن اصول تربیت
استادغلامی ✨🍃
#تربیت نسل مهدوی
هدایت شده از دُرنـجف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوباره صدای ناله ی مردی کوچه را به آتش کشیده...
اگر میتوانی بمانی ...
بمان؛
تو خیلی جوانــــــــــــــــی ... 😔
🏴🏴🏴
#فاطمیه_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
هدایت شده از حضرت مادر
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1134 گذر از طوفان✨ _خدا بخیر کنه، فکر کنم پریسا تا بشنوه عصبانی
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1135
گذر از طوفان✨
چادرم رو روی سرم انداختم رو بروی آینه وایساد با طاها که لبخند به لب دست به سینه بهم زل زده بود روبرو شدم، کش چادرم رو مرتب کردم
_چرا اینطوری نگاه میکنی ؟
_چون جذبت بالاس
از تعریفش قند توی دلم آب شد
_چادر بهم میاد؟
جلو اومد دستهاش رو روی شونه هام گذاشت، دوباره به آینه زل زد
_تو هرچی بپوشی بهت میاد
چرخیدم سرم رو بالا گرفتم نگاهم رو به چشم هاش گره زدم
_این همه تعریف برای یه خانم باردار خوب نیست ها
دستهاش رو دو طرف صورتم گذاشت روی سرم رو آروم بوسید
_تعریف نیست خانُمم، واقعیته.
لبخندم عمیق تر شد، دستش رو روی کمرم گذاشت
_بریم
سرم رو تکون دادم کیف و موبایلم رو برداشتم ازخونه بیرون رفتیم
در راهرو رو باز کرد سوالی نگاهم سمت در طبقه پایین رفت
_مامان اینا نیستن؟
_چطور مگه؟
_آخه این چند وقت هر وقت که بیرون میریم ازش میپرسی کاری یا خریدی ندارن انجام بدی
آروم خندید
_نه عزیزم نیستن، مامان رفته دانشگاه بابا هم سر کاره .
سوار ماشین شدم به هلو های آویزون شده از شاخه های درخت خیره شدم
رد نگاهم رو گرفت
_پیاده شم برات بچینم؟
سرم رو چرخوندم
_نه دیر میشه ،هنوزم کامل نرسیدن .
ازحیاط بیرون رفتیم با بسته شدن در پاش رو روی گاز گذاشت و حرکت کرد
_هر وقت رسیدن با هم میایم داخل حیاط میچینیم
از حرفش به وجد اومدم
_چه خوب وقتی درختهارو میبینم یاد باغ آقاجون و درخت خونه پریسا اینا می افتم
کنجکاو پرسید
_داخل باغشون درخت چه میوه های رو دارن؟
_چند نوع میوه،سیب ،آلو ،گردو ،هلو،چند میوه دیگه هم هست ولی اونا خیلی ثمره ندارن
_عه چرا ؟
شونه م رو بالا انداختم
_نمیدونم
_شاید خوب بهشون رسیدگی نشده
_فکر نکنم، دایی و آقا جون خیلی حواسشون به باغ هست.
_پدر بزرگ اینا فقط زمین کشاورزی دارن؟
_نه یه باغ خیلی بزرگ دارن، باغ عمو اینام اطرافشه چند سالی میشه اونجا نرفتم
_چرا؟باغ رفتن که خوش میگذره
_بعد از دعوای که ناز بانو بین عمو اینا انداخت دیگه هر وقت دعوتمون میکردن نمیرفتیم
_دعوا چرا؟
_وقتی بابا رفت دکتر بهانه های ناز بانو شروع شد کی میخواد بره باغ رو آبیاری کنه کی میخواد به درختها رسیدگی انقد غر زد و بهانه گرفت که بابا به پدر بزرگ گفت میخواد باغ بفروشه اونام گفتن چون کنار باغ عمو جلیل عمو بخرش ،عمو قبول نکرد گفت یه باغبون بگیر حیفه ناز بانو گفت مگه چقد سود توی میوه های این چند تا درخته که حقوق یه باغبون بدیم ،هیچکی خبر نداشت که این همه شلوغ بازی برای اینه باغ رو به داداشش بفروشه،بابا هم قبول نکرد باغ رو داد به عمو ولی پولشو نگرفت گفت بریز به حساب یا سرمایه یه کاریش کن
نفسی کشیدم و چند دقیقه سکوت کردم
_بنده خدا بابا گرفتار چه آدمی شده بعدش چی شد؟
_ناز بانو هر جا رفت پیش عالم و آدم گفت برادرای صادق یه باغ داشتیم از چنگمون درش آوردن مفت مفت بردنش، به گوش زن عموم رسید یه اوضاع درست کردن بین بابا و عمو چند وقتی اختلاف افتاد بعدش بابا و ناز بانو هم دعواشون شد قهر کرد رفت خونه باباش
_خب همون موقع چطور متوجه نشدید برای زندگی نیومده
_باردار بود بقول عمه اینا اگر پای نیلو وسط نبود تکلیفش رو روشن میکردن ،دیگه مجبور شدن برن دنبالش برش گردونن که با کلی نقشه جدید سر خونه و زندگیش برگشت
آینده دروغ😱🙄🙄🙄
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