{#پـــارتـــ11}
با حال آشفتہ ای در کوچہ قدم می زد باورش نمی شد
کہ مادرش این کار را بکند
او تصور می ڪرد الان شاید مادرش او را براے آمدن به هیئت همراهی مے کند ولی این لحظاتـــ جور دیگرے رقم خورد
با رسیدن بہ سر خیابون ودیدن هیئت دلش هواے هیئت ڪرد خودش هم از این حال خودش تعجب می ڪرد باورش نمی شود ڪہ علاقه ے بہ این مراسم پیدا ڪند
ارام ارام به هیئت نزدیڬ شد
ــــ بفرمایید
مهیا نگاهے به پسر بسیجے که یڬ سینی پر از چایی دستش بود انداخت نگاهے به چایے هاے خوش رنگ انداختـــ
بے اختیار نفس عمیقے ڪشید
بوے خوب چایے دارچین حالش را بهتر ڪرد
دستش را دراز ڪرد و یڪ لیوان برداشت
و تشڪری ڪرد
جلوتــــر رفت ڪسے را نمی شنـــاخت
نگاه هاے چند خانم و آقا خیلے اذیتش مے ڪرد مهیا خوب مے دانست این پچ پچ هایشان براےِ چیست
کمے موهـــایش را داخل برد اما نگاه ها و پچ پچ ها تمامی نداشتــــ
بلند شد و از هیئت دور شد
ـــ ادم اینقدر مزخرف اخہ به تو چہ من چہ شکلیم چطور زل زده
بہ طرف پارڪ محلہ رفت نگاهے به چایے تو دستش انداخت دلش مےخواست در این هوای سرد ان چایے را بخورد اما با دیدن چایے یاد اون نگاه ها و پچ پچ ها می افتاد چایے را با حرص بر روی زمین پرت ڪرد
ــــ قحطے چاییہ مگہ برم چایے این جوجه بسیجیارو بخورم اول چایے میدن بعد با نگاه هاشون ادمو فرارے میدن
با رسیدن به پارڪ ڪه این موقع خلوت هست روی نیمکت نشست هوا سرد بود پاهایش را در شکم خود جمع ڪرد و با دستانش خودش را بغل کرد
امشب هوا عجب سرد بود بیشتر در خود جمع شد حوصلہ اش تنهایے سر رفته بود
ـــ ای بابا کاشکی به زهرا و نازے میگفتم بیان
اه چرا هوا اینقدر سرد شده ڪاشڪی چایے رو نمی ریختم در حال غر زدن بود ڪه...
↩️ #ادامہ_دارد...
✍🏻 #نویسنده:
فاطمه امیری
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت11🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیراشـتـباه⚡️
بااومدن پیام وسمیه وپریا گفتن مامان ازاتاق بیرون رفتم وسلام کردم وجواب گرفتم
_بله مامان؟
_بیاچندتاچایی بریزببرتامن هم بیام
_مامان خوب خودت میرختی
هنوز حرفم تموم نشده بود که بانگاه چپ چپ پیام روبه روشدم هول شدم
_اخه داشتم درس میخوندم
_چایی نمیخوایم بشین مامان شماهم دور هم باشیم
_نه پسرم الان خودم میارم
سریع به سمت آشپزخونه رفتم
چهارتاچایی خوش رنگ ریختم به هال برگشتم
سینی چایی رو روی میدعسلی گذاشتم
مامان به جمعمون اضافه شدپیام روصدازدم
_بله
داداش من بخوام سوال درسی بپرسم نمیتونم با بچه های کلاس درارتباط باشم
_چرا؟
_خوب گوشی ندارم
_ازگوشی مامان استفاده کن یاتلفن خونه
_نمیشه گوشی خودم روبهم پس بدید
_نه گوشی نداشته باشی حواستم پرت نمیشه درست رومیخونی
_درروز چندساعت هم نمیشه استفاده کنم
_فعلا نه
مامان استکان چاییش روبرداشت کمی ازش خورد
_پیام امروزصبح باهات حرف زدم گفتی داشتی باعموت حرف میزدی
_اره مامان جان برای همین اومدم پایین برای سود پولی هم باهم سرمایه گذاری کردیم زنگ زده بود دعوت کردیه شب بریم خونه شون راجبش حرف بزنیم من هم قبول نکردم دعوتشون کردم جمعه شب برای شام بیان خونه مون
_کارخوبی کردی دعوتشون کردی ولی مامان جان حرفی راجب سودنداریم بزنیم که به عموت اعتماد داریم هرکاری صلاح میدونه انجام بده
_مامان جان اعتماد داریم ولی حساب حساب کاکابرادر ازاول درجریان باشیم بهتره بعدأدلخوری پیش نمیاد
_باشه پسرم درست میگی
اینا معلوم گوشی من روپس بده نیستن باید خودم یه فکری کنم
پیام ازسرجاش بلندشد استکانش روبه سمتم گرفت
_پریا یه چایی دیگه برام بیارتاشبکه های تلوزیون درست کنم
خوبه اولش مثلا چایی نمیخواست به من چه اخه
بزورلبخندی زدم به سمت اشپزخونه رفتم
