{#پــــارتــ14}
با این ڪارش مهیا جیغی زد
پسرا سہ نفر بودند و شهاب تــنها
شهابــــ مے دانست امشب قرار نیست بخیر بگذرد
با هم درگیر شده بودند
سہ نفر به یڬ نفر این واقعا یڬ نامردے بود
سخت درگیـــر بودند
یڪے از پسرا بہ جفتیش گفت ــــ داریوش تو برو دختـــرو بگیـــر
تــــا خواست تڪان بخورد شهــــاب پایــــش را کشید و روی زمیـــن افتاد
شهــــابـــ رو به مهیا فریاد زد
ــــ بریــــــد تو پایــــگاه درم قفل ڪنید
ولی مهـــیا نمی توانست تڪان بخورد شهــــاب به خاطر او داشت وسط خیابانِ خلوت آن هم نصف شب ڪتڪ می خورد
با فریاد شهــــابـــ به خودش آمد
ــــ چرا تڪون نمی خورید برید دیگـــہ
بــلنـــــد تــر فریـــاد زد
ـــ برید
مهـــیا به سمتـــ پایگاه دوید وارد شد و در راقفل ڪرد
همان اتاقے بود ڪه آن شب وقتی حالش بد شد اینجا خوابیده بود
از پنجره نگـــاهے ڪرد ڪسے این اطراف نبود و شهـــابـــ بدجور در حال ڪتڪ خوردن بود وضعیتش خیلے بد بود تنهــــاڪارے ڪہ مے توانست انجام دهد این بود ڪہ از خودش دفاع مے ڪرد
باید ڪارے مے ڪرد
تلفنش هم همراهش نبود
نگاهے به اطرافش انداختــ
گیج بود نمے دانست چےکارے باید انجام دهد
از استرس و ترس دستانش یخ ڪرده بودند
با دیدن تلفن به سمتش دوید
گریه اش گرفتہ بود دستانش مے لرزید
نمے توانست آن را به برق وصل ڪند دستانش مے لرزید وڪنترل ڪردنشان سخت بود اشڪانش روی گونہ هایش سرازیر شد
ـــــ اه خداے من چیڪار ڪنم
با هق هق به تلاشش ادامه داد
با کلے دردسر آن را وصل ڪرد با ذوق گوشے را بلند ڪرد ولی تلفن قطع بود
دیگر نمی دانست چیڪار ڪند محڪم تلفن را به دیوار ڪوبید
و داد زد
ـــ لعنتـــ بهت
صورتش را با دست پوشاند و هق هق می ڪرد
به ذهنش رسید برود و ڪسی را پیدا ڪند تا آن ها را ڪمڪ ڪند
خواست از جایش بلند شود ولے با شنیدن آخ ڪسی
و داد یڪے از پسرها ڪہ مدام با عصبانیت مے گفت
ــــ ڪشتیش عوضے ڪشتیش
دیــــگر نتوانست بـــلنـــــد شود
ســر جایش افتاد ،فقط بہ در خیره بود نمے توانست بلند شود و برود ببیند که چہ اتفاقے افتاده
امید داشت کہ الان شهابـــــ بیاید و به او بگویید همہ چیز تمـــام شده
امـــا خبرے نشد
ارام ارام دستــــش را روی دیوار گذاشت و بلند شد به طرف در رفت در را باز ڪرد
به اطراف نگاهے ڪرد خبرے از هیچڪس نبود جلوتر رفت از دور ڪسی را دید که بر روی زمین افتاده ڪم ڪم به طرفش رفت دعا می کرد ڪه شهـــابـــ نباشد با دیدن جسم غرق در خونِ شهــــاب جیغی زد...
↩️ #ادامہ_دارد...
