eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.8هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 این رمان اشتراکیه ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ شالی که رنگش بالاک ناخنم ست بشه روازداخل کمدبرداشتم بعدازدرست کردن حالت موهام روی سرم انداختم نگاهی به آینه انداختم برای ارایشم تیپ کلی حظ کردم وسایلم روبرداشتم ازاتاق بیرون رفتم مامان بادیدنم ابروهاش توی هم گره خوردوبا حرص گفت _کجابسلامتی؟ _یک هفته س دارم میگم بابچه ها برای تولدم برنامه ریزی کردیم بریم کوه بازمیپرسی کجامیرم _پریا مگه جاقحط که میخوای وسط کوه تولدبگیری بگودوستات بیان اینجا مگه خونه روازت گرفتن _نمیشه بگم بیان اینجا اوناهم بخوان بیان توداداش اجازه نمیدیدازکوچه ردبشن چه برسه بخوایدبزارید پابزارن توی خونه _اگردوستای خوبی باشن که من وپیام مشکلی بااومدنشون نداریم چراانقدمن روحرص میدی هنوز کتکی که برای کارای چندهفته پیش ازپیام خوردی جاش خوب نشده بازدلت هوای کتک خوردن کرده _اگرشماانقد بهش رو نمیدادی جرات نمیکرددست رومن بلندکنه _خیلی پرورویی پریا ازوقتی بابات فوت شده شدی سوهان روح من نه بفکرابرویی داداشتی که پیش زنش سرشکسته نشه نه بفکر حال من بسه کن دیگه دیونه م کردی دستم رو تکون دادم پیش خودم گفتم خدایاچه گیری افتاد دختراینا شدم این همه خانواده چرابایدبچه اینابشم غروغروکنان ازخونه بیرون رفتم سریع شماره فربدروگرفتم بعدازخوردن چندبوق صداش توی گوشم پیچید –باباپریا کجایی علف زیرچرخ های ماشین سبزشد _نزدیکم بهت دارم میام _باشه منتظرم سریع خودم روبه سرخیابون رسوندم بادیدن ماشین فربد سوارماشین شدم فربدبادیدنم ابروهاش روبالا انداخت _این همه ارایش چه خبره چندباربگم توبه اندازه کافی خوشگلی لازم نیست این همه رنگ روغن به سروصورتت بزنی _فربد به حدکافی اعصابم ازدست گیردادن های پیام ومامان بهم ریخته تویکی بس کن زودترروشن کن بریم تابه پیام برنخوردیم فربدقبل اینکه جوابم روبده محکم شالم روجلوکشید _اولا این موهات روبکن داخل درثانی پیام هم ببینه میگم قرارزنم بشه مشکلیه _به اون روزم میرسیم فعلا روشن کن بزن بریم فربدماشین روشن کرددرحین رانندگی بااهنگ تولدی که توی ماشین پخش میشد بشکن میزد ومیخوند بعدازخریدن کیک وتنقلات بارانندگی وسرعت ۱۸۰ به مسیری که نزدیک کوه بود رسید وسایل روبرداشتیم به سمت پاتوق همیشگی که محل قرارمون بابچه هابودرفتیم نیلو وصبا دانیال بهزادبادیدنمون شروع به دست زدن وخوندن اهنگ تولد مبارک کردن فربد کیک وخوراکی های که براپذیرای خریده بودیم رو روی یکی ازسنگها گذاشت باگوشی اهنگی که بچه ها میخوندن رو پلی کرد بهزاد هم باگوشیش مشغول گرفتن عکس وفیلم یابقول نیلو ثبت لحظه های خاص شد بعدازچنددقیقه نمک ریختن مذکرهای جمع بلاخره فربد شمع کیک رو روشن کرد به سمت اومد _ اول ارزوکن بعدهم شمع فوت کن قبل ازاینکه چشم هاروببندم ارزوکنم باپرت شدن کیک ازروی دست فربد وظاهرشدن پیام جلوی چشمام برای چندلحظه توانای نفس کشیدنم روازدست دادم 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مسیراشـتـباه⚡️ بچه هاازدیدن پیام ترسیدن سریع یه گوشه جمع شدن پیام باعصبانیت جلواومدیه سیلی محکم بهم زد ازشدت وسنگینی ضربه دست پیام اشک توی چشم هام جمع شد دستم روروی صورتم گذاشتم پیام مچ دستم روگرفت همون طوری که راه میرفت من روهم دنبال خودش میکشید درجلوی ماشین بازکردبه طرف صندلی هولم داد بااخم وصدای که ازشدت عصبانیت بزورازگلوش خارج میشد گفت _بشین باترس ولرزسوار شدم پیام درماشین رو محکم بست ازصدای بهم کوبیده شدن درماشین وحشت کردم و توی خودم جمع شدم پیام بااخمی که روی پیشانیش نقش بسته بود سوارماشین شدقبل ازاینکه حرکت کنه چپ چپ نگاهم کردازدیدن نگاه عصبانیش وطرز نفس کشیدنش وبالاپایین شدن قفسه سینه ش ازترس توی دلم خالی شدوخودم روبه درماشین چسبوندم پیام باآستین لباسش عرق روی پیشانیش روپاک کرد باعصبانیت دادزدن گفت: _تومفهمی آبررویعنی چی یاحالیت نیست که باچندتاپسروسط کوه اومدی ازصدای دادش ترسیدم بیشتر توی خودم جمع شدم وباترس گفتم _بخداچون تولدم بوداومدم هنوزحرفم تموم نشده بودکه پیام چندباربادست توی صورتم زد هرکاری کردم توانایی گرفتن دست مردونه ش ومهارکردن ضربه هاش رونداشتم دست خودمم همراه دست پیام به صورتم خورد پیام باحرص وعصبانیت سویچ روچرخوندوگفت _من توروآدمت میکنم بزار برسیم خونه. از این به بعد میدونم چی کار کنم که جرئت نداشته باشی از این غلط ها بکنی چپ چپ نگاهم کرد _ باآبروی من بازی میکنی؛ اره؟ فقط ببین چکارت کنم ماشین رو روشن کرد بابدترین شکل ممکن وپخش شدن صدای لاستیک ها توی فضا حرکت کرد جرات حرف زدن واعتراض کردن برای سرعت زیادش رونداشتم خودم روجمع کردم به درماشین تکیه دادم. حتم دارم اگر در باز بشه به بیرون پرتاب میشم. 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیراشـتباه⚡️ پیام هرلحظه سرعتشروبیشتر میکرد هر چند دقیقه بادست محکم روی فرمان میزدباصدای بلندمیگفت _درستت میکنم بزاربرسیم خونه، میدونم چکارت کنم از ضربه زدنش به فرمون ماشین بلندشدن صداش غالب تهی کردم. جلوی درخونه رسیدیم پیام روی ترمز زد. چند ثانیه و خیره وعصبی بهم ذل زد. از بین دندون های بهم کلید شدش غرید: _پیاده شو سریع درماشین بازکردم با سرعت سمت خونه رفتم. اما قبل ازاینکه به دربرسم پیام باقدم های بلندش خودش روبهم رسوند.‌ از پشت لباسم رو کشید و مچ دستم روگرفت بافشاری که باانگشتاش به مچ دستم واردکرده بود گریه م گرفت وگفتم _پیام توروخدادستم روول کن ازشدت دردصدای گریه م بلندشد _ آی پیام... مچم داره میشکنه توروخدا اروم... دستم داره میشکنه پیام بدونه اینکه به حرفم توجه کنه درخونه روبازکرد هولم دادبه داخل هال: _فک میکنی میتونی ازدستم فرارکنی! پریا ببین فقط چکارت میکنم دختره خیره سر مامان همزمان باواردشدنمون به داخل هال اومد سراسیمه گفت _چه خبرتونه؟ نگاهی به من انداخت و با دست توی صورت خودش رد _بچه‌م رو چرا رو زدی! باگریه گفتم _ مچ دستم روشکوند پیام عصبانی به سمتم اومد _یه باردیگه پات روازخونه بزاری بیرون قلم جفت پات رومیشکنم یا نه، یه کاری میکنم آرزوی راه رفتن توی دلت بمونه عقب عقب خودم رو روی زمین سُر دادم به گوشه دیوار تکیه دادم صدای گریه بلندترشد پیام دوباره بهم حمله کرد تلاش مامان برای جلوگرفتن وآروم کردنش بی فایده بود پیام باعصبانیت مامان رو کنار زد دستش روزیرچونه م گذشت و سرم روبالا اورد به چشمام زل زد وگفت _ازفردا حق نداری پات روازتوی خونه بیرون بزاری . دور این دوستای ولگردتم خط میکشی وگرنه کاری میکنم اونام مثل تو زار بزنن دوتادستم روروی دست پیام گذاشتم تموم قدرتم روبرای برداشتن دستش اززیرچونه م بی فایده بود باگریه والتماس نگاهش کردم مامان هم گریه‌ش گرفت وسمتمون اومد _خداچرامن رونمیکشه ازدستتون راحت بشم بس کن پیام بچه روکشتیش. حالا یه غلطی کرده. قول میده دیگه تکرارنکنه پیام باگریه مامان دستش رواززیرچونه م برداشتم به سمت مامان رفت همین که پیام ازم دورشد باگریه روی زمین نشستم شروع به ماساژدادن چونه م کردم پیام کنارمامان وایساد _مامان مگه باراولشه ازاین غلط هامیکنه هزارباقول داده ولی روزازنو روزی ازنو مامان باگوشه روسریش اشکش روپاک کرد باچشم ابروبهم اشاره کردبه اتاقم برم روبه پیام کردوگفت _دیگه تکرارنمیکنه.