🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت4🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️
سریع دراتاق روبستم قفل کردم و پشت درنشستم. با اینکه حسابی ازش میترسم ولی اگر بهش اعتراض نکنم خفه میشم. الان دستش بهم نمیرسه بهترین موقعیتِ. باصدای بلند دادزدم
_پیام خان برا بارچندمه داری دست روم بلند میکنی. فکرکردی چون یتیمم هررکاری دوست داری میتونی بکنی؟ هرطوری بخوای میتونی باهام رفتارکنی؟ بزار عموبیاد خونه مون، بهش میگم من رو مظلوم پیداکردی
با داد زدن پیام و ضربه محکمی که به در خورد از جام پریدم به سمت تختم فرارم کردم
ازترس اینکه نکنه پیام در بشکنه بیاد داخل ساکت شدم دیگه چیزی نگفتم
_تو مظلومی؟! تو رو ول کنن کلِ تهران رو میپیچونی. اتفاقا خیلی موافقم. به عمو بگو. فقط بگو چه غلطی کردی که کتک خوردی
مامان با التماس گفت
_آروم باش تو رو خدا. آبرومون رفت
پیمان دوباره مشتش رو به در کوبید
_پریا تا کی میخوای توی اون اتاق بمونی؟ بلاخره که میایی بیرون
از ترس توی خودم جمع شدم.
_پیام جان مادر فکر قلب من رو هم بکن.
این جملهی مامان باعث شد تا صدای پیام دیگه بلند نشه و چند لحظهی بعد صدای کوبیده شدن در خونه بیاد. انقدر در رو محکم بست که شیشههای پنجرهی اتاقمم تکون خورد
چند ضربه به در خورد و مامان گفت
_بیا بیرون، رفت.
قفل در باز کردم. با اینکه میدونم رفته اما برای اطمینان سرکی به داخل هال کشیدم و بیرون رفتم.
حالا نوبت مامانِ، متاسف سرش رو تکون داد وگفت
_تو خجالت نمیکشی؟
بی اهمیت دستم رو تکون دادم و روی مبل نشستم.
_چرا دست از این کارات برنمیداری؟ چطور دلت میاد انقدر داداشت رو اذیت کنی؟ کی میخوای عاقل بشی.
طلبکار ایستادم و سمتش چرخیدم. دستم رو روی کمرم گذاشتم
_مگه من چکارکردم؟ شما و پیام دارید من رواذیت میکنید، من تفکراتم با تفکرات عهد دقیانوستون همخوانی نداره، من میخوام بروز باشم؛ توی پوششم توی رفتارم وازدواجم نمیخوام مثل خانوادهم توی پنجاه سال پیش زندگی کنم. مادر من، دنیا عوض شده بجای گیردادن به من وصبح تاشب روضه و نصحیتِ من، چشم هاتون رو باز کنید، ببینید جامعه چطورشده. بجای اینکه هوام روداشته باشید خوب رشد کنم همش پاپیچم میشید جلوی شکوفاشدنم رومیگیرید.
مامان از حرفام شوکه شده بود با تعجب واخم نگاهم میکرد
_خانم بروز، فرمایشاتت تموم شد؟ تو بروز بودن رو توی چی میبینی؟ به بی بندباری میگی بروز بودن! با محرم نامحرم کردن و خودت رو توی منجلاب انداختن میخوای شکوفا بشی!
میدونی مشکل توچیه توخواب نیستی خودت روبخواب زدی
کسی که خواب باشه رو میشه بیدارکرد ولی کسی که خودش روبخواب بزنه بیداربشو نیست
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت3 گذر ازطوفان✨ انگشتم رو روی زنگ آیفون خونه پریسا اینا گذاشتم ص
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت4
گذر ازطوفان✨
_سه ساله دارم بهت میگم ترانه دم این رو قیچی کن گوش ندادی الان داره میتازونه
_چکارکنم وقتی اومد وسط خونه وزندگیمون تو شوک از دست دادن مامانم بودم بعدشم انقد حرفه ای جلوی همه فامیل فیلم بازی میکنه همه خوشحالن که چه زن بابای دارم من چقد هوام رو داره نمیدونن گرفتار چه موجود سمی شدم
_چند ماه پابه پای درس وامتحان ها کار کردی وقرض پس دادی نمیدونم این داره چکار میکنه که این بدهی ها تموم نمیشه ویه چیزی که خیلی ذهنم رو مشغول کرده کرایه مغازه و پول محصولات کشاورزیتون رو چکارش میکنه
_زمین هارو انداخته زیر دست فک وفامیلش کرایه مغازه روهم سرهفته میگه خرج خونه و مواد شد ولی دروغ میگه
_پس فکر کردی راست میگه حاضرم قسم بخورم این چند سال کلی پس انداز کرده عمدن هم میره از فروشگاه و میوه فروشی قرضی خرید میکنه
که ننه غریبم بازی دربیاره که پول نیست تو رو هم توی فشار بزاره زن یکی از فامیل های بیشعورشون بشی
_اتفاقا امروز بازم اسم اون پیر پاتال آورد عصبانی شدم
_با مواد دادن به بابات و هر هفته مهمونی گرفتن وجمع کردن برادرهاش کاری کرد حاجی رو باخاک یکسان کنه الانم داره برای زمین زدن تو نقشه شوم میکشه ولی نمیدونه تا من هستم نمیتونه هیچ غلطی بکنه
_ دلیل این همه آزار و اذیت کردنش رو نمیفهمم
_چون زیادی پاستوریزه و خنگی اگر بابات مثل قبل سرحال بود و سر کارش میرفت حواسش به توام بود ولی با این کاری کرد همه چی افتاده زیر دست خودش آقا صادق بینوا هم فکر میکنه زنش حواسش به دخترشه وخیالش راحته نمیدونه چه مار هفت خطی وسط زندگیش چمبره زده
بعدشم اگر تو رو دک کنه دیگه ترسی برای ارث میراثت نداره الانم رفتی خونه بگو سرکار نمیری خودش رفته قرض گرفته ببره پس هم بده
_من چه خونه بابام باشم چه نباشم سهم دارم از دارایش ،بهش گفتم کار نیست گفت با سودابه برو
_نابغه وقتی داره زور میزنه بشی زن یه مرد چهل یا پنجاه ساله که هوو زنش بشی اونا وضعشون خوبه ارثیه تو به خودش و بچه ش میرسه
باید بهش میگفتی تو و سودابه باهام برید به جهنم کارنمیکنم
_مگه تو خواب ببینه زن فامیل های دیونه ش بشم ،بهش گفتم با سودابه نمیرم گفت برو از خودت مایه بزار
پریسا باشنیدن حرفم چای توی گلوش پرید به سرفه افتاد سمتش رفتم با مشت وسط کتفش کوبیدم
_چت شد ؟
راه نفسش باز شد و نفس راحتی کشید با تعجب گفت:
_اون عفریته چی بهت گفت ؟از خودت مایه بزار؟
سرم رو به نشونه تایید تکون دادم
_توچی بهش گفتی نشستیش؟ نکوبیدی توی دهنش؟
_چرا حرص میخوری ،نه اومدم پیش تو
_خاک تو سر من برای این بچه مثبت بودن تو اصلا متوجه منظورش شدی؟
شونه م رو بالا انداختم
_نه منظورش چی بوده؟
باحرص جوش وعصبانیت گفت
_یعنی تن فروشی ،باید بهش میگفتی زنیکه فامیلات ازخودشون مایه بزارن
ازجوابش شوکه شدم وضربان قلبم بالا رفت
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