AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
سلام کشتی امن نجات نوکرها
سلام ای تو حیات و ممات نوکرها
سلام شاه دو عالم، سلام اربابم
سلام بر تو شد از واجبات نوکرها
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
- بیوه برادرتون چند ماهشه؟
دندان هایش را با غیظ روی هم کشید
- چهار ماه...
دکتر عینکش رو روی میز گذاشت
- امضای #همسر_دومشون لازمه برای ورود به اتاق عمل هر چه زودتر خبرشون کنید
با درد لب گزیدم و اون با نفرت نگاهش رو از روی صورتم بالا کشید.
- کجا رو باید امضا کنم؟
دکتر که کم حوصله بود، تشر زد
- شما #برادرشوهرش نیستید مگه?
- دیروز صبح شدم شوهرش!
- یعنی الان همسر قانونی این خانوم هستی؟
شناسنامه رو که روی میز انداخت سریع بلند شدم
من این کله شق را خوب می شناختم.
- آره شوهرشم
https://eitaa.com/joinchat/2606564098C696196bb0e
هدایت شده از حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزیزان فیلم بالا از شرایط زندگی خانواده یه دختر ۲۲ساله س که چند ماه عقد کرده و پدرش توانایی کار کردن و خرید جهیزیه برای دخترش نداره هر عزیزی هرچقد در حد توانش هست کمک یا صدقه بده که بتونیم چند قلم از وسایل اولیه براشون بخریم بتونن زودتر برن سر خونه زندگیشون
به نیابت از #اهلبیت و #شهدا یا #امواتتون یاعلی بگید و کمک کنید
بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c دوستان اگر واریزی ها بیشتر باشه برای کارهای خیر بعدی هزینه میشه رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)
شـــهــیــدانـــه🌱
عزیزان فیلم بالا از شرایط زندگی خانواده یه دختر ۲۲ساله س که چند ماه عقد کرده و پدرش توانایی کار کردن
عزیزان فیلم ببینید و متن و بخونید 🌸
هدایت شده از حضرت مادر
با هر سلام
از دلم جاده ای میکشم به سوی دلت !
این یعنی دل به دل راه داره ...
مهدی جان❤️
#السلام_علیک_یابقیه_الله
هدایت شده از حضرت مادر
#آیه
🌸 وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ ۚ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
🌿 و باید از شما گروهی باشند که [همه مردم را] به سوی خیر [اتحاد، اتفاق، الفت، برادری، مواسات و درستی] دعوت نمایند، و به کار شایسته و پسندیده وادارند، و از کار ناپسند و زشت بازدارند؛ و اینانند که یقیناً رستگارند.
📖 آلعمران؛ ۱۰۴
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1145 گذر از طوفان✨ وارد شرکت شدیم چشم هام رو توی سالن چرخوندم ر
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸
#پارت1146
گذر از طوفان✨
به پارچه سبز رنگی که دست طاها بود خیره شدم
–این چیه ؟
دستش رو بالا آورد
_منظورت چفیه س؟
سرم رو تکون دادم بازش کرد
_اولین سالی که با دوستام رفتم کربلا از اونجا خریدمش ،دیگه هرجایی میرفتم همراهم بود و متبرکش میکردم.