‌پریاهم قول میده. ابروبرام نذاشتید ازهفت روز هفته پنج روزش توی خونه ما ارامش نیست. همش عین خروس جنگی درحال دعوا هستیدبسه دیگه خسته شدم پیام چپ چپ نگاهم کرد مامان ردنگاه پیام روگرفت باچشم و ابرو دوباره به دراتاق اشاره کرد سریع ازسرجام بلندشدم به اتاقم رفتم 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ سریع دراتاق روبستم قفل کردم و پشت درنشستم. با اینکه حسابی ازش میترسم ولی اگر بهش اعتراض نکنم خفه میشم. الان دستش بهم نمیرسه بهترین موقعیتِ. باصدای بلند دادزدم _پیام خان برا بارچندمه داری دست روم بلند میکنی. فکرکردی چون یتیمم هررکاری دوست داری میتونی بکنی؟ هرطوری بخوای میتونی باهام رفتارکنی؟ بزار عموبیاد خونه مون، بهش میگم من رو مظلوم پیداکردی با داد زدن پیام و ضربه محکمی که به در خورد از جام پریدم به سمت تختم فرارم کردم ازترس اینکه نکنه پیام در بشکنه بیاد داخل ساکت شدم دیگه چیزی نگفتم _تو مظلومی؟! تو رو ول کنن کلِ تهران رو میپیچونی. اتفاقا خیلی موافقم. به عمو بگو. فقط بگو چه غلطی کردی که کتک خوردی مامان با التماس گفت _آروم باش تو رو خدا. آبرومون رفت پیمان دوباره مشتش رو به در کوبید _پریا تا کی میخوای توی اون اتاق بمونی؟ بلاخره که میایی بیرون از ترس توی خودم جمع شدم. _پیام جان مادر فکر قلب من رو هم بکن. این جمله‌ی مامان باعث شد تا صدای پیام دیگه بلند نشه و چند لحظه‌ی بعد صدای کوبیده شدن در خونه بیاد. انقدر در رو محکم بست که شیشه‌های پنجره‌ی اتاقمم تکون خورد چند ضربه به در خورد و مامان گفت _بیا بیرون، رفت. قفل در باز کردم. با اینکه میدونم رفته اما برای اطمینان سرکی به داخل هال کشیدم و بیرون رفتم. حالا نوبت مامانِ، متاسف سرش رو تکون داد وگفت _تو خجالت نمیکشی‌؟ بی اهمیت دستم رو تکون دادم و روی مبل نشستم. _چرا دست از این کارات برنمیداری؟ چطور دلت میاد انقدر داداشت رو اذیت کنی؟ کی میخوای عاقل بشی. طلبکار ایستادم و سمتش چرخیدم. دستم رو روی کمرم گذاشتم _مگه من چکارکردم؟ شما و پیام دارید من رواذیت می‌کنید، من تفکراتم با تفکرات عهد دقیانوستون همخوانی نداره، من میخوام بروز باشم؛ توی پوششم توی رفتارم وازدواجم نمیخوام مثل خانواده‌م توی پنجاه سال پیش زندگی کنم. مادر من، دنیا عوض شده بجای گیردادن به من وصبح تاشب روضه و نصحیتِ من، چشم هاتون رو باز کنید، ببینید جامعه چطورشده. بجای اینکه هوام روداشته باشید خوب رشد کنم همش پاپیچم می‌شید جلوی شکوفاشدنم رومیگیرید. مامان از حرفام شوکه شده بود با تعجب واخم نگاهم میکرد _خانم بروز، فرمایشاتت تموم شد؟ تو بروز بودن رو توی چی میبینی؟ به بی بندباری میگی بروز بودن! با محرم نامحرم کردن و خودت رو توی منجلاب انداختن میخوای شکوفا بشی! میدونی مشکل توچیه توخواب نیستی خودت روبخواب زدی کسی که خواب باشه رو میشه بیدارکرد ولی کسی که خودش روبخواب بزنه بیداربشو نیست 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیراشـتـباه⚡️ صبح باصدای حرف زدن مامان وسمیه ازخواب بیدارم روی تختم نشستم کش وقوسی به بدنم دادم موهام رو جلوی آینه مرتب کردم. جای دست پیام روی چند جای صورتم‌ خیلی ریز کبود شده. اهی کشیدم و بیرون رفتم سمیه مثل همیشه بالبخند نگاهم کرد ولی با دیدن صورتم از نشاط چهره‌ش کم شد. سلام کرد جوابش رو دادم به شوخی به سمیه گفتم _راه گم کردی اومدی این ورها سمیه چشماش رو ریز کرد _پریا! من که هر روز پایین هستم! عزیزم شما افتخارنمیدی دوقدم راه بری بیایی طبقه بالا ازحضورت فیض ببریم کنارش نشستم _اخه کسی میاد پیش اون شوهر بداخلاقت که من بیام؟ دیروز مامان نبود زنده از زیر دستش بیرون نمی اومدم. الانم تحریمم کرده. امروز قبل ازاینکه بره سرکار اومده به مامان میگه برنگردم ببینم پریا رفته مدرسه، اون وقت من میدونم چکارش کنم. به صورتم‌ اشاره کردم _میتونی هنرنمایی شوهر دیونه‌ت رو توی صورتم ببینی سمیه ناراحت دستم رو گرفت وگفت _پریا خودت خوب میدونی من چقد دوستت دارم پیام هم بیشتر از هرکسی دوست داره. نگرانته بهش حق بده ازدستت عصبانی و دلخور باشه قبول کن اشتباه کردی اگر برای پیام مهم نبودی انقد حرص وجوشت رونمیخورد. پیام بد میگه ولی حرفش بد نیست. به‌جان خودت به‌جان مامان پیام اگر چیزی میگه اگر دعوات میکنه خیرصلاحت رومیخواد _نه سمیه اصلا اینطوری نیست پیام چون داره خرج ما رو میده فکر میکنه هرطوری بخواد میتونه رفتارکنه زور بگه داد بزنه تنبیه کنه کتک بزنه اگر بابا بیمه داشت میتونستیم حقوق بگیریم ولی ازکل دارای بابا همین خونه دوطبقه وپس انداز بانکی که داریم برامون جامونده دیگه پیام شده صاحب اختیار همه چی من ومامان. اینه که راه و بیراه دستش رو روی من بلند میکنه مامان وسط حرف زدنم بااخم نگاهی بهم انداخت وگفت _پریا خجالت بکش پیام کم خوبی درحقت کرده که یادت نمیاد بعدشم حتی اگر بابات هم حقوق داشت بازم پیام مرد خونه واختیاردارمیشد الانم بجا این حرفا بلندشو دست وصورتت روبشور صبحانه ت روبخور سمیه به آشپزخونه رفت وگفت _من چایی برات میریزم زود بیا باهم بخوریم به طرف سرویس رفتم وگفتم _کاش مامان و پیام هم مثل تومهربون بودن سمیه ابروش روبالا انداخت _ عه مگه کسی مهربون تر از مامانت و پیام هست _من که مهربونی ندیدم آبی به دست وصورتم زدم به آشپز خونه رفتم کنار سمیه نشستم بعداز خوردن صبحانه سمیه نگاهی بهم کرد وگفت _میشه یه لحظه به حرفام گوش بدی سرم روبه نشونه تایید تکون دادم وگفتم _باشه _ببین امشب من پیام رو میارم پایین اومد هرچی من ومامان گفتیم توچیزی نگو فقط ازش پیام معذرت خواهی کن قول بده بهش دیگه تکرارنشه من ومامان هم سعی میکنیم راضیش کنیم شاید کوتاه اومد اجازه بده بری مدرسه 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ سمیه کمی ازچاییش خورد دوباره باهمون لبخندهای مهربون همیشگیش نگاهم کرد وگفت _ببین پریا این حرفای که میخوام بهت بزنم نه حرف مامان نه پیام حرف خودمه گفتم بعنوان یه خواهر بهت بگم پریا توهیچ چیزی اززیبایی کم نداری هم خیلی خوشگلی هم تیپت خوبه هیچ عیب ونقصی توی ظاهرت نیست که فکرکنی باارایش یابعضی لباس های عجق وجق پوشیدن اون نقص رو بپوشنی اگر پیام یامامان بهت میگن ارایش نکن یالباس تنگ وکوتاه نپوش برای اینکه واقعا بدون آرایش هم فوق العاده ای وحیف لباسی که پوشش درشان تو وخانواده ت نیست بپوشیش پریاجان خیلی ازمردم عقلشون به چشمشونه از روی ظاهر آدم هاروقضاوت میکنن تودوست داری بدقضاوتت کنن یاوقتی میری بیرون یامهمانی یاهرجایی همه نگاه ها به سمتت باشه؟ ازحرفای سمیه خنده م گرفت بلند خندید سمیه ابروش روبالا انداخت وگفت _کدوم ازحرفای من خنده داشت خوشگل خانم _ببین سمیه خدا خوشگلی به آدم داده که دیده بشه اگرقرارباشه اون خوشگلی پوشیده بشه به چشم نیاد دیگه به دردنمیخوره سمیه باتعجب نگاهم کرد وپرسید _یعنی توهروقت کسی نگاهت میکنه معذب نمیشی ،اذیت نمیشه چراکسی روت زوم کرده ؟ یه لبخند ژکوندبه سمیه زدم وگفتم _نه آخه چراباید ناراحت یامعذب بشم ! ادمی که دیده میشه وقتی به چشم میاد موفق تر از کسی که اصلا به چشم نیاد نبیننش و کسی برای دیدنش ذوق نکنه سمیه لبخند زد و اروم به شوخی ضربه ای به کتفم زد وگفت _پریا جان دیده شدن باخودمون رودرمعرض دید همه گذاشتن فرق داره ها دیده شدنی قشنگه برای موفقیت هاباشه نه اینطورچیزی که توفکرمیکنی _بنظرم فرقی نداره من وقتی کسی نگاهم میکنه لبخند میزنه اعتمادبنفسم بالا میره خوشحالم که به چشم میام همه برام ذوق میکنن _من فعلا برم نهاردرست کنم یه روز دیگه درمورد ش حرف میزنیم شب باپیام میایم پایین یادت نره چی بهت گفتم 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت6🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ سمیه کمی ازچاییش خورد دوباره باهمون لبخندها