✍🏻 #نویسنده:
فاطمه امیری
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت14🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️
فروشند چهارگوشی رو شیشه ویترین گذاشت
_رنج قیمت این گوشی هااز هشتصدتومن تایک میلیون وصدهزارتومنه کدوم رومیخواید؟
نگاهی به گوشی ها انداختم بدون اینکه درمورد حافظه گوشی و دوربین بپرسم گوشی که قابش رنگ سفیدبود رو برداشتم
_همین روبرمیدارم چقد میشه؟
_نهصدوپنجاه چون برای کادو میخوای نهصدبرای شما
زیپ کیفم رو باز کردم دوازده تا از ایران چک های پنجاه تومنی رو ازکیف پولم بیرون آوردم به طرف فروشنده گرفتم
_بفرمایید
سریع کارتون گوشی رو برداشتم داخل کیف انداختم
فروشنده بعدازشمارش پولادستش روبه سمت گاردهای گوشی دراز کرد
_گارد نمیخواید؟
باقدم های تند به سمت در مغازه رفتم
_نه ممنون هروقت خواستم میام میخرم
سریع ازمغازه بیرون رفتم کوله پشتیم روروی شانم انداختم بابدو بدو به سمت ایستگاه تاکسی رفتم
دست برای اولین تاکسی که رد شد برداشتم
راننده کمی بالاتر ترمز گرفت با بدو به سمت ماشین رفتم
_آقا دربست میرید
_بله
سریع سوارماشین شدم آدرس خونه روبه راننده دادم
چنددقیقه ازحرکت راننده نگذشت که به چراغ ترمز رسیدیم
ازاسترس وبالارفتن ضربان قلبم دست هام روبهم میمالیدم
_آقا راننده ببخشید نمیشه ازیه مسیر نزدیکتر برید عجله دارم
_این چراغ قرمز رو ردکنم ازکوچه پس کوچه میرم زودتر برسیم
چشمام به حرکت عقربه های ساعت خشک شدوبلاخره بعد از بیست دقیقه به سر کوچه مون رسیدم دوتا ده هزاری به سمت راننده گرفتم
بیخیال پس گرفتن بقیه کرایه شدم باتمام توان شروع به دویدن کردم به جلوی درخونه رسیدم دوبارپشت سر زنگ در رو زدم باصدای کیه گفتن پیام برای چند ثانیه قدرت نفس کشیدن روازدست دادم صدای دوباره پیام باعث بخودم بیام آب دهنم رو قورت دادم به سختی زبونم روچرخوندم
_منم
پیام عصبانیتی که سعی داشت کنترلش کنه گفت
_سریع بیابالا
با اینکه پاهام توان راه رفتن نداشت از ترس پیام قدم هام روتندتر برداشتم سریع به داخل خونه رفتم
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت13 گذر از طوفان✨ در حیاط رو باز کردم پریسا نگاهی به سر تا پام ا
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت14
گذر از طوفان✨
پریسا زیپ کیفش رو باز کرد خودکاری بیرون آورد شروع به خوندن نیازمندی ها کردیم
انگشتش رو روی کادر مستطیلی گذاشت
_این چطوره ؟بنظرت دوتایی میتونیم از پسش بر بیایم
به متن خیره شدم باصدای آرومی خوندمش
_یه پرستار وآشپز میخوان برای نگهداری یه پیر زن وپیرمرد ،اگر دوتامون استخدام کنه اره میتونیم
با خودکار دورش رو خط کشید
_فعلا این یکی رو درنظر داشته باشیم بقیه رو هم بخونیم که پشت سرهم زنگ بزنیم بهشون آدرس بگیریم
چند دقیقه آگهی ها رو خوندیم
_این صفحه که فقط همین یکی رو برای ما داشت ببینیم صفحه بعد چه خبره
صفحه روز نامه رو ورق زد با خودکار روی یکی از آگهی ها زد
_اینو ببین اینم خوبه
_نظافت منزل ونگهداری از بچه تا بعدازظهر،برای مهر که نمیتونیم بریم نهایتش همین دوماه نیم میشه
_فعلا از بیکاری که بهتره اگر حقوقش خوب باشه
_آره اینم حرفیه علامتش بزن
یهوی صدای پریسا بلند شد
_ما چرا تاحالا نرفتیم آموزش تزریقات و پانسمان یاد بگیریم این درمانگاه استخدام داره
_یواش ترسوندیم چرا داد میزنی خب فعلا که بلد نیستیم بعدشم باید اول هزینه ثبت نام و آموزش دوره شو داشته باشیم اون وقت به فکر یاد گیریش باشیم
_اولین فرصت باید بریم یاد بگیریم این شرکته هم خوبه ها ولی نگفته چند نفر میخواد
_کدوم شرکت ؟
باخودکار دورش داریره بزرگی کشید
_برای انجام کارای نظافت استخدام دارن ساعت کاریشم عصر میشه
_اگر کارهاش سخت نباشه خوبه ولی شاید ما نتونیم
_یعنی چی ؟
_منو تو میتونیم کمد و وسایل سنگین جابجا کنیم؟
_معلومه خوب نمیتونیم ولی شاید سخت نباشه فعلا بریم بپرسیم چه کاریه بعد بهش فکر میکنیم
_باشه ولی اگر یه نفر بخوان من تنها نمیرم
_خب شاید دو نفر نخوان اول کار تو درست بشه بعد منم کاری پیدا میکنم
_داخل یه شرکت تنها نمیرم میترسم
_خاک توسر من نمیخورنت که، بعد خیال داری دانشگاهم بری یا فکر کردی بخاطر تو کلاس های دختر وپسر از هم جدا میکنن
_نخیر دانشگاه شرایطش با محیط کار فرق میکنه
_هیچ فرقی نمیکنه باید یاد بگیری توی جامعه باشی
_باشه استاد فعلا نگاهی به آگهی ها بنداز اگر نیست بریم زنگ بزنیم آدرس این چند تارو بگیریم
_آفرین دختر خب همینطور به حرفم گوش بدی پله های ترقی رو طی میکنی
زدم زیر خنده
_نمک نریز بریم؟
_این آشپزخونه هم آشپز میخواد هم خدمتکار برای شستن ظرفها
_شدچهارتا خوبه دیگه بریم بقیه روهم بعد نگاه میکنیم
از روی نیمکت بلند شدیم نگاهی به اطراف انداخت
_اینجا مخابرات نداره باید بریم همون جایی که قبلا میرفتیم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