🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت19🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـراشـتـبـاه⚡️
پیام با انگشت چند ضربه به در دفتر زد، بعد از بفرمایید گفتن خانم خادمی پشت سر پیام به داخل دفتر رفتم
خانم خادمی با دیدن پیام پرونده های تو دستش رو روی میز گذاشت
نگاهی بهم انداخت و سلام کرد، بعد از پیام آروم جوابش رو دادم
_آقای منتظری من واقعا نمیدونم از چی خواهر شما باید گلگی کنم
لال بشی خادمی تا من کتک نخورم ول کن نیستی
پیام نگاه چپ چپی بهم انداخت و سرش رو به حالت تاسف تکون داد
_آقای منتظری تشریف بیارید جلو، لیست نمره های این ماه پریا خانم رو ببینید
پیام چند قدمی به جلو رفت و با دیدن لیست دستش رو به گردنش کشید
_ببخشیدخانم خادمی از امروز دیگه هفتگی پیگیر نمره ها و وضعیت درس خوندنش میشم، اگر تکرار شد هر کاری که صلاح میدونید انجام بدید
خادمی با خودکاری که تو دستش بود بهم اشاره کرد
_بیا اینجا این تعهد نامه رو امضا کن
با ترس جلو رفتم و خودکار رو از روی میز برداشتم
همین که خواستم برگه رو امضا کنم خادمی گفت:
_بخون چی نوشته شده بعد امضا بزن منتظری
این آخرین فرصتی که برای برگشت به مدرسه بهت میدیم، اونم بخاطر خانواده ات
الان دارم در حضور برادرت بهت میگم ماه بعد این نمره های پنج و شش توی لیست نمرههات باشه یا بی نظمی و آرایش یا هر کاری که در شأن یک دانش آموز نباشه رو انجام بدی حکم اخراجت رو میزارم روی پرونده
لعنت بهت خادمی که به جز دردسر انداختن من کاری نداری، الهی به زمین گرم بخوری که اینطوری اوقات من رو تلخ میکنی
_منتظری حواست کجاست متوجه حرفای من شدی؟
_بله خانم چشم قول میدم تکرار نشه
_امیدوارم، دختر درست رو بخون تا وقتی خانواده ات میان مدرسه خوشحال بشن نه با اعصاب بهم ریخته برگردن خونه
ای خفه خون بگیری خادمی که ول نمیکنی
_آقای منتظری اینجا رو بخونید امضا کنید
پیام نفس محکمی کشید و برگه رو امضا کرد
بعد از قول و تعهد دادن از دفتر بیرون اومدیم
پیام جلوی در کلاس انگشت نشانه اش رو به حالت تهدید جلوی صورتم تکون داد
_پریا میایی مدرسه چه غلطی میکنی؟ درس حفظ کردنی رو کی پنج گرفته که تو گرفتی؟
ریاضی یک و نیم شدی، ای خاک بر سرت
چرا انقدر من رو اذیت میکنی؟ برای بار چندمه اومدم اینجا گردنم رو کج کردم خانم رو ببخشند، ها؟
بعد تو خونه اشک تمساح میریزی که مامان پیام میخواد من رو بفرسته بزرگسال، به خدا پنجاه و شصت ساله ها درسشون از تو بهتره
برو سر کلاست، برگردی خونه میدونم چه کار کنم
سرم رو پایین تر گرفتم
_ببخشید داداش قول دادم که دیگه تکرار نمیکنم
_خدا کنه پریا خانم...
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت18 گذر از طوفان✨ پریسا در حیاط رو بست نگاه متاسفی بهم انداخت –
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت19
گذر از طوفان✨
جلو مجتمع چند طبقه ای وایستادیم پریسا نگاهی به تابلوهای نصب شده انداخت
_چرا هیچ کدوم از تابلوها برای غذای آماده ایرانی نیست
_آدرسو درست اومدیم؟
_آره بابا، گفت داخل این مجتمع هستن
_زنگ یکی از واحدها رو بزن بپرس
_نه بریم داخل از قسمت نگهبانی بپرسیم
از پله هابالا رفتیم در باز شد وارد مجتمع شدیم به طرف اتاقک شیشه ای که چند آقا دور میز نشسته بودن رفتیم
پریسا روبروی پنجره کوچولوی که باز بود ایساد و سلام کرد آقا مسنی که داخل اتاقک نزدیک پنجره بود جوابش رو داد
_ببخشید غذایی آماده ایرانی طبقه چندم هستن
نگاهی به دوتامون انداخت وچند لحظه ای سکوت کرد
_اومدید غذا بخرید؟
_نه برای کار اومدیم
از شنیدن جواب متعجب تر شد
_دخترم میخوای داخل آشپزخونه کار کنی ؟خانواده ت خبرن دارن ؟اصلا با اینطور محیط های آشنا هستی؟
_بله خانوادها مون خبر دارن میخوایم بریم سرکار بامحیطش آشنا میشیم
صدای مش رحیم گفتن یکی از آقایون بلند شد
_این دوتا بچه چکار دارن؟
_دنبال یه آدرس میگردن
سرش رو به پنجره کوچولو نزدیک کرد وگفت
_برید زیر زمین اونجا هستن ولی بنظر من بجای کار کردن برید درستونو بخونید
لبخندی زد
_ممنون درس هم میخونیم
به طرف پله های که مسیر زیر زمین بود رفتیم
پام روی اولین پله گذاشتم دلهره عجبی سراغم اومد دست پریسا رو گرفتم آروم صداش زدم
_جانم؟دستت چرا انقد سرده!
_بیا برگردیم هنوز داخل نرفتیم استرس و ترس بجونم افتاده ، مجتمع به این بزرگی اینا چرا زیر زمین رو برای کارشون انتخاب کردن
انگشت اشاره ش رو روبه دوربین های نصب شده روی سقف گرفت
_اینجا نگهبانی داره حراست داره شاید چون کارشون آشپزی مجبور شدن بیان زیر زمین رو اجاره کنن وقتی زنگ زدم خانمی که تلفن روبرداشت گفت تازه جابجا شدن
حالا تصمیم با خودته دوست داری بریم ببینیم وضعیت داخل آشپزخونه شون چطوره اگرم نمیخوای بر گردیم بریم سراغ آدرس بعدی
_مطمئنی کارمند خانم هم دارن؟
_صبح که یه خانم جواب داد دیگه نمیدونم میخوای تو وایسا همین جا یا برو روی صندلی های کنار نگهبانی بشین تا من برم ببینم اونجا چه خبره وبیام
پریسا بخاطر من داره همراهی میکنه این انصاف نیست بزارم تنها بره
چشمام روبستم وچند تا صلوات فرستادم ونفس عمیقی کشیدم
_با هم بریم
نگاه مهربونی بهم انداخت دستم رو گرفت پا به پای هم پله هارو پایین رفتیم
انگشتش رو روی دکمه زنگی که روی در ورود نصب شده بود گذاشت صدای کیه گفتن خانمی پخش شد
_ببخشید برای آگهی که زده بودید اومدیم
در باز شد
_بفرمایید
باصدای آرومی گفت
_یه خانم هم هست نگران نباش حالا بریم داخل شاید بیشترهم باشن
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