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ بعد از خوردن شام روی مبل جلوی تلوزیون کنارکشیدم باچند ضربه ای که به درخورد سریع روی مبل نشستم لباسم رومرتب کردم مامان به سمت در رفت با بازشدن در سمیه وپیام پشت سرهم به داخل اومدن پیام با اخم سلامی وکرد سمیه باچشم ابرو بهم اشاره کرد جواب بدم زیرلب خیلی آروم جواب دادم پیام وسمیه روی مبلی که رو بروی من بود نشستن سمیه طوری که پیام نبینه صداش بلند نشه آروم لب زد وگفت _عذرخواهی کن آروم گفتم _نمیبینی چه اخمی کرده میترسم بدترعصبانی بشه سمیه دوباره گفت _پریابگو باحرص نفسم روبیرون دادم وکشیده گفتم _داداش پیام باشنیدن صدام سریع سرش روبلند کرد بااخم بهم زل زد یهوضربان قلبم بالا رفت با مِن‌و‌مِن گفتم _داداش... ببخشید... اشتباه کردم عصبی ولی خونسرد گفت _ من رو مسخره کردی یا خودت رو چندباربخاطر مامان وسمیه کوتاه اومدم الان دیگه کوتاه نمیام حرفمم عوض نمیشه بغض راه گلوم رو بست و اشک توی چشمام جمع شد و با التماس نگاهش کردم _اشتباه کردم، ببخش. اگر تکرارکردم دیگه نزار ازخونه بیرون برم. سه روز ازکلاسام جاموندم _نخیر همین که گفتم شمامدرسه نمیری درسم میخوای بخونی غیرحضوری ثبت نامت میکنم برای امتحان میبرمت. البته اگرخیلی نگران سوادت هستی که بعیدمیدونم ازجواب پیام حرصم گرفت وبابغض گفتم _مامان توروخدا شما چی چیزی بهش بگو خیال داره من رومدرسه بزرگسال ثبت نام کنه اونم بخاطر یه کوه رفتن مامان خواهش میکنم بهش بگو ببخشه پیام ازشنیدن جمله اخرتیز سرش روبه سمتم چرخوند قبل ازاینکه چیزی بگه گفتم _غلط کردم اشتباه کردم همین یه باروهم بخاطر مامان وسمیه ببخش قول میدم دیگه تکرارنکنم پیام محکم گفت _گفتم نه سمیه دستش رو روی دست پیام گذاشت چندلحظه ای باهاش حرف زد مامان بعدازتموم شدن حرف سمیه گفت _پیام جان این یه بار روهم ببخشش اگر تکرارشد دیگه هرکاری صلاح دونستی بکن من وسمیه هم دیگه حرفی نمیزنیم پیام نگاهی به انداخت انگشت اشاره روبه سمتم گرفت وگفت _پریا خانم این یه بار روهم میبخشم ولی به روح بابا قسم آخرین باره. دفعه بعدی بخشیدنی درکارنیست. فهمیدی؟ لبخندکم رنگی روی لبم نشست وسرم روتکون دادم _به خدا قول میدم 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت6🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ سمیه کمی ازچاییش خورد دوباره باهمون لبخندها
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیراشـتـباه⚡️ یک هفته ازقولی که به پیام ومامانم دادم گذشت وسعی کردم برای جلب اعتمادشون بدون اذیت کردن وحاشیه مسیرمدرسه وخونه روربرم وبرگردم باصدای پریا گفتن مامان ازاتاق بیرون رفتم _بله مامان _درس هات روخوندی؟ _اره الان میخواستم استراحت کنم.چیزی شده؟ _لباست روعوض کن برومغازی آقای حیدری لیستی که داداش بهش داده روبگیر بیار _چراپیام خودش نمیره ؟ _ پیام سرکاره تابرگرده دیرمیشه رب گوجه برای غذا لازم دارم بروخریدهاروبگیر. _باشه الان میرم به اتاقم برگشتم لباس عوض کردم کیف لوازم ارایشم روباز کردم مشغول زدن کرم پودر شدم باصدای پریا پریا گفتن مامان رژلبم روزدم.‌موهام‌رو کج توی صورتم ریختم و ازاتاق بیرون رفتم کلافه نگاهش کردم _بله مامان! چراهمش دادمیزنی؟ پشت سرهم اسمم روتکرارمیکنی _من میگم میخوام غذادرست کنم عجله دارم بعدرفتی آرا ویرا کردن! رنگ روغن به سرصورتت زدن. دخترمگه میخوای عروسی بری تاسرکوچه رفتن این همه بخودت رسیدن نمیخواد. _وای مامان ... چراانقد غرمیزنی؟ من کی بدون ارایش بیرون رفتم که الان بار دومم باشه هنوز دستم به دستگیره درهال نرسیده بود مامان باصدای بلند گفت _پریا زود برگردی ها _باشه مامان پارک که نمیخوام برم دیربرگردم درحیاط روبستم به سمت مغازه اقای حیدری رفتم نگاهی به چندنفری که داخل مغاز بودن انداختم وارد مغازه شدم به سمت پسر آقای حیدری که پشت صندوق نشسته بود رفتم. سلام کردم بدون اینکه سرش روازدفترجلوی دستش برداره جوابم روداد وگفت _بفرمایید _اومدم لیست خریدی که داداشم سفارش داده بود روببرم _ سفارشتون به اسم کیه ؟ _اسم داداشم پیام ،پیام منتظری پسرپشت صندوق بلاخره چشم ازدفتری که روبروش بودبرداشت سرش رو بلند کرد نگاهی بهم انداخت.‌تگ تگ‌اجزای صورتم رو برسی کرد و لبخندی زد. _چندلحظه صبرکنید بپرسم لبخندش رو با لبخندی پر از اِفاده پاسخ دادم‌ _بپرس 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ به سمت کیسه های خرید کنارمغازه رفت وباصدای بلندی گفت _بابا کدوم ازاین سفارش ها برای آقای منتظری اقای حیدری جلو اومد _این دو تاس. خودت میخوای ببری من‌رو با دست نشون داد _نه این دخترخانم اومدن دنبال سفارششون اقای حیدری نگاهم کرد که فوری سلام کردم جوابم روداد _ کیسه ها سنگینه تنهای اذیت میشی.‌ مازیار تاجلوی درخونه براشون ببر _ممنون‌خودم میبرم _سنگینه بابا نمیتونی. مازیار به طرف صندوق رفت کاغذی رو توب جیبش گذاشت کیسه های خرید روبرداشت به در مغازه اشاره کرد بالبخند گفت _بفرمایید شما من خریدهارومیارم. پامون رو از در بیرون گذاشتیم انگار یخش وا رفت _خیلی سنگینن _ببخشید زحمتتون دادم با لحن خاصیرگفت _زحمت چی؟ واسه شما کارکردن رحمته.‌ ناخواسته لبخند روی صورتم‌نشست و ادامه داد _همین‌ که با یه خانم زیبا همقدم شدم برام‌کافیه. با ناز پرسیدم _واقعا به نظرتون من زیبام؟ خنده‌ی صدا داری کرد _دیگه شکست نفسی نکن. مثل فرشته ها میمونی از تعریفش حسابی ذوق کردم. _فکر کنم‌‌ اسمت پریا ست. درسته؟ نگاهی بهش انداختم و با سر تایید کردم _پریا خانم‌ شما تو خونتون آینه دارید از حرفش خنده‌م گرفت _معلومه که داریم _پس امروز به جای من تو آینه به خودتون‌نگاه کنید.‌ صدای خنده‌م بالا تر رفت. _چشم نگاه میکنم. جلوی در کیسه ها رو زمین گذاشت. _چه دختر حرف گوش کنی. دست‌توی جیبش کرد و کاغدی رو بیرون آورد و سمتم گرفت _میتونم از این خانم زیبا درخواست کنم‌شماره‌ی من رو داشته باشه. با ناز کاغذ رو ازش گرفتم. _بله. فقط من فعلا به خاطر درس و مدرسه گوشی ندارم.‌ _همین که ازم قبول کردی خوشحال شدم. چشمکی زد _راه باز شد برای آشنایی بیشتر این‌رو گفت و از کنارم رد شد. 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشتباه⚡️ باخوشحالی وارد خونه شدم به محض اینکه در هال روبستم مامان صدام زد _پریا تویی _اره _خوبه بهت گفتم زودبیا انقددیر اومدی نمیگفتم کی می اومدی پلاستیک خریدهارو روی زمین گذاشتم _اخه بااین همه خرید میشه تاخونه باسرعت بدو بیام مامان نگاهی به خریدهاانداخت _پیام چقد خرید کرده دستت دردنکنه اگرمیدونستم انقدزیادهستن نمیگفتم بری دستت اذیتت نشد؟ _سنگین بود ولی خیلی اذیت نشدم به اتاقم برگشتم لباس هام روعوض کردم شماره مازیاررو داخل کیفم قایم کردم جلوی آینه ایستادم نگاهی بخودم انداختم خوشگلی هم خوب امتیازیه باعث میشه دیده بشم هم ازدیدن صورت به این زیبایی کیف کنن کش موهام روبازکردم به فکراینکه چطوری گوشیم روازمامانم بگیرم افتادم بایدیه راهی پیداکنم بدون خواهش و التماس ودردسرپسش بگیرم که بتونم به مازیار زنگ بزنم به آشپزخونه رفتم کمی ازسیب زمینی های که مامان برای کنارخورشت سرخ کرده بود روبرداشتم کمی خودم رومظلوم کردم ومامان روصداکردم _جانم؟ _نمیشه گوشیم روپس بدی مامان بازیرچشمی نگاهی بهم انداخت _نه گوشی بی گوشی _اخه مامان نمیشه که باهمکلاسی هام درارتباط نباشم سوال درسی داشته باشم چطوربپرسم؟ _پریا به پیام قول دادی گوشی روکناربزاری پس سرقولت بمون وگرنه امکان داره ازاینکه اجازه داده بری مدرسه هم نظرش عوض بشه دیگه نزاره بری _خوب مامان وقتی داداش ازسرکاربرگشت گوشی رومیدم برداری _چکاریه به خاطره یه گوشی دست گرفتم قایم موشک بازی دربیاری به خودت ومن هم استرس بدی اگر کاری داشتی باگوشی من ازدوستات سوال بپرس یاتلفن خونه نوچی کردم بشقاب سیب زمینی روبرداشتم به سمت هال رفتم پیش خودم فکرکردم باگوشی مامان هم میشه به مازیار زنگ بزنم یااس مس بدم یاوقتی خونه نباشن زنگ ازتلفن خونه بهش زنگ بزنم بعدازچنددقیقه یاد دعوای قبلی که پیام پرینت تلفن خونه روگرفت افتادم ازفکرگوشی مامان وتلفن خونه هم بیرون اومدم باید یاگوشیم روپس بگیرم یایه گوشی بخرم 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیراشـتـباه⚡️ بااومدن پیام وسمیه وپریا گفتن مامان ازاتاق بیرون رفتم وسلام کردم وجواب گرفتم _بله مامان؟ _بیاچندتاچایی بریزببرتامن هم بیام _مامان خوب خودت میرختی هنوز حرفم تموم نشده بود که بانگاه چپ چپ پیام روبه روشدم هول شدم _اخه داشتم درس میخوندم _چایی نمیخوایم بشین مامان شماهم دور هم باشیم _نه پسرم الان خودم میارم سریع به سمت آشپزخونه رفتم چهارتاچایی خوش رنگ ریختم به هال برگشتم سینی چایی رو روی میدعسلی گذاشتم مامان به جمعمون اضافه شدپیام روصدازدم _بله داداش من بخوام سوال درسی بپرسم نمیتونم با بچه های کلاس درارتباط باشم _چرا؟ _خوب گوشی ندارم _ازگوشی مامان استفاده کن یاتلفن خونه _نمیشه گوشی خودم روبهم پس بدید _نه گوشی نداشته باشی حواستم پرت نمیشه درست رومیخونی _درروز چندساعت هم نمیشه استفاده کنم _فعلا نه مامان استکان چاییش روبرداشت کمی ازش خورد _پیام امروزصبح باهات حرف زدم گفتی داشتی باعموت حرف میزدی _اره مامان جان برای همین اومدم پایین برای سود پولی هم باهم سرمایه گذاری کردیم زنگ زده بود دعوت کردیه شب بریم خونه شون راجبش حرف بزنیم من هم قبول نکردم دعوتشون کردم جمعه شب برای شام بیان خونه مون _کارخوبی کردی دعوتشون کردی ولی مامان جان حرفی راجب سودنداریم بزنیم که به عموت اعتماد داریم هرکاری صلاح میدونه انجام بده _مامان جان اعتماد داریم ولی حساب حساب کاکابرادر ازاول درجریان باشیم بهتره بعدأدلخوری پیش نمیاد _باشه پسرم درست میگی اینا معلوم گوشی من روپس بده نیستن باید خودم یه فکری کنم پیام ازسرجاش بلندشد استکانش روبه سمتم گرفت _پریا یه چایی دیگه برام بیارتاشبکه های تلوزیون درست کنم خوبه اولش مثلا چایی نمیخواست به من چه اخه بزورلبخندی زدم به سمت اشپزخونه رفتم همین که درهال بسته شد سریع به اتاقم رفتم صندوقچه ای که گوشه کمد قایم کرده بودم روبیرون آوردم پولای که برای روز مباداکنارگذاشته بودم روشمردم باسیصدوپنجاه تومن نمیشه گوشی خرید بفکرفروش انگشتری که پارسال دسته جمعی برای تولدم کادوگرفته بودن افتادم پول وانگشترروداخل کوله پشتیم گذاشتم به خودم گفتم فردا بایدهر طوری شده یه گوشی بخرم کوله روزیرتخت انداختم خودم رو روی تخت پرت کردم بافکراینکه اگر من ومازیار بهم برسیم حتماباهاش خوشبخت میشم چشمام روبستم باتکون خوردن دستم چشمام روبازکردم نگاهی به مامان که روبروم بودانداختم روی تخت نشستم کش قوسی به بدنم دادم _چی شده؟ _هیچی چهارساعت خوابیدی اگربیدارت نمیکردم دیگه شب خوابت نمیبرد خمیازه ای کشیدم ازتخت پایین رفتم _اها اره احتمالا تاصبح باید مثل جغدبیداربمونم ازسرویس بیرون اومدم صورتم روخشک کردم به یه پرشت روی اپن نشستم مامان از طرز پریدن ترسیدوعصبانی شد _دخترچرا مثل ادم یه گوشه نمیشینی چرا از در دیواربالا میری نمیگی پات میشکنه خونه نشین میشی _عه مامان چرافال بدمیزنی یه خدانکنه ای دورازجانی بگو هنوزم که جاییم نشکسته مامان باتاسف سرش روتکون داد _ماشاالله زبون که نیست باصدای بلند خندیدم مامان روصدازدم _جانم _قهوه درست نکردی؟ _نه الان درست میکنم یه بوس برای مامان فرستادم _عاشقتم _پریا این حرکتا چیه زشته بخدا _مامان بوس فرستادن کجاس بده خیلی هم باکلاسه 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیراشـتـباه⚡️ یه ربع مونده به تموم‌شدن زنگ آخر به بهانه دستشویی رفتن ازمعلم اجازه گرفتم به طرف سرویس های بهداشتی رفتم. صبا وسوگل هم پشت سرم وارد دستشویی شدن صبا روبروی آینه ایستاد و رژلبش روبه طرفم گرفت _پریا میزنی؟ مشمعز نگاهی بهش انداختم _من کی ازرژلب تو زدم که الان بار دومم باشه؟ صبا من استرس دارم توام حرف میزنی بدتر تمرکزم روبهم میریزی. چند دقیقه زبون به دهن بگیر تا کسی نیومده آرایشم رو بکنم برم صبا بادست ضربه ای روی شانم زد _بابا بچه پاستوریزه یه رژ زدن انقد وسواس نمیخواد _من وسواس نیستم ولی لوازمم رونه به کسی میدم نه مال کسی استفاده میکنم _شما اینجاداریدچکارمیکنید! باصدای خانم خادمی شوکه شدم و ترسیدم سریع رژوکرم پودر رو انداختم رو زمین و ترسیده بهش نگاه کردم خانم خادمی نگاهش بین من ولوازم آرایش ها و بچه ها جابجا شد و وسرش روبه حالت تاسف تکون داد _سریع بیاید دفتر صبا گفت _خانم مگه چکارکردیم؟ _بهرامی تشریف بیاردفترمیفهمی چکارکردی منتظری تو هم راه بی افت باالتماس اسمش رو صدا کردم _خانم خادمی... نگاهش رنگ تهدید گرفت _خانم خانم نکنید راه بی افتید پشیمون از کارم لبم رو به دندن گرفتم رو به صبا بی صدا لب زدم _بدبخت شدیم. پشت سرخانم خادمی سربریز راه افتادیم.‌ وارد دفترشدیم . گوشه ای ایستادیم و هر سه سرمون رو پایین‌گرفتیم.‌ خانم خادمی با صدای خیلی آرومی شروع به تعریف کرد و هر دو بهمون خیره شدن‌ چند دقیقه ای گذشت و نه خانم‌مدیر حرف زد نه خانم خادمی. به خودم جرات دادم‌و گفتم: _خانم اجازه نمیدیدبریم اگردیربرسیم خونه خانواده دعوامون میکنن. با توپ‌پُر گفت _دعواتون برای فرداست نه دو دقیقه دیررسیدن امروز فردا بدون والدین نمیاید نگاه طلبکازش رو به من داد _تو فقط بابرادرت میایی تنهایی بیاید اجازه نمیدم برید سرکلاس با اون وضعی که تو خونه برام پیش اومده فقط همینم کم بود.‌ _خانم خب بزارید من هم با مامانم بیام. توروخدا مگه چکارکردم؟ _ مدرسه روبا سالن آرایش اشتباه گرفتید بعد میگی مگه چکارکردیم‌ .