🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت13🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـراشتـباه⚡️
زودتراز بچه های کلاس از مدرسه بیرون رفتم نگاهی به ساعت مچیم انداختم تا برگشتن پیام ازسرکار دوساعت وقت دارم پس میتونم برم بازارانگشترم رو بفروشم یه گوشی خوب بخرم
به سمت ایستگاه تاکسی رفتم اولین تاکسی که دیدم رودربست گرفتم وسوارشدم سرم روبه شیشه ماشین تکیه دادم ازاسترس زانوهام روتند تندتکون میدادم ونگاهی به ساعت انداختم
اگرفریبا لوم داده باشه پوستش رومیکنم دختره ی بیشعورحالا چطوربه پیام بگم اگربهش بیادبیچاره م میکنه چرامن انقدبدبختم ازدرودیواربرام بدشانسی میباره ،اصلانمیگم فردا میام دوتاببخشیددیگه میگم شاید خادمی کوتاه اومد
بادیدن طلافروشی که بازبود سریع کرایه ماشین روحساب کردم پیاده شدم باسرعت بدو بدو خودم روبه جلوی مغازه رسوندم به داخل رفتم به اقای مسنی که پشت ویترین طلاها بود سلام کردم وبا خوش رویی جوابم روداد
_بفرمایید دخترم
کیفم روبازکردم جعبه انگشترروبیرون اوردم
_میخوام این انگشترروبفروشم
انگشترم روبرداشت نگاهی بهش انداخت
_دخترانگشتر به این قشنگی رو چرامیخوای بفروشی حیفه
لبخندی زدم
_پول لازم دارم
_چراازخانواده ت پول نمیگیری؟
_نمیخوام بهشون بگم
_چرا مگه پول روبرای چکاری میخوای
وای چه گیری افتادم کاش میرفتم یه مغازه دیگه عین معلم های پرورشی میخواد درس اخلاق بده نصحیت کنه من وقت ندارم دارم ازاسترس میمیرم این هم کوتاه بیانیست
لبخند الکی زدم
_میخوام برای تولد مامانم کادوبخرم پول دارم ولی کمه
_آها ازاول میگفتی دخترم خوشبحال مامانتون چه دخترفهمیده ای داره
بعداز وزن کردن انگشتر چندعدد روروی ماشین حساب جمع زد وقیمت نهایی نشونم داد
_میفروشیش دخترم؟
_بله
هفتصد هزار بابت فروش انگشترگرفتم ازمغازه بیرون اومدم چندقدم جلوتررفتم ازاقای که کناردکه روزنامه فروشی درحال چای خوردن بود
پرسیدم
_اقا اینجا مغازه های موبایل فروشی کدوم قسمت هستن؟
_بایدبری پاساژاعلائدین
_یعنی اینجاها اصلا موبایل فروشی نیست
_نمیدونم میخواید بپرسید شاید باشه
قدم هام روتندتربرداشتم به نفس نفس زنان افتادم
بادیدن مغازه موبایل فروشی لبخندبه لبم اومد بااسترس واردمغازه شدم بدون سلام کردن گفتم
_آقایه گوشی میخوام
فروشنده ازدیدن استرس وهول بودن کمی جاخورد بالبخندسلامی کرد
_ببخشیدسلام
_خواهش میکنم گوشی چه مدلی میخواید؟
_مدلش برام فرقی نمیکنه قیمتش درحدیک میلیون یاکمی بیشتر باشه
_باشه دخترم بشینیدروی صندلی کمی نفستون بالا بیاد الان گوشی هم براتون میارم
نگاهی به ساعت نصب شده به دیوارمغازه انداختم استرسم بیشترشد
_خوبم فقط اگرمیشه زودتر گوشی هارو بیاریدیکی روانتخاب کنم کمی عجله دارم
_گوشی روبرای خودت میخوای
امروز چه روز نحسیه چرا هرجامیریم به آدمای گیر درس اخلاق بده برمیخورم
نفس عمیقی کشیدم
_نه برای مادرم میخوام کادوبخرم
_آفرین به شما پس چراانقدعجله دارید کمی صبورباش یه گوشی خوب انتخاب کنی
حیف مغازه دیگه ای روبلدنیستم وگرنه میرفتم یه جای دیگه
_چون میخوام قبل مامانم به خونه برسم غافلگیرش کنم
_اها پس حق داری الان براتون میارم
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت14🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️
فروشند چهارگوشی رو شیشه ویترین گذاشت
_رنج قیمت این گوشی هااز هشتصدتومن تایک میلیون وصدهزارتومنه کدوم رومیخواید؟
نگاهی به گوشی ها انداختم بدون اینکه درمورد حافظه گوشی و دوربین بپرسم گوشی که قابش رنگ سفیدبود رو برداشتم
_همین روبرمیدارم چقد میشه؟
