...
دنیــا زِ سر شــوق بگردد حسینیھ
آخر حسنستان بشود این عربستان ...
#دوشنبههایامامحسنے 💚
@karbala_ya_hosein
رفیق...!!
هر وقت فیلت یاد معصیت کرد
اول به این سه حقیقت فکر کن
بعد اگر دلت رضا داد، نوش جونت سفره
معصیت !
اینکه خداوند بدون شک تمام اعمالت رو می بینه
اِنَّ اللَّهَ بِما تَعمَلُونَ بَصِير🌸
بقره/110
اینکه 24 ساعته، فرشتگانی مجاورت هستن که ثبت و ضبط می کنن ریز و درشت خوب و بدت رو
رُسُلُنا لَدَيهِم يَكتُبُون🌸
زخرف/80
و اینکه اصلا از کجا معلوم شاید بیخ گوشت نشسته باشه جناب عزرائیل و صادر کرده باشن دستور الرّحیلت رو !
عَسى ان يَكُونَ قَدِ اقتَرَبَ اجَلُهُم🌸
اعراف/185
شیطان نه تنها کمر به نابودی زندگی اون دنیامون بسته بلکه چشم دیدن زندگی راحتمون تر این دنیا رو هم نداره
گویا وقتی راحت مینشیند که بمیریم و روی کفنمان با خوشحالی بنویسد
خسر الدنیا و الاخره🔥
لحظه ای بیاندیشیم
به نظر خودت شیطان روی کفن ما چه چیزی خواهد نوشت...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اوست گرفته شهر دل،
من بھ کجا سفر برم؟ :)
15.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود :
هرگاه در زندگیت دچار تنگی معیشت و کسادی شدی، حاجتت را به خدا عرضه کن و
نماز #استغفار را ترک نکن.
نماز استغفار دو رکعت است و در هر دو رکعت، چنین عمل کن:
1⃣در هر رکعت، یک بار حمد، و یک بار سوره قدر را بخوان
2⃣بعد از خواندن این دو سوره، 15 بار فقط بگو: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ»
3⃣سپس در رکوع، 10 بار فقط بگو: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ»
4⃣بعد از بلند شدن از رکوع ، 10 بار بگو: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ»
5⃣در هر دو سجده، 10 بار فقط بگو: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ»
6⃣بعد از هر دو سجده، 10 بار بگو: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ»
مکارم الاخلاق ص۳۲۸
@karbala_ya_hosein
احمد ، بھ روی دست
" علے " را گرفت و گفت؛
نزد کسے نظیرش
اگر هست ، رو ڪُنَد …!
#پنج روزتاعیدغدیر🌿
@karbala_ya_hosein
#هشت_عاشقی
اللهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ .
@karbala_ya_hosein
{#پـــارتـــ11}
با حال آشفتہ ای در کوچہ قدم می زد باورش نمی شد
کہ مادرش این کار را بکند
او تصور می ڪرد الان شاید مادرش او را براے آمدن به هیئت همراهی مے کند ولی این لحظاتـــ جور دیگرے رقم خورد
با رسیدن بہ سر خیابون ودیدن هیئت دلش هواے هیئت ڪرد خودش هم از این حال خودش تعجب می ڪرد باورش نمی شود ڪہ علاقه ے بہ این مراسم پیدا ڪند
ارام ارام به هیئت نزدیڬ شد
ــــ بفرمایید
مهیا نگاهے به پسر بسیجے که یڬ سینی پر از چایی دستش بود انداخت نگاهے به چایے هاے خوش رنگ انداختـــ