_چه قشنگه ،منم از این چفیه ها میخوام، اولین بار مگه خانوادگی نرفتید؟
آروم خندید
_چرا اولین بار خانوادگی رفتیم، منظورم اولین سفر مجردی با دوستام بود،از اونجا برات میخرم
_آها ،خب من همین رو میخوام اونجا یکی برای خودت بخر
چفیه رو داخل چمدون گذاشت و بستش
_اگر نگفته بودم زمان خاکسپاریم زیر سرم بزارنش حتما بهت میدادمش ولی جفت همین طرح برات میخرم ان شاءالله هرمکان زیارتی رفتیم میاری متبرکش میکنی
از حرفش ترش کردم و ابرو هام رو توی هم کشیدم ،مگه چند سالشه که از الان بفکر مرگه انگار نه انگار فکر کنه من ناراحت میشم با چه ذوقی هم حرف میزنه
ناراحت رو ازش گرفتم و با اخم گفتم
_اصلا چفیه نمیخوام
صدای بغض آلودم نگرانش کرد قدم بلندی برداشت و خودش رو به لبه تخت رسوند و نشست
_عه نورا چرا ناراحت شدی مگه چی گفتم؟
نشسته برای من حرف از کفن و دفن میزنه میگه مگه چی گفتم خوبه والا فقط مونده وصیت هاش رو بهم بگه
تند سرم رو چرخوندم بهش خیرشدم یهوی چشم هاش گرد شد و هول کرد دستش رو سمت صورتم آورد
_چرا گریه میکنی ؟
دستم رو روی صورتم کشیدم ،کی اشک هام سرازیر شده که خودم متوجه نشدم
دستش رو روی دستم گذاشت
_نورا جان
دستم رو بالا آوردم اجازه ندادم حرفش رو ادامه بده طلبکار گفتم
_میتونستی بهم بگی چفیه رو نمیدم،نشستی روبروم حرف از مرگ و میر میزنی توی دلم خالی بشه اشکم رو در بیاری
نوچی کرد و سرش رو کج کرد
_عزیز من مگه الان من مردم چقد حساس شدی ،برو یه آب به دستت صورتت بزن تا مامان اینا نیومدن در اتاق صدامون بزنن بریم داخل هال، دیگه باید بریم فرودگاه دیر نرسیم
با حالت قهر صورتم رو چرخوندم و ناراحت گفتم
_حیف که سفر کربلاس و دلم نمیاد جابمونم، اگر قرار بود یه جای دیگه بریم نمی اومدم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
#بزودی
#سراب
_صنم چرا انقد میترسی نگران نباش فقط اگر تا یه ساعت دیگه بهت زنگ نزدم کاری که بهت گفتم انجام بده
هراسون گوشی رو توی دستم جابجا کردم
_فائزه چرا حرف گوشی نمیدی میگم نرید،ای بابا تو که بهتر از هر کسی میدونی این پسره چه دوستای عوضی و خطرناکی داره افتادید پشت سرش تعقیبش کنید آمارش رو در بیارید فکر کردید اینا به همین راحتی میزارن کسی زاغ سیاهشون چوب بزنه
وسط حرفم پرید نوچی کرد با استرسی که توی صداش بود گفت
_حواسمون هست بقول زهرا اگر بخوایم به حرف تو گوش کنیم و دست روی دست بزاریم باید بریم بفکر لباس باشیم که ساقدوشت بشیم این پسره تا روی اصلیش نمایان نشه با همین ظاهر مثبتی که توش نقش بازی میکنه گند میزنه به آینده ت ،اگر دردسترس نبودم شلوغش نکنی تا یک ساعت صبر کن خبری نشد زنگ بزن فاطمه شماره پلاکی که فرستادم بهش بده
نفس کلافه ای کشیدم و حرفشو قطع کردم
_متوجه م میفهمم داری چی میگی ولی خطر ناک ترین راه انتخاب کردید تا برگردید من هزار بار مردم و زنده شدم برگردید یه فکر دیگه ای میکنیم
_صنم صدات داره قطع و وصل میشه
_الو فائزه صدام رو میشنوی؟
گوشی رو از کنار گوشم برداشتم به صفحه خیره شدم چشم هام رو بستم و دستم رو روی سرم گذاشتم
ای وای آنتشم پرید الان چکار کنم ،خدایا خودت مواظبشون باش اتفاقی نیفته وگرنه من نمیتونم خودم رو ببخشم
هدایت شده از دُرنـجف
پيامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله:
ای عمار! اگر دیدی علی به راهی می رود و
مردم به راه دیگر ، تو با علی باش زیرا
علی هرگز بر پستی راهنمایی نمیکند و از
هدایت خارج نمیسازد
[بحارالأنوار ج38 ص38]
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
سلام نمازم رو دادم و به علی که سرسجادهش ذکر میگفت نگاه کردم.
برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی نکرد.