_نهصدوپنجاه چون برای کادو میخوای نهصدبرای شما
زیپ کیفم رو باز کردم دوازده تا از ایران چک های پنجاه تومنی رو ازکیف پولم بیرون آوردم به طرف فروشنده گرفتم
_بفرمایید
سریع کارتون گوشی رو برداشتم داخل کیف انداختم
فروشنده بعدازشمارش پولادستش روبه سمت گاردهای گوشی دراز کرد
_گارد نمیخواید؟
باقدم های تند به سمت در مغازه رفتم
_نه ممنون هروقت خواستم میام میخرم
سریع ازمغازه بیرون رفتم کوله پشتیم روروی شانم انداختم بابدو بدو به سمت ایستگاه تاکسی رفتم
دست برای اولین تاکسی که رد شد برداشتم
راننده کمی بالاتر ترمز گرفت با بدو به سمت ماشین رفتم
_آقا دربست میرید
_بله
سریع سوارماشین شدم آدرس خونه روبه راننده دادم
چنددقیقه ازحرکت راننده نگذشت که به چراغ ترمز رسیدیم
ازاسترس وبالارفتن ضربان قلبم دست هام روبهم میمالیدم
_آقا راننده ببخشید نمیشه ازیه مسیر نزدیکتر برید عجله دارم
_این چراغ قرمز رو ردکنم ازکوچه پس کوچه میرم زودتر برسیم
چشمام به حرکت عقربه های ساعت خشک شدوبلاخره بعد از بیست دقیقه به سر کوچه مون رسیدم دوتا ده هزاری به سمت راننده گرفتم
بیخیال پس گرفتن بقیه کرایه شدم باتمام توان شروع به دویدن کردم به جلوی درخونه رسیدم دوبارپشت سر زنگ در رو زدم باصدای کیه گفتن پیام برای چند ثانیه قدرت نفس کشیدن روازدست دادم صدای دوباره پیام باعث بخودم بیام آب دهنم رو قورت دادم به سختی زبونم روچرخوندم
_منم
پیام عصبانیتی که سعی داشت کنترلش کنه گفت
_سریع بیابالا
با اینکه پاهام توان راه رفتن نداشت از ترس پیام قدم هام روتندتر برداشتم سریع به داخل خونه رفتم
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت15🍁🍃🍂🍁
⚡️مــســیـراشـتـباه⚡️
به محض اینکه پام رو داخل هال گذاشتم با نگاه چپ چپ پیام رو به رو شدم
_پریا کجا بودی؟
خدایا بدبخت شدم یعنی فهمیدن گوشی خریدم
پیام که خونه بوده، پس کی بهش خبر داده که من رفتم گوشی خریدم، چقدر من بدشانسم آخه
اگر بگم گوشی نخریدم کیفم رو باز می کنه میبینه لو میرم
با پریا گفتن پیام سرم رو بالا گرفتم
_بله ...کجا میتونستم باشم؟ مدرسه بودم دیگه
پیام بلند شد و به سمتم اومد
قبل از اینکه پیام بهم نزدیک تر بشه مامان خودش رو بهش رسوند
_مامان جان کاریش نداشته باشی
_دارم ازش سوال میپرسم جوابم رو بده کاریش ندارم
عصبی ادامه داد
_تو دستشویی مدرسه چه غلطی میکردی
رفتی مدرسه درس بخونی یا اونجام میخوای آبروی ما رو ببری
نفس راحتی کشیدم، پس نفهمیده گوشی خریدم این دفعه رو شانس آوردم
لعنت بهت خادمی فضول، به جز دردسر درست کردن برای من کار دیگه ای نداره
صدای پیام کمی بالا تر رفت
_پریا با توام ها
_داداش به جان مامان فقط یه رژ و کرم میخواستم بزنم که خادمی رسید از دستم افتادن و شکستن
_ مگه مدرسه جای این کاراس؟ ها؟
_ همه بچه ها هفت قلم آرایش میکنن نمیبینن
خادمی فقط به من گیر میده، به جز من کسی رو نمیبینه، نذاشته برسم خونه خودم بگم بهتون سریع زنگ زده گزارش داده من رو پیشتون خراب کنه
پیام از شنیدن حرفم جا خورد و آبروهاش رو بالا انداخت
_همه هر کاری بکنن توام باید مثل اونا باشی؟بعدشم خادمی گفت چقدر خواهش و التماس و تمنا کردی بزارید من با مامانم بیام برای همین زنگ زده بود که بگه فردا اگر مدرسه نری و تعهد ندی اجازه سر کلاس رفتن رو نداری
چرا کاری میکنی که بیام اونجا گردنم رو کج کنم بگم من معذرت میخوام تکرار نمیشه؟ خوشت میاد با غیرت و غرور من بازی کنی؟
_به خاطر یه رژ و کرم زدن اعصاب آدم رو بهم میریزن مگه خوشگل بودن بده؟
با صدای داد پریا گفتن پیام ساکت شدم
_خوشگلیُ درد، خوشگلیُ گمشو از جلو چشمام تا سکته ام ندی خیالت راحت نمیشه...
