eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
10.9هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
35 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشتـباه⚡️ زودتراز بچه های کلاس از مدرسه بیرون رفتم نگاهی به ساعت مچیم انداختم تا برگشتن پیام ازسرکار دوساعت وقت دارم پس میتونم برم بازارانگشترم رو بفروشم یه گوشی خوب بخرم به سمت ایستگاه تاکسی رفتم اولین تاکسی که دیدم رودربست گرفتم وسوارشدم سرم روبه شیشه ماشین تکیه دادم ازاسترس زانوهام روتند تندتکون میدادم ونگاهی به ساعت انداختم اگرفریبا لوم داده باشه پوستش رومیکنم دختره ی بیشعورحالا چطوربه پیام بگم اگربهش بیادبیچاره م میکنه چرامن انقدبدبختم ازدرودیواربرام بدشانسی میباره ،اصلانمیگم فردا میام دوتاببخشیددیگه میگم شاید خادمی کوتاه اومد بادیدن طلافروشی که بازبود سریع کرایه ماشین روحساب کردم پیاده شدم باسرعت بدو بدو خودم روبه جلوی مغازه رسوندم به داخل رفتم به اقای مسنی که پشت ویترین طلاها بود سلام کردم وبا خوش رویی جوابم روداد _بفرمایید دخترم کیفم روبازکردم جعبه انگشترروبیرون اوردم _میخوام این انگشترروبفروشم انگشترم روبرداشت نگاهی بهش انداخت _دخترانگشتر به این قشنگی رو چرامیخوای بفروشی حیفه لبخندی زدم _پول لازم دارم _چراازخانواده ت پول نمیگیری؟ _نمیخوام بهشون بگم _چرا مگه پول روبرای چکاری میخوای وای چه گیری افتادم کاش میرفتم یه مغازه دیگه عین معلم های پرورشی میخواد درس اخلاق بده نصحیت کنه من وقت ندارم دارم ازاسترس میمیرم این هم کوتاه بیانیست لبخند الکی زدم _میخوام برای تولد مامانم کادوبخرم پول دارم ولی کمه _آها ازاول میگفتی دخترم خوشبحال مامانتون چه دخترفهمیده ای داره بعداز وزن کردن انگشتر چندعدد روروی ماشین حساب جمع زد وقیمت نهایی نشونم داد _میفروشیش دخترم؟ _بله هفتصد هزار بابت فروش انگشترگرفتم ازمغازه بیرون اومدم چندقدم جلوتررفتم ازاقای که کناردکه روزنامه فروشی درحال چای خوردن بود پرسیدم _اقا اینجا مغازه های موبایل فروشی کدوم قسمت هستن؟ _بایدبری پاساژاعلائدین _یعنی اینجاها اصلا موبایل فروشی نیست _نمیدونم میخواید بپرسید شاید باشه قدم هام روتندتربرداشتم به نفس نفس زنان افتادم بادیدن مغازه موبایل فروشی لبخندبه لبم اومد بااسترس واردمغازه شدم بدون سلام کردن گفتم _آقایه گوشی میخوام فروشنده ازدیدن استرس وهول بودن کمی جاخورد بالبخندسلامی کرد _ببخشیدسلام _خواهش میکنم گوشی چه مدلی میخواید؟ _مدلش برام فرقی نمیکنه قیمتش درحدیک میلیون یاکمی بیشتر باشه _باشه دخترم بشینیدروی صندلی کمی نفستون بالا بیاد الان گوشی هم براتون میارم نگاهی به ساعت نصب شده به دیوارمغازه انداختم استرسم بیشترشد _خوبم فقط اگرمیشه زودتر گوشی هارو بیاریدیکی روانتخاب کنم کمی عجله دارم _گوشی روبرای خودت میخوای امروز چه روز نحسیه چرا هرجامیریم به آدمای گیر درس اخلاق بده برمیخورم نفس عمیقی کشیدم _نه برای مادرم میخوام کادوبخرم _آفرین به شما پس چراانقدعجله دارید کمی صبورباش یه گوشی خوب انتخاب کنی حیف مغازه دیگه ای روبلدنیستم وگرنه میرفتم یه جای دیگه _چون میخوام قبل مامانم به خونه برسم غافلگیرش کنم _اها پس حق داری الان براتون میارم 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ فروشند چهارگوشی رو شیشه ویترین گذاشت _رنج قیمت این گوشی هااز هشتصدتومن تایک میلیون وصدهزارتومنه کدوم رومیخواید؟ نگاهی به گوشی ها انداختم بدون اینکه درمورد حافظه گوشی و دوربین بپرسم گوشی که قابش رنگ سفیدبود رو برداشتم _همین روبرمیدارم چقد میشه؟ _نهصدوپنجاه چون برای کادو میخوای نهصدبرای شما زیپ کیفم رو باز کردم دوازده تا از ایران چک های پنجاه تومنی رو ازکیف پولم بیرون آوردم به طرف فروشنده گرفتم _بفرمایید سریع کارتون گوشی رو برداشتم داخل کیف انداختم فروشنده بعدازشمارش پولادستش روبه سمت گاردهای گوشی دراز کرد _گارد نمیخواید؟ باقدم های تند به سمت در مغازه رفتم _نه ممنون هروقت خواستم میام میخرم سریع ازمغازه بیرون رفتم کوله پشتیم روروی شانم انداختم بابدو بدو به سمت ایستگاه تاکسی رفتم دست برای اولین تاکسی که رد شد برداشتم راننده کمی بالاتر ترمز گرفت با بدو به سمت ماشین رفتم _آقا دربست میرید _بله سریع سوارماشین شدم آدرس خونه روبه راننده دادم چنددقیقه ازحرکت راننده نگذشت که به چراغ ترمز رسیدیم ازاسترس وبالارفتن ضربان قلبم دست هام روبهم میمالیدم _آقا راننده ببخشید نمیشه ازیه مسیر نزدیکتر برید عجله دارم _این چراغ قرمز رو ردکنم ازکوچه پس کوچه میرم زودتر برسیم چشمام به حرکت عقربه های ساعت خشک شدوبلاخره بعد از بیست دقیقه به سر کوچه مون رسیدم دوتا ده هزاری به سمت راننده گرفتم بیخیال پس گرفتن بقیه کرایه شدم باتمام توان شروع به دویدن کردم به جلوی درخونه رسیدم دوبارپشت سر زنگ در رو زدم باصدای کیه گفتن پیام برای چند ثانیه قدرت نفس کشیدن روازدست دادم صدای دوباره پیام باعث بخودم بیام آب دهنم رو قورت دادم به سختی زبونم روچرخوندم _منم پیام عصبانیتی که سعی داشت کنترلش کنه گفت _سریع بیابالا با اینکه پاهام توان راه رفتن نداشت از ترس پیام قدم هام روتندتر برداشتم سریع به داخل خونه رفتم 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مــســیـراشـتـباه⚡️ به محض اینکه پام رو داخل هال گذاشتم با نگاه چپ چپ پیام رو به رو شدم _پریا کجا بودی؟ خدایا بدبخت شدم یعنی فهمیدن گوشی خریدم پیام که خونه بوده، پس کی بهش خبر داده که من رفتم گوشی خریدم، چقدر من بدشانسم آخه اگر بگم گوشی نخریدم کیفم رو باز می کنه میبینه لو میرم با پریا گفتن پیام سرم رو بالا گرفتم _بله ...کجا میتونستم باشم؟ مدرسه بودم دیگه پیام بلند شد و به سمتم اومد قبل از اینکه پیام بهم نزدیک تر بشه مامان خودش رو بهش رسوند _مامان جان کاریش نداشته باشی _دارم ازش سوال میپرسم جوابم رو بده کاریش ندارم عصبی ادامه داد _تو دستشویی مدرسه چه غلطی می‌کردی رفتی مدرسه درس بخونی یا اونجام‌ میخوای آبروی ما رو‌ ببری نفس راحتی کشیدم‌، پس نفهمیده گوشی خریدم این دفعه رو شانس آوردم لعنت بهت خادمی فضول، به جز دردسر درست کردن برای من کار دیگه ای نداره صدای پیام‌ کمی بالا تر رفت _پریا با توام ها _داداش به جان مامان فقط یه رژ و کرم می‌خواستم بزنم که خادمی رسید از دستم افتادن و شکستن _ مگه مدرسه جای این کاراس؟ ها؟ _ همه بچه ها هفت قلم آرایش می‌کنن نمیبینن خادمی فقط به من گیر میده، به جز من کسی رو نمیبینه، نذاشته برسم خونه خودم بگم بهتون سریع زنگ زده گزارش داده من رو پیشتون خراب کنه پیام از شنیدن حرفم جا خورد و آبروهاش رو بالا انداخت _همه هر کاری بکنن توام باید مثل اونا باشی؟بعدشم خادمی گفت چقدر خواهش و التماس و تمنا کردی بزارید من با مامانم بیام برای همین زنگ زده بود که بگه فردا اگر مدرسه نری و تعهد ندی اجازه سر کلاس رفتن رو نداری چرا کاری می‌کنی که بیام اونجا گردنم رو کج کنم بگم من معذرت میخوام تکرار نمیشه؟ خوشت میاد با غیرت و غرور من بازی کنی؟ _به خاطر یه رژ و کرم زدن اعصاب آدم رو بهم میریزن مگه خوشگل بودن بده؟ با صدای داد پریا گفتن پیام ساکت شدم _خوشگلیُ درد، خوشگلیُ گمشو از جلو چشمام تا سکته ام ندی خیالت راحت نمیشه... 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیراشـتـباه⚡️ در اتاق رو بستم و نفس راحتی کشیدم، سریع لباس هام رو عوض کردم خداروشکر به خیر گذشت، اگر پیام می‌فهمید گوشی خریدم معلوم نبود الان اوضاع خونه چطور بود و چی به سرم می اومد بدون سروصدا یواش در اتاق رو باز کردم و به داخل هال سرکی کشیدم، با دیدن مامان سر سجاده اش خوشحال شدم و بشکنی زدم به سمت کوله پشتیم رفتم و سریع زیپش رو باز کردم و کارتون گوشی رو بیرون آوردم، جعبه چوبی زیر تخت رو بیرون کشیدم و سیم کارتی که داخلش جاساز کرده بودم رو بیرون آوردم با صدای پریا گفتن مامان سریع گوشی و سیم کارت رو زیر بالشت قایم کردم _جانم مامان _بیا نهار آماده اس _الان میام تا پیام بالاس گوشی رو زدم شارژ بشه بعد از ظهر به مازیار پیام بدم و بیشتر از این منتظرش نزارم نگاهی به قورمه سبزی روی میز انداختم و سوتی زدم _به به مامان چه غذای دلبری درست کردی دستت طلا مامان نوچی کرد _پریا این چه طرز حرف زدنه زشته چندبار بگم _عه مامان سخت نگیر دیگه _نهار رو در سکوت کامل خوردیم و از روی صندلی بلند شدم، لیوان دوغی که جلوی دستم بود رو برداشتم و یه جا سر کشیدم _مامان ممنون خیلی خوشمزه بود _نوش جانت برو استراحت کن برگشتم به اتاقم و پریدم روی تختم، بالشت رو از روی گوشیم برداشتم من تحمل اینکه چهار ساعت منتظر بشم شارژ بشی رو ندارم دکمه کنار گوشی رو فشار دادم و دستم رو روی بلندگو گذاشتم که صدای روشن شدن گوشی در نیاد بعد از چند دقیقه صفحه گوشی بالا اومد و ذوق زده شماره مازیار رو گرفتم و ذخیره اش کردم پوشه پیام ها رو باز کردم و نوشتم _سلام خوبی؟ هنوز چند دقیقه ای از پیام دادنم بیشتر نگذشته بود که از صدای ویبره گوشی و تک زنگ صدای پیام ها شوکه شدم با صدای پریا گفتن مامان سریع گوشی رو سایلنت کردم و آروم به پیشونیم زدم _بله مامان _صدای چی از اتاقت اومد به جلوی در اتاق رفتم _مامان صدایی نشنیدم، مگه صدایی اومد؟ _اره صدای لرزش و تک بوق اومد -مطمئنی مامان؟ من که چیزی نشنیدم، رو تخت دراز کشیدم که بخوابم _برو بخواب عزیزم... 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ پیامی که روی صفحه افتاده بود رو باز کردم و به جواب مازیارخندیدم آخه من شما پسرا رو نشناسم که دیگه به درد لای جرز دیوار میخورم، اینطوری نوشتی شما انگار تا به حال با هیچ دختری رل نزده الان شما گفتن رو نشونت میدم مازیارخان شیطنتم گل کرد و براش نوشتم _افتخار آشنایی میدید؟ بعد از چندثانیه پوشه پیام روی صفحه گوشیم افتاد و سریع لمسش کردم _نخیر مزاحم نشید اوه اوه آقا بهش نمیاد انقدر گوشت تلخ باشه حالا برای من فیلم بازی می‌کنی که بگی بچه مثبتی؟ _بزار آشنا بشیم مطمئن باش به دلت میشنیم هنوز پیامم رو کامل نکرده بودم که اسم مازیار روی صفحه افتاد و سریع پیام رو باز کردم _فرشته زمینی، خانم زیبا، میخوای من رو امتحان کنی بدون من به جز شما به کسی نمره موبایلم رو ندادم از طرز نوشتنش خنده ام گرفت و با صدای بلند خندیدم مازیارخدا بگم چکارت کنه الان برای خندیدنم چه جوابی به مامان بدم؟ تا مامان نیومده به بهانه آب خوردن برم بیرون یه دروغی سرهم کنم با لبخندبه داخل هال رفتم مامان با دیدنم نگاهی بهم انداخت _بسم الله دختر خوبی تو؟ _اره مامان چرا بد باشم _انگاریه چیزیت شده با صدای بلند میخندی، با لبخند از اتاق میایی بیرون، آدم رو میترسونی _نترس مامان جان یاد یه خاطره از بچه های مدرسه افتادم خندم گرفت _ان شاالله همیشه لبت خندون باشه کمی آب خوردم و به اتاقم برگشتم چند دقیقه دیگه مامان بخوابه میشه برم داخل کمد دیواری و به مازیار زنگ بزنم و چند دقیقه باهاش حرف بزنم، قبلش پیام بدم ببینم میتونه حرف بزنه گوشی رو برداشتم و براش تایپ کردم _مازیار زنگ بزنم میتونی حرف بزنی؟ همین که پیام رو سین کرد شماره روی گوشیم افتاد آیکون قرمز رو کشیدم _صبر کن خودم بهت زنگ میزنم نگاهی دقیق به مامان که روی مبل دراز کشیده بود انداختم، با بالا پایین شدن قفس سینه اش معلوم شد که خوابیده، به طرف در هال رفتم و آروم در رو کلید کردم، پاورچین پاورچین به اتاقم برگشتم و گوشی رو برداشتم و در کمد دیواری رو باز کردم خدا کنه تا من حرف میزنم مامان بیدار نشه شماره رو گرفتم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم _سلام به زیباترین خانم از تعریف مازیار کیف کردم و لبخند به لبم اومد _سلام میشه با تعریفات انقدر من رو خجالت ندی؟ _آخه وقتی خوشگلی باید ازت تعریف بشه دیگه فرشته زمینی صدات کنم یا زیبای خفته؟ _همون پریا صدام کنی کافیه _چشم ما مخلص پریاخانم هم هستیم _مازیار من نمیتونم زیاد حرف بزنم فقط خواستم شماره ام رو داشته باشی تا خودم بهت زنگ نزدم یا نگفتم بهت زنگ نزن، هر وقت بتونم بهت پیام میدم _باشه چشم فقط میشه بگی چرا؟ _حالا بعد برات توضیح میدم فعلا کاری نداری _نه عزیزم کی میتونم ببینمت ؟ _بزار ببینم شرایط بیرون اومدنم چطور میشه بهت خبر میدم _باشه مواظب قشنگیات باش دوباره لبخند روی لبم اومد _چشم توام مواظب خودت باش... 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ در هال رو باز کردم و به اتاقم برگشتم و روی تخت دراز کشیدم باید یه راهی پیدا کنم بتونم با مازیار برم بیرون ببینمش، کاش پیام چند روزی دیرتر بیاد خونه اون وقت بدون دردسر میشه برم چشمام از خستگی و فکر زیاد سنگین شد و به خواب رفتم از صدای پریا گفتن و حرف زدن پیام از خواب پریدم، نگاهی به پریز برق بالای سرم انداختم و نفس راحتی کشیدم خداروشکر قبل از اینکه خوابم ببره گوشی و شارژر رو قایم کردم وگرنه بدبخت می‌شدم کش قوسی به بدنم دادم و لباسم رو مرتب کردم و به هال رفتم پیام و سمیه با لبخند و خوش رویی سلام کردن _ساعت خواب، چقدر میخوابی _سلام مگه چند ساعت خوابیدم؟ _ساعت هفت _وای سه ساعته _اره برو آب به صورتت بزن خواب از سرت بپره بعد بیا بشین کارت دارم _باشه داداش چند مشت آب سرد به صورتم زدم که باعث شد سرحال بشم از سرویس بیرون رفتم و کنار مامان نشستم و به پیام نگاه کردم _الان که دیگه خوابت نمیاد _نه داداش چیزی شده؟ _فردا رو که خودم میبرمت مدرسه، برگشتنی بعد از ظهر با سمیه برید بازار خرید داره خودم نیستم وگرنه میبردمتون به خشکی شانس، حالا چه وقت خرید رفتنه اگر بازار نریم میتونم با مازیار برم بیرون ولی نمیشه به سمیه بگم نریم، چون خیلی تیز و بهم شک میکنه با تکون خوردن دستی جلوی صورتم به خودم اومدم _خوبی تو؟ _اره ببخشید _میگم هنوز خوابت میاد میگی نه، شنیدی چی گفتم؟ _اره داداش باشه فردا میریم بازار _چیزی لازم داشتی بخر _باشه دستت دردنکنه... 