همین که درهال بسته شد سریع به اتاقم رفتم صندوقچه ای که گوشه کمد قایم کرده بودم روبیرون آوردم پولای که برای روز مباداکنارگذاشته بودم روشمردم باسیصدوپنجاه تومن نمیشه گوشی خرید بفکرفروش انگشتری که پارسال دسته جمعی برای تولدم کادوگرفته بودن افتادم پول وانگشترروداخل کوله پشتیم گذاشتم به خودم گفتم فردا بایدهر طوری شده یه گوشی بخرم
کوله روزیرتخت انداختم خودم رو روی تخت پرت کردم بافکراینکه اگر من ومازیار بهم برسیم حتماباهاش خوشبخت میشم چشمام روبستم
باتکون خوردن دستم چشمام روبازکردم نگاهی به مامان که روبروم بودانداختم روی تخت نشستم کش قوسی به بدنم دادم
_چی شده؟
_هیچی چهارساعت خوابیدی اگربیدارت نمیکردم دیگه شب خوابت نمیبرد
خمیازه ای کشیدم ازتخت پایین رفتم
_اها اره احتمالا تاصبح باید مثل جغدبیداربمونم
ازسرویس بیرون اومدم صورتم روخشک کردم به یه پرشت روی اپن نشستم مامان از طرز پریدن ترسیدوعصبانی شد
_دخترچرا مثل ادم یه گوشه نمیشینی چرا از در دیواربالا میری نمیگی پات میشکنه خونه نشین میشی
_عه مامان چرافال بدمیزنی یه خدانکنه ای
دورازجانی بگو هنوزم که جاییم نشکسته
مامان باتاسف سرش روتکون داد
_ماشاالله زبون که نیست
باصدای بلند خندیدم مامان روصدازدم
_جانم
_قهوه درست نکردی؟
_نه الان درست میکنم
یه بوس برای مامان فرستادم
_عاشقتم
_پریا این حرکتا چیه زشته بخدا
_مامان بوس فرستادن کجاس بده خیلی هم باکلاسه
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت10 گذر ازطوفان✨ تعریف های معصومه باعث شد ضربان قلبم بالا بره و
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت11
گذر ازطوفان✨
ظرفهای شام رو روی سینک ظرفشویی گذاشتم اسکاچ رو برداشتم کمی مایع روش ریختم شروع به شستن ظرفها کردم
صدای بازشدن در هال باعث شد سرم رو بچرخونم معصومه با لبخند داخل اومد آستین های مانتوش رو بالا زد
_ظرفهارو بزار جلوی دست من آب بکشم
_دستت درد نکنه خودم میشورم
_دوست ندارم وسط اون همه دود سیگار و تریاک بشینم دوتایی بشوریم زودتر تموم میشه
کمی کنار رفتم با آستینم عرق روی پیشونیم رو پاک کردم
_پس توی خونه تون بوی دود رو چطوری تحمل میکنی ؟
_اتاقی که یه درش به طرف حیاط باز میشه دیگه در اختیار بابا ومهموناشه
_همونی برای پذیرایی از مهمون ازش استفاده میکردید؟
_آره بقول مامان بخاطر اینکه خودمون توی دود مواد خفه ومریض نشیم باید بیخیال اتاق بشیم
چند ثانیه سکوت کرد و دوباره ادامه داد
_شام امشب هم مثل خونه پدرجون بخاطر بدجنسی عمه باحال گرفته وسکوت خورده شد فضا حیاط چقد سنگین شده بود
لبخند تلخی زدم
حیف نمیتونم مثل پریسا بهش اعتماد کنم وگرنه براش تعریف میکردم چه شب و روزهای وضع خونه چقد تلخ و دلگیر میشه
با تکون خوردن بازوم از فکر بیرون اومدم
نگران پرسید
_ناراحتت کردم؟
_نه چیزی که نگفتی حرفت درسته جو حیاط سنگین بود
_نمیدونم چرا عمه انقد بدجنسه فکر نکنی میخوام پیش تو الکی بدش کنم زمان مجردیشم همینطور بود هر وقت میرفتیم خونه پدر جون از زیر کار درمیرفت آخر سرهم ازهمه خسته تر بود ادعا داشت کل کار ها روخودش انجام داده الانم که بهانه ش شده بارداریش
چه دل خوشی داره نمیدونه اینجا کلا فقط میخوره ومیخوابه دستور میده وغر میزنه
_ترانه میخوام کمکت کنم ولی باید بهم قول بدی دردسر برام درست نشه خودت که میدونی عمه چطوره بفهمه بدمیشه
لبخندی زدم
_ممنون خودتو توی دردسر ننداز امشب که بابا جوابش رو داد خیالم راحت شد دیگه نمیتونه تکرارش کنه
_هنوز جنسش رو نشناختی خواستگار قبلی یادت رفت چقد زیر گوش بابات خوندن شوهرش بده، این یکی نمیخوام بگم بچه بدیه نه اتفاقا خیلی پسرخوبیه ولی آهو یه فکرای دیگه برات داره حواست باشه خام حرفای عمه م نشی منم از این به بعد هرچیزی بشنوم یا باخبر بشم فکرای توی سرشه هرطوری شده بهت خبر میدم
_خودم حواسم هست نگران نباش ،قصد ازدواجم ندارم میخوام درس بخونم برم دانشگاه
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