‌واقعا چه رویی دارید! _خانم خادمی خواهش میکنم اجازه بدید من هم بامادرم بیام _من دانش اموز خودم رو میشناسم مادرت دیگه از پس تو نمیاد. باید برادرت بدونه. یه وقتا یکم‌‌گوش مالی همچین بدم‌ نیست چقدمن بدشانسم. اگه خانم خادمی فقط دودقیقه دیرتر اومده بود من رونمیدید. _خانم داداش من بفهمه برام بد میشه. توروخدا بزارید بامامانم بیام. قول میدم دیگه تکرارنشه. _اگربدشدن و نشدن برات مهم بود اینکار ها رو نمی کردی که الان توی دردسر بیافتی بغضم ترکید اشکام سرازیر شد _خانم این همه دانش آموزای دیگه آرایش میکنن آرایش کامل.. هنوزحرفم تموم نشده بود. که خودکارش رو روی میز گذاشت باصدای بلند گفت _اسم هاسون رو بنویس سرم روپایین انداختم _من که فضول نیستم منظورم اینه همه اشتباه کردیم شمابزرگی کنید ببخشید خانم دلتون میاد خانواده من اجازه ندن بیام مدرسه _مدرسه برای درس خوندنِ، نه این قرتی بازی ها اگردرس خوندن برات مهم بود بجز مدادودفتروکتاب چیزی توکیفت نبود _خانم همین یه باررو ببخشید بخدا قول میدم تکرارنمیکنم اصلا بنویسید امضا کنم تعهدمیدم اگرتکرارشد دیگه به داداشم بگید بی اهمیت به التماس های من گفت _خانم سعادت زنگ رو بزنید گریه‌م شدت گرفت _خانم خادمی توروخدابزارید این دفعه روهم بامامانم بیام _اصلا.. فقط برادرت... الانم برید وسایلتون روبردارید سریع بریدخونه این همه التماسی که به خادمی کردم اگر به سنگ میکردم دلش آب میشد میبخشید حالا کی به پیام بگه بیاد مدرسه. اگرم بهش بگم عمرا دیگه نمیزاره بیام مدرسه. لعنت به این شانس باصدای عقده ای گفتن صبا به عقب برگشت _عقده ای کیه؟ _این فریبای فضول. اون رفته لو داده _توازکجامیدونی! _وقتی رفتیم داخل دفتر باپوزخند نگاهمون کرد رد شد فقط ببینید چطورحالش روبگیرم 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشتـباه⚡️ زودتراز بچه های کلاس از مدرسه بیرون رفتم نگاهی به ساعت مچیم انداختم تا برگشتن پیام ازسرکار دوساعت وقت دارم پس میتونم برم بازارانگشترم رو بفروشم یه گوشی خوب بخرم به سمت ایستگاه تاکسی رفتم اولین تاکسی که دیدم رودربست گرفتم وسوارشدم سرم روبه شیشه ماشین تکیه دادم ازاسترس زانوهام روتند تندتکون میدادم ونگاهی به ساعت انداختم اگرفریبا لوم داده باشه پوستش رومیکنم دختره ی بیشعورحالا چطوربه پیام بگم اگربهش بیادبیچاره م میکنه چرامن انقدبدبختم ازدرودیواربرام بدشانسی میباره ،اصلانمیگم فردا میام دوتاببخشیددیگه میگم شاید خادمی کوتاه اومد بادیدن طلافروشی که بازبود سریع کرایه ماشین روحساب کردم پیاده شدم باسرعت بدو بدو خودم روبه جلوی مغازه رسوندم به داخل رفتم به اقای مسنی که پشت ویترین طلاها بود سلام کردم وبا خوش رویی جوابم روداد _بفرمایید دخترم کیفم روبازکردم جعبه انگشترروبیرون اوردم _میخوام این انگشترروبفروشم انگشترم روبرداشت نگاهی بهش انداخت _دخترانگشتر به این قشنگی رو چرامیخوای بفروشی حیفه لبخندی زدم _پول لازم دارم _چراازخانواده ت پول نمیگیری؟ _نمیخوام بهشون بگم _چرا مگه پول روبرای چکاری میخوای وای چه گیری افتادم کاش میرفتم یه مغازه دیگه عین معلم های پرورشی میخواد درس اخلاق بده نصحیت کنه من وقت ندارم دارم ازاسترس میمیرم این هم کوتاه بیانیست لبخند الکی زدم _میخوام برای تولد مامانم کادوبخرم پول دارم ولی کمه _آها ازاول میگفتی دخترم خوشبحال مامانتون چه دخترفهمیده ای داره بعداز وزن کردن انگشتر چندعدد روروی ماشین حساب جمع زد وقیمت نهایی نشونم داد _میفروشیش دخترم؟ _بله هفتصد هزار بابت فروش انگشترگرفتم ازمغازه بیرون اومدم چندقدم جلوتررفتم ازاقای که کناردکه روزنامه فروشی درحال چای خوردن بود پرسیدم _اقا اینجا مغازه های موبایل فروشی کدوم قسمت هستن؟ _بایدبری پاساژاعلائدین _یعنی اینجاها اصلا موبایل فروشی نیست _نمیدونم میخواید بپرسید شاید باشه قدم هام روتندتربرداشتم به نفس نفس زنان افتادم بادیدن مغازه موبایل فروشی لبخندبه لبم اومد بااسترس واردمغازه شدم بدون سلام کردن گفتم _آقایه گوشی میخوام فروشنده ازدیدن استرس وهول بودن کمی جاخورد بالبخندسلامی کرد _ببخشیدسلام _خواهش میکنم گوشی چه مدلی میخواید؟ _مدلش برام فرقی نمیکنه قیمتش درحدیک میلیون یاکمی بیشتر باشه _باشه دخترم بشینیدروی صندلی کمی نفستون بالا بیاد الان گوشی هم براتون میارم نگاهی به ساعت نصب شده به دیوارمغازه انداختم استرسم بیشترشد _خوبم فقط اگرمیشه زودتر گوشی هارو بیاریدیکی روانتخاب کنم کمی عجله دارم _گوشی روبرای خودت میخوای امروز چه روز نحسیه چرا هرجامیریم به آدمای گیر درس اخلاق بده برمیخورم نفس عمیقی کشیدم _نه برای مادرم میخوام کادوبخرم _آفرین به شما پس چراانقدعجله دارید کمی صبورباش یه گوشی خوب انتخاب کنی حیف مغازه دیگه ای روبلدنیستم وگرنه میرفتم یه جای دیگه _چون میخوام قبل مامانم به خونه برسم غافلگیرش کنم _اها پس حق داری الان براتون میارم 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ فروشند چهارگوشی رو شیشه ویترین گذاشت _رنج قیمت این گوشی هااز هشتصدتومن تایک میلیون وصدهزارتومنه کدوم رومیخواید؟ نگاهی به گوشی ها انداختم بدون اینکه درمورد حافظه گوشی و دوربین بپرسم گوشی که قابش رنگ سفیدبود رو برداشتم _همین روبرمیدارم چقد میشه؟ _نهصدوپنجاه چون برای کادو میخوای نهصدبرای شما زیپ کیفم رو باز کردم دوازده تا از ایران چک های پنجاه تومنی رو ازکیف پولم بیرون آوردم به طرف فروشنده گرفتم _بفرمایید سریع کارتون گوشی رو برداشتم داخل کیف انداختم فروشنده بعدازشمارش پولادستش روبه سمت گاردهای گوشی دراز کرد _گارد نمیخواید؟ باقدم های تند به سمت در مغازه رفتم _نه ممنون هروقت خواستم میام میخرم سریع ازمغازه بیرون رفتم کوله پشتیم روروی شانم انداختم بابدو بدو به سمت ایستگاه تاکسی رفتم دست برای اولین تاکسی که رد شد برداشتم راننده کمی بالاتر ترمز گرفت با بدو به سمت ماشین رفتم _آقا دربست میرید _بله سریع سوارماشین شدم آدرس خونه روبه راننده دادم چنددقیقه ازحرکت راننده نگذشت که به چراغ ترمز رسیدیم ازاسترس وبالارفتن ضربان قلبم دست هام روبهم میمالیدم _آقا راننده ببخشید نمیشه ازیه مسیر نزدیکتر برید عجله دارم _این چراغ قرمز رو ردکنم ازکوچه پس کوچه میرم زودتر برسیم چشمام به حرکت عقربه های ساعت خشک شدوبلاخره بعد از بیست دقیقه به سر کوچه مون رسیدم دوتا ده هزاری به سمت راننده گرفتم بیخیال پس گرفتن بقیه کرایه شدم باتمام توان شروع به دویدن کردم به جلوی درخونه رسیدم دوبارپشت سر زنگ در رو زدم باصدای کیه گفتن پیام برای چند ثانیه قدرت نفس کشیدن روازدست دادم صدای دوباره پیام باعث بخودم بیام آب دهنم رو قورت دادم به سختی زبونم روچرخوندم _منم پیام عصبانیتی که سعی داشت کنترلش کنه گفت _سریع بیابالا با اینکه پاهام توان راه رفتن نداشت از ترس پیام قدم هام روتندتر برداشتم سریع به داخل خونه رفتم 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مــســیـراشـتـباه⚡️ به محض اینکه پام رو داخل هال گذاشتم با نگاه چپ چپ پیام رو به رو شدم _پریا کجا بودی؟ خدایا بدبخت شدم یعنی فهمیدن گوشی خریدم پیام که خونه بوده، پس کی بهش خبر داده که من رفتم گوشی خریدم، چقدر من بدشانسم آخه اگر بگم گوشی نخریدم کیفم رو باز می کنه میبینه لو میرم با پریا گفتن پیام سرم رو بالا گرفتم _بله ...کجا میتونستم باشم؟ مدرسه بودم دیگه پیام بلند شد و به سمتم اومد قبل از اینکه پیام بهم نزدیک تر بشه مامان خودش رو بهش رسوند _مامان جان کاریش نداشته باشی _دارم ازش سوال میپرسم جوابم رو بده کاریش ندارم عصبی ادامه داد _تو دستشویی مدرسه چه غلطی می‌کردی رفتی مدرسه درس بخونی یا اونجام‌ میخوای آبروی ما رو‌ ببری نفس راحتی کشیدم‌، پس نفهمیده گوشی خریدم این دفعه رو شانس آوردم لعنت بهت خادمی فضول، به جز دردسر درست کردن برای من کار دیگه ای نداره صدای پیام‌ کمی بالا تر رفت _پریا با توام ها _داداش به جان مامان فقط یه رژ و کرم می‌خواستم بزنم که خادمی رسید از دستم افتادن و شکستن _ مگه مدرسه جای این کاراس؟ ها؟ _ همه بچه ها هفت قلم آرایش می‌کنن نمیبینن خادمی فقط به من گیر میده، به جز من کسی رو نمیبینه، نذاشته برسم خونه خودم بگم بهتون سریع زنگ زده گزارش داده من رو پیشتون خراب کنه پیام از شنیدن حرفم جا خورد و آبروهاش رو بالا انداخت _همه هر کاری بکنن توام باید مثل اونا باشی؟بعدشم خادمی گفت چقدر خواهش و التماس و تمنا کردی بزارید من با مامانم بیام برای همین زنگ زده بود که بگه فردا اگر مدرسه نری و تعهد ندی اجازه سر کلاس رفتن رو نداری چرا کاری می‌کنی که بیام اونجا گردنم رو کج کنم بگم من معذرت میخوام تکرار نمیشه؟ خوشت میاد با غیرت و غرور من بازی کنی؟ _به خاطر یه رژ و کرم زدن اعصاب آدم رو بهم میریزن مگه خوشگل بودن بده؟ با صدای داد پریا گفتن پیام ساکت شدم _خوشگلیُ درد، خوشگلیُ گمشو از جلو چشمام تا سکته ام ندی خیالت راحت نمیشه... 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیراشـتـباه⚡️ در اتاق رو بستم و نفس راحتی کشیدم، سریع لباس هام رو عوض کردم خداروشکر به خیر گذشت، اگر پیام می‌فهمید گوشی خریدم معلوم نبود الان اوضاع خونه چطور بود و چی به سرم می اومد بدون سروصدا یواش در اتاق رو باز کردم و به داخل هال سرکی کشیدم، با دیدن مامان سر سجاده اش خوشحال شدم و بشکنی زدم به سمت کوله پشتیم رفتم و سریع زیپش رو باز کردم و کارتون گوشی رو بیرون آوردم، جعبه چوبی زیر تخت رو بیرون کشیدم و سیم کارتی که داخلش جاساز کرده بودم رو بیرون آوردم با صدای پریا گفتن مامان سریع گوشی و سیم کارت رو زیر بالشت قایم کردم _جانم مامان _بیا نهار آماده اس _الان میام تا پیام بالاس گوشی رو زدم شارژ بشه بعد از ظهر به مازیار پیام بدم و بیشتر از این منتظرش نزارم نگاهی به قورمه سبزی روی میز انداختم و سوتی زدم _به به مامان چه غذای دلبری درست کردی دستت طلا مامان نوچی کرد _پریا این چه طرز حرف زدنه زشته چندبار بگم _عه مامان سخت نگیر دیگه _نهار رو در سکوت کامل خوردیم و از روی صندلی بلند شدم، لیوان دوغی که جلوی دستم بود رو برداشتم و یه جا سر کشیدم _مامان ممنون خیلی خوشمزه بود _نوش جانت برو استراحت کن برگشتم به اتاقم و پریدم روی تختم، بالشت رو از روی گوشیم برداشتم من تحمل اینکه چهار ساعت منتظر بشم شارژ بشی رو ندارم دکمه کنار گوشی رو فشار دادم و دستم رو روی بلندگو گذاشتم که صدای روشن شدن گوشی در نیاد بعد از چند دقیقه صفحه گوشی بالا اومد و ذوق زده شماره مازیار رو گرفتم و ذخیره اش کردم پوشه پیام ها رو باز کردم و نوشتم _سلام خوبی؟ هنوز چند دقیقه ای از پیام دادنم بیشتر نگذشته بود که از صدای ویبره گوشی و تک زنگ صدای پیام ها شوکه شدم با صدای پریا گفتن مامان سریع گوشی رو سایلنت کردم و آروم به پیشونیم زدم _بله مامان _صدای چی از اتاقت اومد به جلوی در اتاق رفتم _مامان صدایی نشنیدم، مگه صدایی اومد؟ _اره صدای لرزش و تک بوق اومد -مطمئنی مامان؟ من که چیزی نشنیدم، رو تخت دراز کشیدم که بخوابم _برو بخواب عزیزم... 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ پیامی که روی صفحه افتاده بود رو باز کردم و به جواب مازیارخندیدم آخه من شما پسرا رو نشناسم که دیگه به درد لای جرز دیوار میخورم، اینطوری نوشتی شما انگار تا به حال با هیچ دختری رل نزده الان شما گفتن رو نشونت میدم مازیارخان شیطنتم گل کرد و براش نوشتم _افتخار آشنایی میدید؟ بعد از چندثانیه پوشه پیام روی صفحه گوشیم افتاد و سریع لمسش کردم _نخیر مزاحم نشید اوه اوه آقا بهش نمیاد انقدر گوشت تلخ باشه حالا برای من فیلم بازی می‌کنی که بگی بچه مثبتی؟ _بزار آشنا بشیم مطمئن باش به دلت میشنیم هنوز پیامم رو کامل نکرده بودم که اسم مازیار روی صفحه افتاد و سریع پیام رو باز کردم _فرشته زمینی، خانم زیبا، میخوای من رو امتحان کنی بدون من به جز شما به کسی نمره موبایلم رو ندادم از طرز نوشتنش خنده ام گرفت و با صدای بلند خندیدم مازیارخدا بگم چکارت کنه الان برای خندیدنم چه جوابی به مامان بدم؟ تا مامان نیومده به بهانه آب خوردن برم بیرون یه دروغی سرهم کنم با لبخندبه داخل هال رفتم مامان با دیدنم نگاهی بهم انداخت _بسم الله دختر خوبی تو؟ _اره مامان چرا بد باشم _انگاریه چیزیت شده با صدای بلند میخندی، با لبخند از اتاق میایی بیرون، آدم رو میترسونی _نترس مامان جان یاد یه خاطره از بچه های مدرسه افتادم خندم گرفت _ان شاالله همیشه لبت خندون باشه کمی آب خوردم و به اتاقم برگشتم چند دقیقه دیگه مامان بخوابه میشه برم داخل کمد دیواری و به مازیار زنگ بزنم و چند دقیقه باهاش حرف بزنم، قبلش پیام بدم ببینم میتونه حرف بزنه گوشی رو برداشتم و براش تایپ کردم _مازیار زنگ بزنم میتونی حرف بزنی؟ همین که پیام رو سین کرد شماره روی گوشیم افتاد آیکون قرمز رو کشیدم _صبر کن خودم بهت زنگ میزنم نگاهی دقیق به مامان که روی مبل دراز کشیده بود انداختم، با بالا پایین شدن قفس سینه اش معلوم شد که خوابیده، به طرف در هال رفتم و آروم در رو کلید کردم، پاورچین پاورچین به اتاقم برگشتم و گوشی رو برداشتم و در کمد دیواری رو باز کردم خدا کنه تا من حرف میزنم مامان بیدار نشه شماره رو گرفتم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم _سلام به زیباترین خانم از تعریف مازیار کیف کردم و لبخند به لبم اومد _سلام میشه با تعریفات انقدر من رو خجالت ندی؟ _آخه وقتی خوشگلی باید ازت تعریف بشه دیگه فرشته زمینی صدات کنم یا زیبای خفته؟ _همون پریا صدام کنی کافیه _چشم ما مخلص پریاخانم هم هستیم _مازیار من نمیتونم زیاد حرف بزنم فقط خواستم شماره ام رو داشته باشی تا خودم بهت زنگ نزدم یا نگفتم بهت زنگ نزن، هر وقت بتونم بهت پیام میدم _باشه چشم فقط میشه بگی چرا؟ _حالا بعد برات توضیح میدم فعلا کاری نداری _نه عزیزم کی میتونم ببینمت ؟ _بزار ببینم شرایط بیرون اومدنم چطور میشه بهت خبر میدم _باشه مواظب قشنگیات باش دوباره لبخند روی لبم اومد _چشم توام مواظب خودت باش... 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ در هال رو باز کردم و به اتاقم برگشتم و روی تخت دراز کشیدم باید یه راهی پیدا کنم بتونم با مازیار برم بیرون ببینمش، کاش پیام چند روزی دیرتر بیاد خونه اون وقت بدون دردسر میشه برم چشمام از خستگی و فکر زیاد سنگین شد و به خواب رفتم از صدای پریا گفتن و حرف زدن پیام از خواب پریدم، نگاهی به پریز برق بالای سرم انداختم و نفس راحتی کشیدم خداروشکر قبل از اینکه خوابم ببره گوشی و شارژر رو قایم کردم وگرنه بدبخت می‌شدم کش قوسی به بدنم دادم و لباسم رو مرتب کردم و به هال رفتم پیام و سمیه با لبخند و خوش رویی سلام کردن _ساعت خواب، چقدر میخوابی _سلام مگه چند ساعت خوابیدم؟ _ساعت هفت _وای سه ساعته _اره برو آب به صورتت بزن خواب از سرت بپره بعد بیا بشین کارت دارم _باشه داداش چند مشت آب سرد به صورتم زدم که باعث شد سرحال بشم از سرویس بیرون رفتم و کنار مامان نشستم و به پیام نگاه کردم _الان که دیگه خوابت نمیاد _نه داداش چیزی شده؟ _فردا رو که خودم میبرمت مدرسه، برگشتنی بعد از ظهر با سمیه برید بازار خرید داره خودم نیستم وگرنه میبردمتون به خشکی شانس، حالا چه وقت خرید رفتنه اگر بازار نریم میتونم با مازیار برم بیرون ولی نمیشه به سمیه بگم نریم، چون خیلی تیز و بهم شک میکنه با تکون خوردن دستی جلوی صورتم به خودم اومدم _خوبی تو؟ _اره ببخشید _میگم هنوز خوابت میاد میگی نه، شنیدی چی گفتم؟ _اره داداش باشه فردا میریم بازار _چیزی لازم داشتی بخر _باشه دستت دردنکنه... 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـبـاه⚡️ پیام با انگشت چند ضربه به در دفتر زد، بعد از بفرمایید گفتن خانم خادمی پشت سر پیام به داخل دفتر رفتم خانم خادمی با دیدن پیام پرونده های تو دستش رو روی میز گذاشت نگاهی بهم انداخت و سلام کرد، بعد از پیام آروم جوابش رو دادم _آقای منتظری من واقعا نمیدونم از چی خواهر شما باید گلگی کنم لال بشی خادمی تا من کتک نخورم ول کن نیستی پیام نگاه چپ چپی بهم انداخت و سرش رو به حالت تاسف تکون داد _آقای منتظری تشریف بیارید جلو، لیست نمره های این ماه پریا خانم رو ببینید پیام چند قدمی به جلو رفت و با دیدن لیست دستش رو به گردنش کشید _ببخشیدخانم خادمی از امروز دیگه هفتگی پیگیر نمره ها و وضعیت درس خوندنش میشم، اگر تکرار شد هر کاری که صلاح میدونید انجام بدید خادمی با خودکاری که تو دستش بود بهم اشاره کرد _بیا اینجا این تعهد نامه رو امضا کن با ترس جلو رفتم و خودکار رو از روی میز برداشتم همین که خواستم برگه رو امضا کنم خادمی گفت: _بخون چی نوشته شده بعد امضا بزن منتظری این آخرین فرصتی که برای برگشت به مدرسه بهت میدیم، اونم بخاطر خانواده ات الان دارم در حضور برادرت بهت میگم ماه بعد این نمره های پنج و شش توی لیست نمره‌هات باشه یا بی نظمی و آرایش یا هر کاری که در شأن یک دانش آموز نباشه رو انجام بدی حکم اخراجت رو میزارم روی پرونده لعنت بهت خادمی که به جز دردسر انداختن من کاری نداری، الهی به زمین گرم بخوری که اینطوری اوقات من رو تلخ میکنی _منتظری حواست کجاست متوجه حرفای من شدی؟ _بله خانم چشم قول میدم تکرار نشه _امیدوارم، دختر درست رو بخون تا وقتی خانواده ات میان مدرسه خوشحال بشن نه با اعصاب بهم ریخته برگردن خونه ای خفه خون بگیری خادمی که ول نمیکنی _آقای منتظری اینجا رو بخونید امضا کنید پیام نفس محکمی کشید و برگه رو امضا کرد بعد از قول و تعهد دادن از دفتر بیرون اومدیم پیام جلوی در کلاس انگشت نشانه اش رو به حالت تهدید جلوی صورتم تکون داد _پریا میایی مدرسه چه غلطی می‌کنی؟ درس حفظ کردنی رو کی پنج گرفته که تو گرفتی؟ ریاضی یک و نیم شدی، ای خاک بر سرت چرا انقدر من رو اذیت می‌کنی؟ برای بار چندمه اومدم اینجا گردنم رو کج کردم خانم رو ببخشند، ها؟ بعد تو خونه اشک تمساح میریزی که مامان پیام میخواد من رو بفرسته بزرگسال، به خدا پنجاه و شصت ساله ها درسشون از تو بهتره برو سر کلاست، برگردی خونه میدونم چه کار کنم سرم رو پایین تر گرفتم _ببخشید داداش قول دادم که دیگه تکرار نمی‌کنم _خدا کنه پریا خانم... 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت19🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـبـاه⚡️ پیام با انگشت چند ضربه به در دفتر زد، بع
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ لباس هام روعوض کردم به سمت آشپزخونه رفتم درقابلمه روبازکردم لب هاروپایین دادم _مامان کوکودرست کردی؟ _اره عزیزم خیارشور وگوجه هم خرد کردم داخل یخچال بیاربیرون بخور این لگن هاروببرم داخل حیاط بشورم بعدمیام میخورم _باشه به محض بیرون رفتن مامان گوشی روازجیب شلوارم بیرون آوردم خداکنه تابامازیارحرف میزنم مامان داخل حیاط بمونه بعدازدوبارزنگ زدن جواب ندادن مازیار گوشی روکنارصندلی گذاشتم یه تیکه ازکوکوروبرداشتم خوردم بالرزش صندلی ازجام پریدم یه لحظه ترسیدم مازیارخدابگم چکارت کنه خوب همون اول جواب بده تامن هم اینطوری نترسم آیکون سبزروکشیدم بابدوبه سمت پنجره روبه حیاط رفت _ چه عجب پریاخانم یادی ازکردی _ چرا زنگ میزنم جواب نمیدی _ببخشید باباکنارم بود نمیشد جواب بدم الانم باررسید دیگه رفت بارهاروتحویل بگیره دیگه گفتم تاصدام نزده زنگ بزنم صدات روبشنوم _عه پس توام نمیتونی زیادحرف بزنی _فعلا که بابا صدام نزده چه خبر هنوز نمیشه یه روز بیایی بیرون ببینمت؟ _نه بابا پیام چندوقتیه الکی زیادگیرمیده بایدیه وقتی بیام مطمئن باشم اون روز خونه نمیاد یادیر برگرده امروز بازن داداشم میخوام برم بیرون خواستم بگم بری سرخیابون اونجا ببینمت ولی میترسم سمیه بفهمه اخه خیلی تیزه دیگه بیخیال شدم _عه پس حیف شد حالاساعت چند میرید میخواید بریدکجا؟ _یه ساعت دیگه خریدداره _پس وقتی ازخونه بیرون اومدید یه تک زنگ بزن بیام جلوی مغازه وایسم ببینمت _مازیار اصلا پیش سمیه نمیتونم گوشی دستم بگیرم نزدیکای ساعت سه ونیم جلوی دروایسا تارد شدیم ببینیم _عه چرا نمیزاره ؟ _ماجراداره حالا بعدبرات تعریف میکنم فعلا من برم کاری نداری؟ _نه قشنگ خانوم بیرون میری مواظب خودت باش ازکلمه قشنگ مازیارذوق کردم وخندیدم _باشه نترس مواظبم گوشی روخاموش کردم زیرتخت گذاشتمش به سمت آینه رفتم روی صندلی نشستم وسایل آرایشم روبازکردم یه آرایشی بکنم هرکسی ببینم برای زیبایی که خدا بهم داده حض کنه انگشت به دهن بمونه 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ کیف روبرداشتم روبروی آینه ایستادم سرتاپام روچک کردم چه جگری شدم من الان برم بیرون غرغر هاونصیحت های مامان شروع میشه بخواد زیاد رومخم راه برم باسمیه بیرون نمیرم حالشون گرفته بشه به داخل هال رفتم سمیه ومامان نگاهی به سرتا پام انداختم _پریااین چه وضع لباس پوشیدنه آخه مگه داری عروسی میری بجای مانتوبلوز پوشیدی اندازه یه عروس آرایش کردی _مامان بلوز کجابود چرا الکی گیرمیدی؟ اندازه بلوز روی کمرمیشه یه کرم وپنکک روژ وریمل کجاش آرایش عروس اصلا نمیرم خودت باسمیه برو _خجالت نکش مانتوهات روببربده خیاط تاروکمرت برات کوتاه کنن آره راست میگی آرایشت باعروس کمی فرق داره اونم اینکه تاج رو موهات نذاشتی سریع برومانتوت روعوض کن نیم ساعته سمیه رومعطل کردی عوض نکنم خودش باسمیه میره اون وقت میتونم بامازیار برم بیرون پس بهتره لج کنم لباس عوض نکنم _پریاباتوام ها _یابااین لباس ارایش میرم یانمیرم گفتم که خودت باهاش برو سمیه نگاه متاسفی بهم انداخت سرش روتکون داد مامان هنوز ول کن نصحیت کردن وگیردادن نبودوگفت: _باشه پریا بزارپیام برگرده همه این اذیت کردن هات روبهش میگم _چی مونده به پیام نگفته باشی اینم بگو پیام دیده من اینطوری میرم بیرون پس مشکلی نداره اگرم شما توگوشش نخونی به من گیرنمیده _باشه پریا شب همین بلبل زیونیت روجلوی پیام بکن _کاری نکردم که بخوام بترسم قبل ازاینکه حرفم روکامل کنم مامان گفت _سمیه مادرصبرکن آماده بشم خودم باهات میام 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ مامان با چادر و کیفش از اتاق بیرون اومد و سمیه نگاهی به مامان انداخت _مامان جان نپوشید امروز نمیرم خرید هر وقت پیام بتونه باهاش میرم _نه عزیزم چرا نری همین امروز میریم _مامان من که خوشحالم میشم با شما برم خرید ولی این همه سبزی که گرفتید تا برگردیم خراب میشن، از صبح کلی زحمت کشیدید حیفه به خاطر یه خرید سبزی ها رو همینطور داخل آب بزاریم مامان که با