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت16🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیراشـتـباه⚡️
در اتاق رو بستم و نفس راحتی کشیدم، سریع لباس هام رو عوض کردم
خداروشکر به خیر گذشت، اگر پیام میفهمید گوشی خریدم معلوم نبود الان اوضاع خونه چطور بود و چی به سرم می اومد
بدون سروصدا یواش در اتاق رو باز کردم و به داخل هال سرکی کشیدم، با دیدن مامان سر سجاده اش خوشحال شدم و بشکنی زدم
به سمت کوله پشتیم رفتم و سریع زیپش رو باز کردم و کارتون گوشی رو بیرون آوردم، جعبه چوبی زیر تخت رو بیرون کشیدم و سیم کارتی که داخلش جاساز کرده بودم رو بیرون آوردم
با صدای پریا گفتن مامان
سریع گوشی و سیم کارت رو زیر بالشت قایم کردم
_جانم مامان
_بیا نهار آماده اس
_الان میام
تا پیام بالاس گوشی رو زدم شارژ بشه
بعد از ظهر به مازیار پیام بدم و بیشتر از این منتظرش نزارم
نگاهی به قورمه سبزی روی میز انداختم و سوتی زدم
_به به مامان چه غذای دلبری درست کردی دستت طلا
مامان نوچی کرد
_پریا این چه طرز حرف زدنه زشته چندبار بگم
_عه مامان سخت نگیر دیگه
_نهار رو در سکوت کامل خوردیم و از روی صندلی بلند شدم، لیوان دوغی که جلوی دستم بود رو برداشتم و یه جا سر کشیدم
_مامان ممنون خیلی خوشمزه بود
_نوش جانت برو استراحت کن
برگشتم به اتاقم و پریدم روی تختم، بالشت رو از روی گوشیم برداشتم
من تحمل اینکه چهار ساعت منتظر بشم شارژ بشی رو ندارم
دکمه کنار گوشی رو فشار دادم و دستم رو روی بلندگو گذاشتم که صدای روشن شدن گوشی در نیاد
بعد از چند دقیقه صفحه گوشی بالا اومد و ذوق زده شماره مازیار رو گرفتم و ذخیره اش کردم پوشه پیام ها رو باز کردم و نوشتم
_سلام خوبی؟
هنوز چند دقیقه ای از پیام دادنم بیشتر نگذشته بود که از صدای ویبره گوشی و تک زنگ صدای پیام ها شوکه شدم
با صدای پریا گفتن مامان سریع گوشی رو سایلنت کردم و آروم به پیشونیم زدم
_بله مامان
_صدای چی از اتاقت اومد
به جلوی در اتاق رفتم
_مامان صدایی نشنیدم، مگه صدایی اومد؟
_اره صدای لرزش و تک بوق اومد
-مطمئنی مامان؟ من که چیزی نشنیدم، رو تخت دراز کشیدم که بخوابم
_برو بخواب عزیزم...
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت17🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️
پیامی که روی صفحه افتاده بود رو باز کردم و به جواب مازیارخندیدم
آخه من شما پسرا رو نشناسم که دیگه به درد لای جرز دیوار میخورم، اینطوری نوشتی شما انگار تا به حال با هیچ دختری رل نزده
الان شما گفتن رو نشونت میدم مازیارخان
شیطنتم گل کرد و براش نوشتم
_افتخار آشنایی میدید؟
بعد از چندثانیه پوشه پیام روی صفحه گوشیم افتاد و سریع لمسش کردم
_نخیر مزاحم نشید
اوه اوه آقا بهش نمیاد انقدر گوشت تلخ باشه حالا برای من فیلم بازی میکنی که بگی بچه مثبتی؟
_بزار آشنا بشیم مطمئن باش به دلت میشنیم
هنوز پیامم رو کامل نکرده بودم که اسم
مازیار روی صفحه افتاد و سریع پیام رو باز کردم
_فرشته زمینی، خانم زیبا، میخوای من رو امتحان کنی بدون من به جز شما به کسی نمره موبایلم رو ندادم
از طرز نوشتنش خنده ام گرفت و با صدای بلند خندیدم
مازیارخدا بگم چکارت کنه الان برای خندیدنم چه جوابی به مامان بدم؟
تا مامان نیومده به بهانه آب خوردن برم بیرون یه دروغی سرهم کنم
با لبخندبه داخل هال رفتم مامان با دیدنم نگاهی بهم انداخت
_بسم الله دختر خوبی تو؟