بے اختیار نفس عمیقے ڪشید
بوے خوب چایے دارچین حالش را بهتر ڪرد
دستش را دراز ڪرد و یڪ لیوان برداشت
و تشڪری ڪرد
جلوتــــر رفت ڪسے را نمی شنـــاخت
نگاه هاے چند خانم و آقا خیلے اذیتش مے ڪرد مهیا خوب مے دانست این پچ پچ هایشان براےِ چیست
کمے موهـــایش را داخل برد اما نگاه ها و پچ پچ ها تمامی نداشتــــ
بلند شد و از هیئت دور شد
ـــ ادم اینقدر مزخرف اخہ به تو چہ من چہ شکلیم چطور زل زده
بہ طرف پارڪ محلہ رفت نگاهے به چایے تو دستش انداخت دلش مےخواست در این هوای سرد ان چایے را بخورد اما با دیدن چایے یاد اون نگاه ها و پچ پچ ها می افتاد چایے را با حرص بر روی زمین پرت ڪرد
ــــ قحطے چاییہ مگہ برم چایے این جوجه بسیجیارو بخورم اول چایے میدن بعد با نگاه هاشون ادمو فرارے میدن
با رسیدن به پارڪ ڪه این موقع خلوت هست روی نیمکت نشست هوا سرد بود پاهایش را در شکم خود جمع ڪرد و با دستانش خودش را بغل کرد
امشب هوا عجب سرد بود بیشتر در خود جمع شد حوصلہ اش تنهایے سر رفته بود
ـــ ای بابا کاشکی به زهرا و نازے میگفتم بیان
اه چرا هوا اینقدر سرد شده ڪاشڪی چایے رو نمی ریختم در حال غر زدن بود ڪه...
↩️ #ادامہ_دارد...
✍🏻 #نویسنده:
فاطمه امیری
{#پـــارت12}
ــــ خانم
با صداے پسرےنگاهش را به سمت دیگر چرخاند
چند پسر با فاصلہ کمے دورتر از او ایستاده بودند
با خودش گفت به تیپ و قیافه اشان نمی آید کہ مزاحم باشن
اما با نزدیک شدنشان یڪی از همان پسرها با
حالتے چندش آور رو به مهیا گفت
ـــ چرا تنها تنها میگفتی بیایم پیشت
دوستانش شروع ڪردن به خندیدن
مهیا با اخم گفت
ـــ مزاحم نشید
و به طرف خروجی پارڪ حرڪتـ ڪرد
آن ها پشت سرش حرکت می ڪردن
به تیکه های پسرا اهمیتی نداد و کمی سرعتش را بیشتر کرد ناگهان دستے را روے بازویش احساس ڪرد و به طرف مخالف ڪشیده شد با دیدن دست یڪی از اون پسرا کہ محڪم دستش را گرفتہ شوڪه شد ترس تمـــام وجودش را گرفت هر چقدر تقلا می ڪرد نمی توانست از دست آن ها خلاص شود
مهیا روی دست پسره خم شد و محڪم دستش را گاز گرفت
پسره فریاد ڪشید و دستش از دور بازوی مهـــیا شل شد
مهیا هم از این فرصت طلایے استفاده ڪرد و شروع ڪرد به دویدن
هر چقدر می دوید پسرها هم به دنبالش بودند
پسره فریاد و تهدید می كرد
ــــ بزار بگیرمت دختره وحشے میکشمتـ
پاهایش درد گرفتہ بودند چقدر خودش را نفرین ڪرده بود ڪه چرا این ڪفش ها را پایش ڪرده بود
با دیدن چراغ های نیمه روشن هیئت با خوشحالی به طرف هیئت دوید
با نزدیکی به هیئت شهاب را از دور دید ڪه مشغول جمع جور ڪردن بود وهیچڪس دوروبرش نبود مثل اینکہ مراسم تمام شده بود
مهــــیا آنقدر خوشحال بود ڪہ ڪسی پیدا شـــد که اورا از شر این پسرهاے مزاحم راحت ڪند ڪه بی اختیار شروع ڪرد فریاد زدن
ـــــ سید، شهاب، شهابـــــ...
✍🏻 #نویسنده:
فاطمه امیری
.
💐..💐💐💐🌸🌸🌸🌺🌺🌺💐💐💐💐