_علی
هموجور که با سر انگشتهاش ذکر میگفت گردنش رو به عقب چرخوند. خودم رو مظلوم کردم
_تو دیگه من رو دوست نداری؟
با تعجب ابروهاش بالا رفت و سرش رو سوالی تکون ریزی داد. دست از سبحانالله گفتنش برنداشت
_دیروز بیخودی من رو دعوا کردی
خندید و سرش رو تکون داد و کف هر دو دستش رو روی صورتش کشید و گفت
_انقدری که من تو رو دوست دارم...
_آدم یکی رو دوست داره بیخودی دعواش میکنه؟
_بیخودی بود؟!
_نبود؟
کامل سمتم چرخید
_نه نبود.به خاطر رضا اعصابم خورد بود یکم شلوغش کردم ولی بیخودی نبود.
نمایشی اخم کرد
_اصلا بگو ببینم کی به تو اجازه داد میلاد رو ببری بیرون؟
دلخور نگاهم رو ازش گرفتم
_الان باید توضیح هم بدم!
با خنده خودش رو سمتم کشید
_الان قاضی تویی؟ خب بگو چیکار کنم که از این حالت در بیای. حکمت چیه؟
ناراحت نگاهش کردم
_بغلم کن
ابروهاش بالا رفت و جوری که انگار یه بچه جلوش نشسته با عشق نگاهم کرد
_چه حکم قشنگی.
دست هاش رو ....
https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
شـــهــیــدانـــه🌱
سلام نمازم رو دادم و به علی که سرسجادهش ذکر میگفت نگاه کردم. برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی ن
بیا ببین این دختره چه دلبری میکنه از شوهرش😍🤣
هدایت شده از حضرت مادر
اجرتون با خانم حضرت زهرا(س)
چراغ بعدی کدوم عزیز روشن میکنه ؟؟؟
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
سلام نمازم رو دادم و به علی که سرسجادهش ذکر میگفت نگاه کردم.
برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی نکرد.
_علی
هموجور که با سر انگشتهاش ذکر میگفت گردنش رو به عقب چرخوند. خودم رو مظلوم کردم
_تو دیگه من رو دوست نداری؟
با تعجب ابروهاش بالا رفت و سرش رو سوالی تکون ریزی داد. دست از سبحانالله گفتنش برنداشت
_دیروز بیخودی من رو دعوا کردی
خندید و سرش رو تکون داد و کف هر دو دستش رو روی صورتش کشید و گفت
_انقدری که من تو رو دوست دارم...
_آدم یکی رو دوست داره بیخودی دعواش میکنه؟
_بیخودی بود؟!
_نبود؟
کامل سمتم چرخید
_نه نبود.به خاطر رضا اعصابم خورد بود یکم شلوغش کردم ولی بیخودی نبود.
نمایشی اخم کرد
_اصلا بگو ببینم کی به تو اجازه داد میلاد رو ببری بیرون؟
دلخور نگاهم رو ازش گرفتم
_الان باید توضیح هم بدم!
با خنده خودش رو سمتم کشید
_الان قاضی تویی؟ خب بگو چیکار کنم که از این حالت در بیای. حکمت چیه؟
ناراحت نگاهش کردم
_بغلم کن
ابروهاش بالا رفت و جوری که انگار یه بچه جلوش نشسته با عشق نگاهم کرد
_چه حکم قشنگی.
دست هاش رو ....