_اره مامان چرا بد باشم
_انگاریه چیزیت شده
با صدای بلند میخندی، با لبخند از اتاق میایی بیرون، آدم رو میترسونی
_نترس مامان جان یاد یه خاطره از بچه های مدرسه افتادم خندم گرفت
_ان شاالله همیشه لبت خندون باشه
کمی آب خوردم و به اتاقم برگشتم
چند دقیقه دیگه مامان بخوابه میشه برم داخل کمد دیواری و به مازیار زنگ بزنم و چند دقیقه باهاش حرف بزنم، قبلش پیام بدم ببینم میتونه حرف بزنه
گوشی رو برداشتم و براش تایپ کردم
_مازیار زنگ بزنم میتونی حرف بزنی؟
همین که پیام رو سین کرد شماره روی گوشیم افتاد آیکون قرمز رو کشیدم
_صبر کن خودم بهت زنگ میزنم
نگاهی دقیق به مامان که روی مبل دراز کشیده بود انداختم، با بالا پایین شدن قفس سینه اش معلوم شد که خوابیده، به طرف در هال رفتم و آروم در رو کلید کردم، پاورچین پاورچین به اتاقم برگشتم و گوشی رو برداشتم و در کمد دیواری رو باز کردم
خدا کنه تا من حرف میزنم مامان بیدار نشه
شماره رو گرفتم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم
_سلام به زیباترین خانم
از تعریف مازیار کیف کردم و لبخند به لبم اومد
_سلام میشه با تعریفات انقدر من رو خجالت ندی؟
_آخه وقتی خوشگلی باید ازت تعریف بشه دیگه
فرشته زمینی صدات کنم یا زیبای خفته؟
_همون پریا صدام کنی کافیه
_چشم ما مخلص پریاخانم هم هستیم
_مازیار من نمیتونم زیاد حرف بزنم فقط خواستم شماره ام رو داشته باشی تا خودم بهت زنگ نزدم یا نگفتم بهت زنگ نزن، هر وقت بتونم بهت پیام میدم
_باشه چشم فقط میشه بگی چرا؟
_حالا بعد برات توضیح میدم فعلا کاری نداری
_نه عزیزم کی میتونم ببینمت ؟
_بزار ببینم شرایط بیرون اومدنم چطور میشه بهت خبر میدم
_باشه مواظب قشنگیات باش
دوباره لبخند روی لبم اومد
_چشم توام مواظب خودت باش...
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت18🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️
در هال رو باز کردم و به اتاقم برگشتم و روی تخت دراز کشیدم
باید یه راهی پیدا کنم بتونم با مازیار برم بیرون ببینمش، کاش پیام چند روزی دیرتر بیاد خونه اون وقت بدون دردسر میشه برم
چشمام از خستگی و فکر زیاد سنگین شد و به خواب رفتم
از صدای پریا گفتن و حرف زدن پیام از خواب پریدم، نگاهی به پریز برق بالای سرم انداختم و نفس راحتی کشیدم
خداروشکر قبل از اینکه خوابم ببره گوشی و شارژر رو قایم کردم وگرنه بدبخت میشدم
کش قوسی به بدنم دادم و لباسم رو مرتب کردم و به هال رفتم
پیام و سمیه با لبخند و خوش رویی سلام کردن
_ساعت خواب، چقدر میخوابی
_سلام مگه چند ساعت خوابیدم؟
_ساعت هفت
_وای سه ساعته
_اره برو آب به صورتت بزن خواب از سرت بپره بعد بیا بشین کارت دارم
_باشه داداش
چند مشت آب سرد به صورتم زدم که باعث شد سرحال بشم
از سرویس بیرون رفتم و کنار مامان نشستم و به پیام نگاه کردم
_الان که دیگه خوابت نمیاد
_نه داداش چیزی شده؟
_فردا رو که خودم میبرمت مدرسه، برگشتنی بعد از ظهر با سمیه برید بازار خرید داره خودم نیستم وگرنه میبردمتون
به خشکی شانس، حالا چه وقت خرید رفتنه
اگر بازار نریم میتونم با مازیار برم بیرون ولی نمیشه به سمیه بگم نریم، چون خیلی تیز و بهم شک میکنه
با تکون خوردن دستی جلوی صورتم به خودم اومدم
_خوبی تو؟
_اره ببخشید
_میگم هنوز خوابت میاد میگی نه، شنیدی چی گفتم؟
_اره داداش باشه فردا میریم بازار
_چیزی لازم داشتی بخر
_باشه دستت دردنکنه...