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـبـاه⚡️ پیام با انگشت چند ضربه به در دفتر زد، بعد از بفرمایید گفتن خانم خادمی پشت سر پیام به داخل دفتر رفتم خانم خادمی با دیدن پیام پرونده های تو دستش رو روی میز گذاشت نگاهی بهم انداخت و سلام کرد، بعد از پیام آروم جوابش رو دادم _آقای منتظری من واقعا نمیدونم از چی خواهر شما باید گلگی کنم لال بشی خادمی تا من کتک نخورم ول کن نیستی پیام نگاه چپ چپی بهم انداخت و سرش رو به حالت تاسف تکون داد _آقای منتظری تشریف بیارید جلو، لیست نمره های این ماه پریا خانم رو ببینید پیام چند قدمی به جلو رفت و با دیدن لیست دستش رو به گردنش کشید _ببخشیدخانم خادمی از امروز دیگه هفتگی پیگیر نمره ها و وضعیت درس خوندنش میشم، اگر تکرار شد هر کاری که صلاح میدونید انجام بدید خادمی با خودکاری که تو دستش بود بهم اشاره کرد _بیا اینجا این تعهد نامه رو امضا کن با ترس جلو رفتم و خودکار رو از روی میز برداشتم همین که خواستم برگه رو امضا کنم خادمی گفت: _بخون چی نوشته شده بعد امضا بزن منتظری این آخرین فرصتی که برای برگشت به مدرسه بهت میدیم، اونم بخاطر خانواده ات الان دارم در حضور برادرت بهت میگم ماه بعد این نمره های پنج و شش توی لیست نمره‌هات باشه یا بی نظمی و آرایش یا هر کاری که در شأن یک دانش آموز نباشه رو انجام بدی حکم اخراجت رو میزارم روی پرونده لعنت بهت خادمی که به جز دردسر انداختن من کاری نداری، الهی به زمین گرم بخوری که اینطوری اوقات من رو تلخ میکنی _منتظری حواست کجاست متوجه حرفای من شدی؟ _بله خانم چشم قول میدم تکرار نشه _امیدوارم، دختر درست رو بخون تا وقتی خانواده ات میان مدرسه خوشحال بشن نه با اعصاب بهم ریخته برگردن خونه ای خفه خون بگیری خادمی که ول نمیکنی _آقای منتظری اینجا رو بخونید امضا کنید پیام نفس محکمی کشید و برگه رو امضا کرد بعد از قول و تعهد دادن از دفتر بیرون اومدیم پیام جلوی در کلاس انگشت نشانه اش رو به حالت تهدید جلوی صورتم تکون داد _پریا میایی مدرسه چه غلطی می‌کنی؟ درس حفظ کردنی رو کی پنج گرفته که تو گرفتی؟ ریاضی یک و نیم شدی، ای خاک بر سرت چرا انقدر من رو اذیت می‌کنی؟ برای بار چندمه اومدم اینجا گردنم رو کج کردم خانم رو ببخشند، ها؟ بعد تو خونه اشک تمساح میریزی که مامان پیام میخواد من رو بفرسته بزرگسال، به خدا پنجاه و شصت ساله ها درسشون از تو بهتره برو سر کلاست، برگردی خونه میدونم چه کار کنم سرم رو پایین تر گرفتم _ببخشید داداش قول دادم که دیگه تکرار نمی‌کنم _خدا کنه پریا خانم... 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت19🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـبـاه⚡️ پیام با انگشت چند ضربه به در دفتر زد، بع
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ لباس هام روعوض کردم به سمت آشپزخونه رفتم درقابلمه روبازکردم لب هاروپایین دادم _مامان کوکودرست کردی؟ _اره عزیزم خیارشور وگوجه هم خرد کردم داخل یخچال بیاربیرون بخور این لگن هاروببرم داخل حیاط بشورم بعدمیام میخورم _باشه به محض بیرون رفتن مامان گوشی روازجیب شلوارم بیرون آوردم خداکنه تابامازیارحرف میزنم مامان داخل حیاط بمونه بعدازدوبارزنگ زدن جواب ندادن مازیار گوشی روکنارصندلی گذاشتم یه تیکه ازکوکوروبرداشتم خوردم بالرزش صندلی ازجام پریدم یه لحظه ترسیدم مازیارخدابگم چکارت کنه خوب همون اول جواب بده تامن هم اینطوری نترسم آیکون سبزروکشیدم بابدوبه سمت پنجره روبه حیاط رفت _ چه عجب پریاخانم یادی ازکردی _ چرا زنگ میزنم جواب نمیدی _ببخشید باباکنارم بود نمیشد جواب بدم الانم باررسید دیگه رفت بارهاروتحویل بگیره دیگه گفتم تاصدام نزده زنگ بزنم صدات روبشنوم _عه پس توام نمیتونی زیادحرف بزنی _فعلا که بابا صدام نزده چه خبر هنوز نمیشه یه روز بیایی بیرون ببینمت؟ _نه بابا پیام چندوقتیه الکی زیادگیرمیده بایدیه وقتی بیام مطمئن باشم اون روز خونه نمیاد یادیر برگرده امروز بازن داداشم میخوام برم بیرون خواستم بگم بری سرخیابون اونجا ببینمت ولی میترسم سمیه بفهمه اخه خیلی تیزه دیگه بیخیال شدم _عه پس حیف شد حالاساعت چند میرید میخواید بریدکجا؟ _یه ساعت دیگه خریدداره _پس وقتی ازخونه بیرون اومدید یه تک زنگ بزن بیام جلوی مغازه وایسم ببینمت _مازیار اصلا پیش سمیه نمیتونم گوشی دستم بگیرم نزدیکای ساعت سه ونیم جلوی دروایسا تارد شدیم ببینیم _عه چرا نمیزاره ؟ _ماجراداره حالا بعدبرات تعریف میکنم فعلا من برم کاری نداری؟ _نه قشنگ خانوم بیرون میری مواظب خودت باش ازکلمه قشنگ مازیارذوق کردم وخندیدم _باشه نترس مواظبم گوشی روخاموش کردم زیرتخت گذاشتمش به سمت آینه رفتم روی صندلی نشستم وسایل آرایشم روبازکردم یه آرایشی بکنم هرکسی ببینم برای زیبایی که خدا بهم داده حض کنه انگشت به دهن بمونه 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ کیف روبرداشتم روبروی آینه ایستادم سرتاپام روچک کردم چه جگری شدم من الان برم بیرون غرغر هاونصیحت های مامان شروع میشه بخواد زیاد رومخم راه برم باسمیه بیرون نمیرم حالشون گرفته بشه به داخل هال رفتم سمیه ومامان نگاهی به سرتا پام انداختم _پریااین چه وضع لباس پوشیدنه آخه مگه داری عروسی میری بجای مانتوبلوز پوشیدی اندازه یه عروس آرایش کردی _مامان بلوز کجابود چرا الکی گیرمیدی؟ اندازه بلوز روی کمرمیشه یه کرم وپنکک روژ وریمل کجاش آرایش عروس اصلا نمیرم خودت باسمیه برو _خجالت نکش مانتوهات روببربده خیاط تاروکمرت برات کوتاه کنن آره راست میگی آرایشت باعروس کمی فرق داره اونم اینکه تاج رو موهات نذاشتی سریع برومانتوت روعوض کن نیم ساعته سمیه رومعطل کردی عوض نکنم خودش باسمیه میره اون وقت میتونم بامازیار برم بیرون پس بهتره لج کنم لباس عوض نکنم _پریاباتوام ها _یابااین لباس ارایش میرم یانمیرم گفتم که خودت باهاش برو سمیه نگاه متاسفی بهم انداخت سرش روتکون داد مامان هنوز ول کن نصحیت کردن وگیردادن نبودوگفت: _باشه پریا بزارپیام برگرده همه این اذیت کردن هات روبهش میگم _چی مونده به پیام نگفته باشی اینم بگو پیام دیده من اینطوری میرم بیرون پس مشکلی نداره اگرم شما توگوشش نخونی به من گیرنمیده _باشه پریا شب همین بلبل زیونیت روجلوی پیام بکن _کاری نکردم که بخوام بترسم قبل ازاینکه حرفم روکامل کنم مامان گفت _سمیه مادرصبرکن آماده بشم خودم باهات میام 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ مامان با چادر و کیفش از اتاق بیرون اومد و سمیه نگاهی به مامان انداخت _مامان جان نپوشید امروز نمیرم خرید هر وقت پیام بتونه باهاش میرم _نه عزیزم چرا نری همین امروز میریم _مامان من که خوشحالم میشم با شما برم خرید ولی این همه سبزی که گرفتید تا برگردیم خراب میشن، از صبح کلی زحمت کشیدید حیفه به خاطر یه خرید سبزی ها رو همینطور داخل آب بزاریم مامان که با حرف سمیه تازه یادش افتاد چقدر سبزی خریده _پریا مانتو کار بنیت رو بپوش با سمیه برو کم من رو اذیت کن، یه روز می افتم میمیرم اون وقت به خاطر این حرص دادن های من عذاب وجدان میگیری ها اینا من رو حرص میدن بعد مامان میگه من حرصش میدم، اگر یه ذره امروزی