https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
شـــهــیــدانـــه🌱
سلام نمازم رو دادم و به علی که سرسجادهش ذکر میگفت نگاه کردم. برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی ن
بیا ببین این دختره چه دلبری میکنه از شوهرش😍🤣
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸 #پارت1146 گذر از طوفان✨ به پارچه سبز رنگی که دست طاها بود خیره شدم –ا
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1147
گذر از طوفان✨
صورتم رو خشک کردم طاها روبروم وایساد نگاه مهربونش رو به چشم هام داد
_الان با این صورت اخم آلود بیرون بریم بقیه فکر میکنن یه اتفاقی افتاده ،اخم هات رو باز کن که بریم
پشت چشمی براش نازک کردم و سمت در رفتم خودش رو بهم رسوند با لحنی که حسی پیروزی داشت گفت
_آفرین به خانم حرف گوش کنم
بیرون رفتیم طاها در اتاق قفل کرد و کلید رو سمتم گرفت
_بندازش داخل کیفت
کاری که گفت رو انجام دادم به جمع خانواده شون اضافه شدیم از همه شون خدا حافظی کردیم مینا ومحیا با آب و قرآن جلوی در راهرو ایستادن از زیر قرآن رد شدیم با آقا حشمت و خانمش هم خدا حافظی کردیم نگاهم توی حیاط چرخید و آهی کشیدم
ای کاش بابا هم همراهمون می اومد جای مامانم چقد خالیه با اینکه از بابا خداحافظی کردیم ولی دوست داشتم الان بودش
طاها گوشی به دست بهم نزدیک شد در ماشین باز کرد با سر اشاره کرد سوار بشم از شخص پشت گوشی خدا حافظی کرد وسط زهرا خانم و طاها نشستم
حواسم نبود به طاها بگم من میخوام کنار پنجره بشینم
طیب نگاهی به عقب انداخت
_چیزی جا نذاشتید بریم؟
زهرا خانم گفت
_پاسپورت ها اصل کاریه پیش حاجیه چیزی هم جا مونده باشه قسمت نبوده زیارت بیاد
صدای خنده همه مون بلند شد ،
طیب ماشین رو راه انداخت تک بوقی برای خانواده ش که بدرقه مون اومده بودن زد و از کوچه خارج شد
طاها کنار گوشم گفت
_بابا و آقاجون اینا فرودگاه منتظرمون هستن
ذوق زده سرم رو چرخوندم
_جدی میگی؟
_آره
_وای خدا چقد زود صدام رو شنید
آروم گفت
_مگه چی از خدا خواستی؟
نگاه از نیم رخ صورتش گرفتم با شیطنت کنار گوشش گفتم
_خصوصیه بین من و خدا
از لحنم خنده ش گرفت با صدای پایین و کنترل شده ای گفت
_باشه نورا خانم اینو یادم هست
آینده😍😅
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
#بزودی
#سراب
_صنم چرا انقد میترسی نگران نباش فقط اگر تا یه ساعت دیگه بهت زنگ نزدم کاری که بهت گفتم انجام بده
هراسون گوشی رو توی دستم جابجا کردم
_فائزه چرا حرف گوشی نمیدی میگم نرید،ای بابا تو که بهتر از هر کسی میدونی این پسره چه دوستای عوضی و خطرناکی داره افتادید پشت سرش تعقیبش کنید آمارش رو در بیارید فکر کردید اینا به همین راحتی میزارن کسی زاغ سیاهشون چوب بزنه
وسط حرفم پرید نوچی کرد با استرسی که توی صداش بود گفت
_حواسمون هست بقول زهرا اگر بخوایم به حرف تو گوش کنیم و دست روی دست بزاریم باید بریم بفکر لباس باشیم که ساقدوشت بشیم این پسره تا روی اصلیش نمایان نشه با همین ظاهر مثبتی که توش نقش بازی میکنه گند میزنه به آینده ت ،اگر دردسترس نبودم شلوغش نکنی تا یک ساعت صبر کن خبری نشد زنگ بزن فاطمه شماره پلاکی که فرستادم بهش بده
نفس کلافه ای کشیدم و حرفشو قطع کردم
_متوجه م میفهمم داری چی میگی ولی خطر ناک ترین راه انتخاب کردید تا برگردید من هزار بار مردم و زنده شدم برگردید یه فکر دیگه ای میکنیم
_صنم صدات داره قطع و وصل میشه
_الو فائزه صدام رو میشنوی؟
گوشی رو از کنار گوشم برداشتم به صفحه خیره شدم چشم هام رو بستم و دستم رو روی سرم گذاشتم
ای وای آنتشم پرید الان چکار کنم ،خدایا خودت مواظبشون باش اتفاقی نیفته وگرنه من نمیتونم خودم رو ببخشم
شـــهــیــدانـــه🌱
عزیزان فیلم بالا از شرایط زندگی خانواده یه دختر ۲۲ساله س که چند ماه عقد کرده و پدرش توانایی کار کردن
دوستان حواستون به این خانواده هست؟