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت19🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـراشـتـبـاه⚡️
پیام با انگشت چند ضربه به در دفتر زد، بعد از بفرمایید گفتن خانم خادمی پشت سر پیام به داخل دفتر رفتم
خانم خادمی با دیدن پیام پرونده های تو دستش رو روی میز گذاشت
نگاهی بهم انداخت و سلام کرد، بعد از پیام آروم جوابش رو دادم
_آقای منتظری من واقعا نمیدونم از چی خواهر شما باید گلگی کنم
لال بشی خادمی تا من کتک نخورم ول کن نیستی
پیام نگاه چپ چپی بهم انداخت و سرش رو به حالت تاسف تکون داد
_آقای منتظری تشریف بیارید جلو، لیست نمره های این ماه پریا خانم رو ببینید
پیام چند قدمی به جلو رفت و با دیدن لیست دستش رو به گردنش کشید
_ببخشیدخانم خادمی از امروز دیگه هفتگی پیگیر نمره ها و وضعیت درس خوندنش میشم، اگر تکرار شد هر کاری که صلاح میدونید انجام بدید
خادمی با خودکاری که تو دستش بود بهم اشاره کرد
_بیا اینجا این تعهد نامه رو امضا کن
با ترس جلو رفتم و خودکار رو از روی میز برداشتم
همین که خواستم برگه رو امضا کنم خادمی گفت:
_بخون چی نوشته شده بعد امضا بزن منتظری
این آخرین فرصتی که برای برگشت به مدرسه بهت میدیم، اونم بخاطر خانواده ات
الان دارم در حضور برادرت بهت میگم ماه بعد این نمره های پنج و شش توی لیست نمرههات باشه یا بی نظمی و آرایش یا هر کاری که در شأن یک دانش آموز نباشه رو انجام بدی حکم اخراجت رو میزارم روی پرونده
لعنت بهت خادمی که به جز دردسر انداختن من کاری نداری، الهی به زمین گرم بخوری که اینطوری اوقات من رو تلخ میکنی
_منتظری حواست کجاست متوجه حرفای من شدی؟
_بله خانم چشم قول میدم تکرار نشه
_امیدوارم، دختر درست رو بخون تا وقتی خانواده ات میان مدرسه خوشحال بشن نه با اعصاب بهم ریخته برگردن خونه
ای خفه خون بگیری خادمی که ول نمیکنی
_آقای منتظری اینجا رو بخونید امضا کنید
پیام نفس محکمی کشید و برگه رو امضا کرد
بعد از قول و تعهد دادن از دفتر بیرون اومدیم
پیام جلوی در کلاس انگشت نشانه اش رو به حالت تهدید جلوی صورتم تکون داد
_پریا میایی مدرسه چه غلطی میکنی؟ درس حفظ کردنی رو کی پنج گرفته که تو گرفتی؟
ریاضی یک و نیم شدی، ای خاک بر سرت
چرا انقدر من رو اذیت میکنی؟ برای بار چندمه اومدم اینجا گردنم رو کج کردم خانم رو ببخشند، ها؟
بعد تو خونه اشک تمساح میریزی که مامان پیام میخواد من رو بفرسته بزرگسال، به خدا پنجاه و شصت ساله ها درسشون از تو بهتره
برو سر کلاست، برگردی خونه میدونم چه کار کنم
سرم رو پایین تر گرفتم
_ببخشید داداش قول دادم که دیگه تکرار نمیکنم
_خدا کنه پریا خانم...
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت19🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـبـاه⚡️ پیام با انگشت چند ضربه به در دفتر زد، بع
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت20🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️
لباس هام روعوض کردم به سمت آشپزخونه رفتم درقابلمه روبازکردم لب هاروپایین دادم
_مامان کوکودرست کردی؟
_اره عزیزم خیارشور وگوجه هم خرد کردم داخل یخچال بیاربیرون بخور این لگن هاروببرم داخل حیاط بشورم بعدمیام میخورم
_باشه
به محض بیرون رفتن مامان گوشی روازجیب شلوارم بیرون آوردم
خداکنه تابامازیارحرف میزنم مامان داخل حیاط بمونه
بعدازدوبارزنگ زدن جواب ندادن مازیار گوشی روکنارصندلی گذاشتم یه تیکه ازکوکوروبرداشتم خوردم بالرزش صندلی ازجام پریدم یه لحظه ترسیدم
مازیارخدابگم چکارت کنه خوب همون اول جواب بده تامن هم اینطوری نترسم
آیکون سبزروکشیدم بابدوبه سمت پنجره روبه حیاط رفت