حرف سمیه تازه یادش افتاد چقدر سبزی خریده _پریا مانتو کار بنیت رو بپوش با سمیه برو کم من رو اذیت کن، یه روز می افتم میمیرم اون وقت به خاطر این حرص دادن های من عذاب وجدان میگیری ها اینا من رو حرص میدن بعد مامان میگه من حرصش میدم، اگر یه ذره امروزی بود یا فکرش رو تغییر میداد نه انقدر من رو عذاب می‌داد نه خودش _پریا خانم با توام ها برو عوض کن قبل از اینکه جواب بدم سمیه لبخند زد _مامان پریا رو راحتش بزارید بعدا میرم اگر نرم پیام شاید ازم ناراحت بشه و یه روزی بازم گیر کنم ازش بخوام ببخشه قبول نکنه _مامان به خدا خوشت میاد الکی گیر بدی سمیه صبر کن الان میام در کمد دیواری رو باز کردم و مانتو آبی کاربنی رو تو دستم گرفتم اگر بخوام این رو بپوشم مامان دیگه همیشه بهم گیر میده، فکر میکنه حرفش به کرسی نشسته پس بهتره مانتو زرشکیم رو بپوسم رژم رو با رنگ زرشکی که به مانتو بیاد تغییر دادم و به هال رفتم مامان نگاهی به سر تا پام انداخت و سرش رو تکون داد و نفس سنگینی همراه با آه کشید _زودتر برید که قبل از تاریکی هوا برگردید از خونه بیرون رفتیم و نزدیک مغازه مازیار سرعت قدم هام رو یواش تر کردم _پریاجان کمی تندتر راه بیا که برسیم سر خیابون ماشین بگیریم با دیدن مازیار جلوی در مغازه لبخند روی لبم کش اومد با تکون خوردن دستم لبخندم رو جمع کردم _سمیه چی شده ؟ _عزیزم دارم باهات حرف میزنم حواست کجاست؟ _ببخشید رفتم تو فکر چی گفتی؟ _میگم تند راه بیا دیر میشه _کنار مغازه آقای حیدری وایسیم بگیم به آژانس زنگ بزنه _ وای نه پریا زشته پیام هم بفهمه میگه چرا از خونه زنگ نزدید... 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ بالبخندی که مازیار بهم زد ذوق زده شدم لبخندروی لبام کش اومد سمیه دستم روگرفت _پریاجان پارک نیومدیم ها قدم میزنی بدوبریم _سمیه چراانقد عجله میکنی خوب داریم میریم _یه ساعت دیگه هواتاریک میشه باید زود برگردیم پیام بدمش میاد وقتی خودش باهامون نباشه هواتاریک بشه برگردیم _وای سمیه تومامان کشتید من رو انقد که پیام پیام میکنید ازبس برای هرکاری ازش اجازه میگیرید پرروشده توهرکاری میخواد نظربده سمیه لبخندی زد اخم نمایشی کرد آروم روی دستم کوبید _پری بارآخرت باشه راجب آقای من اینطور حرف بزنی ها بیچاره شوهرمن که چقد تورودوست داره _عه چرامیزنی سمیه اگرشوهرخوبی داشتی چکارمیکردی بعدشم من که دوست داشتنی درپیام ندیدم سمیه لبخند زد _عزیزم شوهرم خیلی هم خوبه بخدا زیاد دوست داره نمیدونم چرانمیخوای باورکنی اگردوستم داشته باشه نظرمن براش مهمه نه دنبال این باشه ازکارای من ایراد بگیره بگه نکن بکن دوست داشتن ازنظرمن احترام گذاشتن بخواسته های طرف مقابله حالا چه غلط چه درست بافشاردست سمیه به روی کمرم به سمت تاکسی که دربست گرفت رفتم دوتایی سوارماشین شدیم سمیه نگاهی به انداخت _پریا؟ _جانم؟ _ناراحتی باهام اومدی ؟ باصدای بلندی خندیدم _نه عزیزم چرا ناراحت باشم _آخه ازاومدیم همش احساس میکنم پکری دوست ندارم هیچ وقت به اجبار باهام بیایی یاازدستم ناراحت باشی _نه عزیزم من ازهرکی ناراحت بشم ازتونمیشم تنهاکسی که همیشه پیشش احساس ارامش دارم تویی _ای نامرد پس مامان وپیام _مامان هم خوبه ولی بعضی وقتابا گیردادن هاش رواعصاب راه میره یه نمونه ش خرید ماه پیش یه مانتوانتخاب کردم خرید رفتیم یه بوتیک دیگه ازیه مانتوخوشم اومدم پیش فروشنده چیزی نگفت خریدیش بعداومدیم بیرون میگه فکر پیام رونمیکنی لباس گرون میخری دخترکارخانه دارا مثل توخرج نمیکنن پیام تنهاجایی که چیزی نمیگه برای خریدکردنمه _اشکال نداره به دل نگیره مامان خیلی دوست داره راننده جلوی پاساژی که سمیه گفت پارک کرد باقی مانده کرایه روپس داد ازماشین پیاده شدیم به داخل مجتمع خرید رفتیم _سمیه میخوای چی بخری؟ _یه مانتو وتونیک شومیز _پس بریم طبقه دوم اونجا شومیز وتونیک هاش شیکن مانتوهم بریم مجتمعی که باپیام میریم اونجا مانتوهاش قشنگن _نه پریا دیرمیشه تااونجا بریم _نه بابا چی رودیرمیشه چندخیابون این ور اون ور 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ پاکتی که شومیز وتونیک سمیه داخلش بود رو ازروی میز برداشتم سمیه کارت عابربانک ورسید خرید رو ازفروشنده گرفت _پریاجان تونیک یالباسی نمیخوای بخری؟ _نه عزیزم ازبوتیک بیرون اومدیم سمیه نگاهی به ساعت روی صفحه گوشیش انداخت _پریا بیا چندتازمغازه های اینجارونگاه کنیم شاید یه مانتو قشنگ دیدیم خریدم _سمیه ازبین این مغازه ها داخل ویترین کدومشون یه مانتو شیک درست وحسابی دیدیم _شاید طبقه بالا داشت _نداره من همه این مجتمع وخریدهارومثل کف دستم بلدم کجا کدوم لباسش خوبه کجاخوب نیست بیابریم دربست میگیریم زودمیرسیم میخری ازهمونجاهم تاخونه دوباره دربست میگیریم _به ترافیک نخوریم _نمیخوریم اگرم خوردیم میگیم ترافیک بود مردم الان میان خرید بعد ماباید قبل تاریکی هوا خونه باشیم _پریاجان ماهم اگر پیام باهامون بود اشکالی نداشت دیرتر بریم ولی الان یه مرد باهامون نیست پس بهتره زودتربرگردیم چقدحرصم میگیره ازاین آدمای که تاچپ یا راست برن به شوهراشون گزارش میدن من ازدواج کنم عمرا اگر اجازه بدم شوهرم انقد تو هرکاری دخالت کنه سمیه به سمت ماشینای آژانس کنارمجتمع رفت بعدازگفتن آدرس مرکزخرید رانندبه ماشینش اشاره کرد به سمت ماشین رفتیم ازاضطراب سمیه کلافه شدم _سمیه چرا انقد پریشونی؟ _پریا دیر برسیم مامان و پیام نگران میشن خدایامن چه گیری افتاده تو این خانواده انگار اومدیم کجا که پیام بخواد نگران بشه _سمیه سوزنت رو دیر میرسیم گیرکرده ها خوب یه زنگ به پیام بزن _عه راست میگی هاچرا بفکرخودم نرسید _آخه اصلافکرنمیکنی فقط از اومدیم پشت سرهم داری میگی دیرنشه سمیه کیفش روباز کرد چندباری کنارای کیف روگشت _چراگوشیم نیست _یعنی چی گوشیت نیست خونه جاش نذاشتی _نه بابا گذاشتم داخل کیفم _خب یه باردیگه بگرد سمیه یکی یکی وسایلی که توی کیفش بود روبیرون آورد به محض بیرون آوردن کیف پولش با صدای زمین خوردن چیزی هردو شوکه شدیم چشممون به گوشی افتاده روی آسفالت خشک شد سریع خم شد وگوشی رو برداشت بادیدن صفحه سیاه شده وترک خورده گوشی بادست به پشیونیش زد _وای پریا گوشیم نابود شد _فدای سرت یه بهترش رومیخری _گوشی بخوره توی سرم حالا چطوری زنگ بزنیم _بریم داخل آژانس به خونه زنگ بزنیم به مامان بگیم به پیام بگه دوتایی به سمت پسری که پشت میزنشسته بودرفتیم _ببخشید آقامیشه ازاینجا یه زنگ به همسرم بزنم منشی آژانس تلفن روجلوی دست سمیه گذاشت _بفرمایید تند تند شماره خونه روگرفت بعداز دوبار جواب ندادن باصدای آهسته ای گفت _کسی گوشی رورنمیداره _خوب شماره پیام رو بگیرچاره ای دیگه ای نداریم شماره روگرفت باصدای آرومی که کسی نشونه باپیام حرف زد و تلفن روقطع کرد _آقا دستتون دردنکنه آدرس مسیری که میریم عوض کنید _باشه الان ادرس رومیدم به راننده آستین مانتوسمیه روکشیدم _مگه به پیام نگفتی میریم مرکزخریدچرا آدرس خونه روبه آژانس دادی؟ _پیام انقدنگران شده بود که اصلا نتونستم بگم مرکزخرید میریم _چرا؟ _چندبار به گوشیم زنگ زده حواسم نبود گوشی رو روی زنگ بزارم الانم فقط تونستم بهش بگم گوشیم شکسته از یه آژانس دارم زنگ میزنم که گفت فورأ سوار ماشین میشید میاید خونه 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