بود یا فکرش رو تغییر میداد نه انقدر من رو عذاب می‌داد نه خودش _پریا خانم با توام ها برو عوض کن قبل از اینکه جواب بدم سمیه لبخند زد _مامان پریا رو راحتش بزارید بعدا میرم اگر نرم پیام شاید ازم ناراحت بشه و یه روزی بازم گیر کنم ازش بخوام ببخشه قبول نکنه _مامان به خدا خوشت میاد الکی گیر بدی سمیه صبر کن الان میام در کمد دیواری رو باز کردم و مانتو آبی کاربنی رو تو دستم گرفتم اگر بخوام این رو بپوشم مامان دیگه همیشه بهم گیر میده، فکر میکنه حرفش به کرسی نشسته پس بهتره مانتو زرشکیم رو بپوسم رژم رو با رنگ زرشکی که به مانتو بیاد تغییر دادم و به هال رفتم مامان نگاهی به سر تا پام انداخت و سرش رو تکون داد و نفس سنگینی همراه با آه کشید _زودتر برید که قبل از تاریکی هوا برگردید از خونه بیرون رفتیم و نزدیک مغازه مازیار سرعت قدم هام رو یواش تر کردم _پریاجان کمی تندتر راه بیا که برسیم سر خیابون ماشین بگیریم با دیدن مازیار جلوی در مغازه لبخند روی لبم کش اومد با تکون خوردن دستم لبخندم رو جمع کردم _سمیه چی شده ؟ _عزیزم دارم باهات حرف میزنم حواست کجاست؟ _ببخشید رفتم تو فکر چی گفتی؟ _میگم تند راه بیا دیر میشه _کنار مغازه آقای حیدری وایسیم بگیم به آژانس زنگ بزنه _ وای نه پریا زشته پیام هم بفهمه میگه چرا از خونه زنگ نزدید... 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ بالبخندی که مازیار بهم زد ذوق زده شدم لبخندروی لبام کش اومد سمیه دستم روگرفت _پریاجان پارک نیومدیم ها قدم میزنی بدوبریم _سمیه چراانقد عجله میکنی خوب داریم میریم _یه ساعت دیگه هواتاریک میشه باید زود برگردیم پیام بدمش میاد وقتی خودش باهامون نباشه هواتاریک بشه برگردیم _وای سمیه تومامان کشتید من رو انقد که پیام پیام میکنید ازبس برای هرکاری ازش اجازه میگیرید پرروشده توهرکاری میخواد نظربده سمیه لبخندی زد اخم نمایشی کرد آروم روی دستم کوبید _پری بارآخرت باشه راجب آقای من اینطور حرف بزنی ها بیچاره شوهرمن که چقد تورودوست داره _عه چرامیزنی سمیه اگرشوهرخوبی داشتی چکارمیکردی بعدشم من که دوست داشتنی درپیام ندیدم سمیه لبخند زد _عزیزم شوهرم خیلی هم خوبه بخدا زیاد دوست داره نمیدونم چرانمیخوای باورکنی اگردوستم داشته باشه نظرمن براش مهمه نه دنبال این باشه ازکارای من ایراد بگیره بگه نکن بکن دوست داشتن ازنظرمن احترام گذاشتن بخواسته های طرف مقابله حالا چه غلط چه درست بافشاردست سمیه به روی کمرم به سمت تاکسی که دربست گرفت رفتم دوتایی سوارماشین شدیم سمیه نگاهی به انداخت _پریا؟ _جانم؟ _ناراحتی باهام اومدی ؟ باصدای بلندی خندیدم _نه عزیزم چرا ناراحت باشم _آخه ازاومدیم همش احساس میکنم پکری دوست ندارم هیچ وقت به اجبار باهام بیایی یاازدستم ناراحت باشی _نه عزیزم من ازهرکی ناراحت بشم ازتونمیشم تنهاکسی که همیشه پیشش احساس ارامش دارم تویی _ای نامرد پس مامان وپیام _مامان هم خوبه ولی بعضی وقتابا گیردادن هاش رواعصاب راه میره یه نمونه ش خرید ماه پیش یه مانتوانتخاب کردم خرید رفتیم یه بوتیک دیگه ازیه مانتوخوشم اومدم پیش فروشنده چیزی نگفت خریدیش بعداومدیم بیرون میگه فکر پیام رونمیکنی لباس گرون میخری دخترکارخانه دارا مثل توخرج نمیکنن پیام تنهاجایی که چیزی نمیگه برای خریدکردنمه _اشکال نداره به دل نگیره مامان خیلی دوست داره راننده جلوی پاساژی که سمیه گفت پارک کرد باقی مانده کرایه روپس داد ازماشین پیاده شدیم به داخل مجتمع خرید رفتیم _سمیه میخوای چی بخری؟ _یه مانتو وتونیک شومیز _پس بریم طبقه دوم اونجا شومیز وتونیک هاش شیکن مانتوهم بریم مجتمعی که باپیام میریم اونجا مانتوهاش قشنگن _نه پریا دیرمیشه تااونجا بریم _نه بابا چی رودیرمیشه چندخیابون این ور اون ور 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ پاکتی که شومیز وتونیک سمیه داخلش بود رو ازروی میز برداشتم سمیه کارت عابربانک ورسید خرید رو ازفروشنده گرفت _پریاجان تونیک یالباسی نمیخوای بخری؟ _نه عزیزم ازبوتیک بیرون اومدیم سمیه نگاهی به ساعت روی صفحه گوشیش انداخت _پریا بیا چندتازمغازه های اینجارونگاه کنیم شاید یه مانتو قشنگ دیدیم خریدم _سمیه ازبین این مغازه ها داخل ویترین کدومشون یه مانتو شیک درست وحسابی دیدیم _شاید طبقه بالا داشت _نداره من همه این مجتمع وخریدهارومثل کف دستم بلدم کجا کدوم لباسش خوبه کجاخوب نیست بیابریم دربست میگیریم زودمیرسیم میخری ازهمونجاهم تاخونه دوباره دربست میگیریم _به ترافیک نخوریم _نمیخوریم اگرم خوردیم میگیم ترافیک بود مردم الان میان خرید بعد ماباید قبل تاریکی هوا خونه باشیم _پریاجان ماهم اگر پیام باهامون بود اشکالی نداشت دیرتر بریم ولی الان یه مرد باهامون نیست پس بهتره زودتربرگردیم چقدحرصم میگیره ازاین آدمای که تاچپ یا راست برن به شوهراشون گزارش میدن من ازدواج کنم عمرا اگر اجازه بدم شوهرم انقد تو هرکاری دخالت کنه سمیه به سمت ماشینای آژانس کنارمجتمع رفت بعدازگفتن آدرس مرکزخرید رانندبه ماشینش اشاره کرد به سمت ماشین رفتیم ازاضطراب سمیه کلافه شدم _سمیه چرا انقد پریشونی؟ _پریا دیر برسیم مامان و پیام نگران میشن خدایامن چه گیری افتاده تو این خانواده انگار اومدیم کجا که پیام بخواد نگران بشه _سمیه سوزنت رو دیر میرسیم گیرکرده ها خوب یه زنگ به پیام بزن _عه راست میگی هاچرا بفکرخودم نرسید _آخه اصلافکرنمیکنی فقط از اومدیم پشت سرهم داری میگی دیرنشه سمیه کیفش روباز کرد چندباری کنارای کیف روگشت _چراگوشیم نیست _یعنی چی گوشیت نیست خونه جاش نذاشتی _نه بابا گذاشتم داخل کیفم _خب یه باردیگه بگرد سمیه یکی یکی وسایلی که توی کیفش بود روبیرون آورد به محض بیرون آوردن کیف پولش با صدای زمین خوردن چیزی هردو شوکه شدیم چشممون به گوشی افتاده روی آسفالت خشک شد سریع خم شد وگوشی رو برداشت بادیدن صفحه سیاه شده وترک خورده گوشی بادست به پشیونیش زد _وای پریا گوشیم نابود شد _فدای سرت یه بهترش رومیخری _گوشی بخوره توی سرم حالا چطوری زنگ بزنیم _بریم داخل آژانس به خونه زنگ بزنیم به مامان بگیم به پیام بگه دوتایی به سمت پسری که پشت میزنشسته بودرفتیم _ببخشید آقامیشه ازاینجا یه زنگ به همسرم بزنم منشی آژانس تلفن روجلوی دست سمیه گذاشت _بفرمایید تند تند شماره خونه روگرفت بعداز دوبار جواب ندادن باصدای آهسته ای گفت _کسی گوشی رورنمیداره _خوب شماره پیام رو بگیرچاره ای دیگه ای نداریم شماره روگرفت باصدای آرومی که کسی نشونه باپیام حرف زد و تلفن روقطع کرد _آقا دستتون دردنکنه آدرس مسیری که میریم عوض کنید _باشه الان ادرس رومیدم به راننده آستین مانتوسمیه روکشیدم _مگه به پیام نگفتی میریم مرکزخریدچرا آدرس خونه روبه آژانس دادی؟ _پیام انقدنگران شده بود که اصلا نتونستم بگم مرکزخرید میریم _چرا؟ _چندبار به گوشیم زنگ زده حواسم نبود گوشی رو روی زنگ بزارم الانم فقط تونستم بهش بگم گوشیم شکسته از یه آژانس دارم زنگ میزنم که گفت فورأ سوار ماشین میشید میاید خونه 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