_ چه عجب پریاخانم یادی ازکردی
_ چرا زنگ میزنم جواب نمیدی
_ببخشید باباکنارم بود نمیشد جواب بدم الانم باررسید دیگه رفت بارهاروتحویل بگیره دیگه گفتم تاصدام نزده زنگ بزنم صدات روبشنوم
_عه پس توام نمیتونی زیادحرف بزنی
_فعلا که بابا صدام نزده چه خبر هنوز نمیشه یه روز بیایی بیرون ببینمت؟
_نه بابا پیام چندوقتیه الکی زیادگیرمیده بایدیه وقتی بیام مطمئن باشم اون روز خونه نمیاد یادیر برگرده
امروز بازن داداشم میخوام برم بیرون خواستم بگم بری سرخیابون اونجا ببینمت ولی میترسم سمیه بفهمه اخه خیلی تیزه دیگه بیخیال شدم
_عه پس حیف شد حالاساعت چند میرید میخواید بریدکجا؟
_یه ساعت دیگه خریدداره
_پس وقتی ازخونه بیرون اومدید یه تک زنگ بزن بیام جلوی مغازه وایسم ببینمت
_مازیار اصلا پیش سمیه نمیتونم گوشی دستم بگیرم نزدیکای ساعت سه ونیم جلوی دروایسا تارد شدیم ببینیم
_عه چرا نمیزاره ؟
_ماجراداره حالا بعدبرات تعریف میکنم فعلا من برم کاری نداری؟
_نه قشنگ خانوم بیرون میری مواظب خودت باش
ازکلمه قشنگ مازیارذوق کردم وخندیدم
_باشه نترس مواظبم
گوشی روخاموش کردم زیرتخت گذاشتمش
به سمت آینه رفتم روی صندلی نشستم وسایل آرایشم روبازکردم
یه آرایشی بکنم هرکسی ببینم برای زیبایی که خدا بهم داده حض کنه انگشت به دهن بمونه
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت21🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️
کیف روبرداشتم روبروی آینه ایستادم سرتاپام روچک کردم
چه جگری شدم من الان برم بیرون غرغر هاونصیحت های مامان شروع میشه
بخواد زیاد رومخم راه برم باسمیه بیرون نمیرم حالشون گرفته بشه
به داخل هال رفتم سمیه ومامان نگاهی به سرتا پام انداختم
_پریااین چه وضع لباس پوشیدنه آخه مگه داری عروسی میری بجای مانتوبلوز پوشیدی اندازه یه عروس آرایش کردی
_مامان بلوز کجابود چرا الکی گیرمیدی؟ اندازه بلوز روی کمرمیشه یه کرم وپنکک روژ وریمل کجاش آرایش عروس اصلا نمیرم خودت باسمیه برو
_خجالت نکش مانتوهات روببربده خیاط تاروکمرت برات کوتاه کنن آره راست میگی آرایشت باعروس کمی فرق داره اونم اینکه تاج رو موهات نذاشتی سریع برومانتوت روعوض کن نیم ساعته سمیه رومعطل کردی
عوض نکنم خودش باسمیه میره اون وقت میتونم بامازیار برم بیرون پس بهتره لج کنم لباس عوض نکنم
_پریاباتوام ها
_یابااین لباس ارایش میرم یانمیرم گفتم که خودت باهاش برو
سمیه نگاه متاسفی بهم انداخت سرش روتکون داد
مامان هنوز ول کن نصحیت کردن وگیردادن نبودوگفت:
_باشه پریا بزارپیام برگرده همه این اذیت کردن هات روبهش میگم
_چی مونده به پیام نگفته باشی اینم بگو پیام دیده من اینطوری میرم بیرون پس مشکلی نداره اگرم شما توگوشش نخونی به من گیرنمیده
_باشه پریا شب همین بلبل زیونیت روجلوی پیام بکن
_کاری نکردم که بخوام بترسم
قبل ازاینکه حرفم روکامل کنم مامان گفت
_سمیه مادرصبرکن آماده بشم خودم باهات میام
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت22🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️
مامان با چادر و کیفش از اتاق بیرون اومد و
سمیه نگاهی به مامان انداخت
_مامان جان نپوشید امروز نمیرم خرید هر وقت پیام بتونه باهاش میرم
_نه عزیزم چرا نری همین امروز میریم
_مامان من که خوشحالم میشم با شما برم خرید ولی این همه سبزی که گرفتید تا برگردیم خراب میشن، از صبح کلی زحمت کشیدید حیفه به خاطر یه خرید سبزی ها رو همینطور داخل آب بزاریم
مامان که با حرف سمیه تازه یادش افتاد چقدر سبزی خریده
_پریا مانتو کار بنیت رو بپوش با سمیه برو کم من رو اذیت کن، یه روز می افتم میمیرم اون وقت به خاطر این حرص دادن های من عذاب وجدان میگیری ها
اینا من رو حرص میدن بعد مامان میگه من حرصش میدم، اگر یه ذره امروزی بود یا فکرش رو تغییر میداد نه انقدر من رو عذاب میداد نه خودش
_پریا خانم با توام ها برو عوض کن
قبل از اینکه جواب بدم سمیه لبخند زد
_مامان پریا رو راحتش بزارید بعدا میرم
اگر نرم پیام شاید ازم ناراحت بشه و یه روزی بازم گیر کنم ازش بخوام ببخشه قبول نکنه
_مامان به خدا خوشت میاد الکی گیر بدی سمیه صبر کن الان میام
در کمد دیواری رو باز کردم و مانتو آبی کاربنی رو تو دستم گرفتم
اگر بخوام این رو بپوشم مامان دیگه همیشه بهم گیر میده، فکر میکنه حرفش به کرسی نشسته پس بهتره مانتو زرشکیم رو بپوسم
رژم رو با رنگ زرشکی که به مانتو بیاد تغییر دادم و به هال رفتم
مامان نگاهی به سر تا پام انداخت و سرش رو تکون داد و نفس سنگینی همراه با آه کشید
_زودتر برید که قبل از تاریکی هوا برگردید
از خونه بیرون رفتیم و نزدیک مغازه مازیار سرعت قدم هام رو یواش تر کردم
_پریاجان کمی تندتر راه بیا که برسیم سر خیابون ماشین بگیریم
با دیدن مازیار جلوی در مغازه لبخند روی لبم کش اومد
با تکون خوردن دستم لبخندم رو جمع کردم
_سمیه چی شده ؟
_عزیزم دارم باهات حرف میزنم حواست کجاست؟
_ببخشید رفتم تو فکر چی گفتی؟
_میگم تند راه بیا دیر میشه
_کنار مغازه آقای حیدری وایسیم بگیم به آژانس زنگ بزنه
_ وای نه پریا زشته پیام هم بفهمه میگه چرا از خونه زنگ نزدید...
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت23🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️
بالبخندی که مازیار بهم زد ذوق زده شدم لبخندروی لبام کش اومد
سمیه دستم روگرفت
_پریاجان پارک نیومدیم ها قدم میزنی بدوبریم
_سمیه چراانقد عجله میکنی خوب داریم میریم
_یه ساعت دیگه هواتاریک میشه باید زود برگردیم پیام بدمش میاد وقتی خودش باهامون نباشه هواتاریک بشه برگردیم
_وای سمیه تومامان کشتید من رو انقد که پیام پیام میکنید ازبس برای هرکاری ازش اجازه میگیرید پرروشده توهرکاری میخواد نظربده
سمیه لبخندی زد اخم نمایشی کرد آروم روی دستم کوبید
_پری بارآخرت باشه راجب آقای من اینطور حرف بزنی ها بیچاره شوهرمن که چقد تورودوست داره
_عه چرامیزنی سمیه اگرشوهرخوبی داشتی چکارمیکردی بعدشم من که دوست داشتنی درپیام ندیدم
سمیه لبخند زد
_عزیزم شوهرم خیلی هم خوبه بخدا زیاد دوست داره نمیدونم چرانمیخوای باورکنی
اگردوستم داشته باشه نظرمن براش مهمه نه دنبال این باشه ازکارای من ایراد بگیره بگه نکن بکن دوست داشتن ازنظرمن احترام گذاشتن بخواسته های طرف مقابله حالا چه غلط چه درست
بافشاردست سمیه به روی کمرم به سمت تاکسی که دربست گرفت رفتم دوتایی سوارماشین شدیم
سمیه نگاهی به انداخت
_پریا؟
_جانم؟
_ناراحتی باهام اومدی ؟
باصدای بلندی خندیدم
_نه عزیزم چرا ناراحت باشم
_آخه ازاومدیم همش احساس میکنم پکری دوست ندارم هیچ وقت به اجبار باهام بیایی یاازدستم ناراحت باشی
_نه عزیزم من ازهرکی ناراحت بشم ازتونمیشم تنهاکسی که همیشه پیشش احساس ارامش دارم تویی
_ای نامرد پس مامان وپیام
_مامان هم خوبه ولی بعضی وقتابا گیردادن هاش رواعصاب راه میره یه نمونه ش خرید ماه پیش یه مانتوانتخاب کردم خرید رفتیم یه بوتیک دیگه ازیه مانتوخوشم اومدم پیش فروشنده چیزی نگفت خریدیش بعداومدیم بیرون میگه فکر پیام رونمیکنی لباس گرون میخری دخترکارخانه دارا مثل توخرج نمیکنن پیام تنهاجایی که چیزی نمیگه برای خریدکردنمه
_اشکال نداره به دل نگیره مامان خیلی دوست داره
راننده جلوی پاساژی که سمیه گفت پارک کرد باقی مانده کرایه روپس داد ازماشین پیاده شدیم به داخل مجتمع خرید رفتیم
_سمیه میخوای چی بخری؟
_یه مانتو وتونیک شومیز
_پس بریم طبقه دوم اونجا شومیز وتونیک هاش شیکن مانتوهم بریم مجتمعی که باپیام میریم اونجا مانتوهاش قشنگن
_نه پریا دیرمیشه تااونجا بریم
_نه بابا چی رودیرمیشه چندخیابون این ور اون ور
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت24🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️
پاکتی که شومیز وتونیک سمیه داخلش بود رو ازروی میز برداشتم سمیه کارت عابربانک ورسید خرید رو ازفروشنده گرفت
_پریاجان تونیک یالباسی نمیخوای بخری؟
_نه عزیزم
ازبوتیک بیرون اومدیم سمیه نگاهی به ساعت روی صفحه گوشیش انداخت
_پریا بیا چندتازمغازه های اینجارونگاه کنیم شاید یه مانتو قشنگ دیدیم خریدم
_سمیه ازبین این مغازه ها داخل ویترین کدومشون یه مانتو شیک درست وحسابی دیدیم
_شاید طبقه بالا داشت
_نداره من همه این مجتمع وخریدهارومثل کف دستم بلدم کجا کدوم لباسش خوبه کجاخوب نیست بیابریم دربست میگیریم زودمیرسیم میخری ازهمونجاهم تاخونه دوباره دربست میگیریم
_به ترافیک نخوریم
_نمیخوریم اگرم خوردیم میگیم ترافیک بود مردم الان میان خرید بعد ماباید قبل تاریکی هوا خونه باشیم
_پریاجان ماهم اگر پیام باهامون بود اشکالی نداشت دیرتر بریم ولی الان یه مرد باهامون نیست پس بهتره زودتربرگردیم
چقدحرصم میگیره ازاین آدمای که تاچپ یا راست برن به شوهراشون گزارش میدن من ازدواج کنم عمرا اگر اجازه بدم شوهرم انقد تو هرکاری دخالت کنه
سمیه به سمت ماشینای آژانس کنارمجتمع رفت بعدازگفتن آدرس مرکزخرید رانندبه ماشینش اشاره کرد به سمت ماشین رفتیم
ازاضطراب سمیه کلافه شدم
_سمیه چرا انقد پریشونی؟
_پریا دیر برسیم مامان و پیام نگران میشن
خدایامن چه گیری افتاده تو این خانواده انگار اومدیم کجا که پیام بخواد نگران بشه
_سمیه سوزنت رو دیر میرسیم گیرکرده ها خوب یه زنگ به پیام بزن
_عه راست میگی هاچرا بفکرخودم نرسید
_آخه اصلافکرنمیکنی فقط از اومدیم پشت سرهم داری میگی دیرنشه
سمیه کیفش روباز کرد چندباری کنارای کیف روگشت
_چراگوشیم نیست
_یعنی چی گوشیت نیست خونه جاش نذاشتی
_نه بابا گذاشتم داخل کیفم
_خب یه باردیگه بگرد
سمیه یکی یکی وسایلی که توی کیفش بود روبیرون آورد به محض بیرون آوردن کیف پولش با صدای زمین خوردن چیزی هردو شوکه شدیم چشممون به گوشی افتاده روی آسفالت خشک شد
سریع خم شد وگوشی رو برداشت بادیدن صفحه سیاه شده وترک خورده گوشی بادست به پشیونیش زد
_وای پریا گوشیم نابود شد
_فدای سرت یه بهترش رومیخری
_گوشی بخوره توی سرم حالا چطوری زنگ بزنیم
_بریم داخل آژانس به خونه زنگ بزنیم به مامان بگیم به پیام بگه
دوتایی به سمت پسری که پشت میزنشسته بودرفتیم
_ببخشید آقامیشه ازاینجا یه زنگ به همسرم بزنم
منشی آژانس تلفن روجلوی دست سمیه گذاشت
_بفرمایید
تند تند شماره خونه روگرفت بعداز دوبار جواب ندادن
باصدای آهسته ای گفت
_کسی گوشی رورنمیداره
_خوب شماره پیام رو بگیرچاره ای دیگه ای نداریم
شماره روگرفت
باصدای آرومی که کسی نشونه باپیام حرف زد و تلفن روقطع کرد
_آقا دستتون دردنکنه آدرس مسیری که میریم عوض کنید
_باشه الان ادرس رومیدم به راننده
آستین مانتوسمیه روکشیدم
_مگه به پیام نگفتی میریم مرکزخریدچرا آدرس خونه روبه آژانس دادی؟
_پیام انقدنگران شده بود که اصلا نتونستم بگم مرکزخرید میریم
_چرا؟
_چندبار به گوشیم زنگ زده حواسم نبود گوشی رو روی زنگ بزارم الانم فقط تونستم بهش بگم گوشیم شکسته از یه آژانس دارم زنگ میزنم که گفت فورأ سوار ماشین میشید میاید خونه
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