{#پــــارتـــ15}
در ڪنار جسم خونین شهاب زانو زد شوڪه شده بود باور نمے ڪرد ڪه ایڹ شهاب است
نگاهے بہ جاے زخم انداخت جا بریدگے عمیق بود حدس زد که چاقو خورده بود تڪانش داد
ــــ آقا
ـــ شهــــــاب .سید توروخدا یہ چیزے بگو
جواب نشنید شروع کرد به هق هق کردن بلند داد زد
ـــ ڪمڪ ڪمڪ یڪی بهم ڪمڪ کنہ
ولے فایده ای نداشت نبضش را گرفت کند مے زد
از جاے خود بلند شد و سر گردان دور خودش مے چرخید
با دیدن تلفن عمومے به سمتش دوید
تلفن را برداشت و زود شماره را گرفت
ـــ الو بفرمایید
ـــ الو یکے اینجا چاقو خورده ـ
ــــ اروم باشید لطفا، تا بتونید بہ سوالاتم جواب بدید
ـــ باشہ
ـــ اول ادرسو بدید
ـــ .....
ـــ نبضش میزنہ
ـــ آره ولے خیلے ڪند
ـــ خونش بند اومده یا نہ
ـــ نہ خونش بند نیومده
ـــ یہ دستمال تمیز روی زخمش میزاری و آروم فشار میدے
ـــ خب دیگہ چیڪار ڪنم
ـــ فقط همینـــ
مهیا نزاشت خانومہ ادامه بده زود تلفنو گذاشت و بہ طرف پایگاه رفت و یڪ دستمال پیدا ڪرد کنار شــهاب زانو زد نگاهے به او انداخت رنگ صورتش پریده بود لبــــانش هم خشک و کبود بودند
ــــ واے خداے من نڪنه مرده شــهاب ســـید توروخدا جواب بده
دستمال را روی زخمـــش گذاشت از استرش دستانـــش می لرزیدند
محڪم فشار داد ڪه شهـــابــ از درد چشمانش را آرام باز ڪرد
مهیــا نفس راحتی ڪشید
تا خواست از او بپرسد حالـــش خوب است
شهاب چشمانش را بست
ــــ اه لعنتے
با صدای امبولانس خوشحال سر پــــا ایستاد
دو نفر با بلانڪارد به طرفشان دویدند بالاے سر شهــــابـــ نشستند یڪے نبضشو میگرفت یڪے آمپول میزد مهـــــیا کناری ایستاد و ناخن هایش را از استرس مے جوید...
↩️ #ادامہ_دارد...
✍🏻 #نویسنده:
فاطمه امیری
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت15🍁🍃🍂🍁
⚡️مــســیـراشـتـباه⚡️
به محض اینکه پام رو داخل هال گذاشتم با نگاه چپ چپ پیام رو به رو شدم
_پریا کجا بودی؟
خدایا بدبخت شدم یعنی فهمیدن گوشی خریدم
پیام که خونه بوده، پس کی بهش خبر داده که من رفتم گوشی خریدم، چقدر من بدشانسم آخه
اگر بگم گوشی نخریدم کیفم رو باز می کنه میبینه لو میرم
با پریا گفتن پیام سرم رو بالا گرفتم
_بله ...کجا میتونستم باشم؟ مدرسه بودم دیگه
پیام بلند شد و به سمتم اومد
قبل از اینکه پیام بهم نزدیک تر بشه مامان خودش رو بهش رسوند
_مامان جان کاریش نداشته باشی
_دارم ازش سوال میپرسم جوابم رو بده کاریش ندارم
عصبی ادامه داد
_تو دستشویی مدرسه چه غلطی میکردی
رفتی مدرسه درس بخونی یا اونجام میخوای آبروی ما رو ببری
نفس راحتی کشیدم، پس نفهمیده گوشی خریدم این دفعه رو شانس آوردم
لعنت بهت خادمی فضول، به جز دردسر درست کردن برای من کار دیگه ای نداره
صدای پیام کمی بالا تر رفت
_پریا با توام ها
_داداش به جان مامان فقط یه رژ و کرم میخواستم بزنم که خادمی رسید از دستم افتادن و شکستن
_ مگه مدرسه جای این کاراس؟ ها؟
_ همه بچه ها هفت قلم آرایش میکنن نمیبینن
خادمی فقط به من گیر میده، به جز من کسی رو نمیبینه، نذاشته برسم خونه خودم بگم بهتون سریع زنگ زده گزارش داده من رو پیشتون خراب کنه
پیام از شنیدن حرفم جا خورد و آبروهاش رو بالا انداخت
_همه هر کاری بکنن توام باید مثل اونا باشی؟بعدشم خادمی گفت چقدر خواهش و التماس و تمنا کردی بزارید من با مامانم بیام برای همین زنگ زده بود که بگه فردا اگر مدرسه نری و تعهد ندی اجازه سر کلاس رفتن رو نداری
چرا کاری میکنی که بیام اونجا گردنم رو کج کنم بگم من معذرت میخوام تکرار نمیشه؟ خوشت میاد با غیرت و غرور من بازی کنی؟
_به خاطر یه رژ و کرم زدن اعصاب آدم رو بهم میریزن مگه خوشگل بودن بده؟
با صدای داد پریا گفتن پیام ساکت شدم
_خوشگلیُ درد، خوشگلیُ گمشو از جلو چشمام تا سکته ام ندی خیالت راحت نمیشه...
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت14 گذر از طوفان✨ پریسا زیپ کیفش رو باز کرد خودکاری بیرون آورد
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت15
گذر ازطوفان✨
کنار یکی از باجه های تلفن همگانی وایسادیم پریسا سمت تلفن رفت وبرش داشت
_شانس ما اینم که خرابه
به درخت داخل پیاده رو تیکه زدم ونشستم
_وای پاهام دیگه توان راه رفتن ندارن یک ساعت داریم دنبال مخابرات وتلفن همگانی میگردیم چرا قحط اومده
_تنها راهی که داریم بریم همون مغازه ای که رفتیم آدرس بگیریم از همونجا زنگ بزنیم
_نه اون خیلی بی انصاف بود دقیقه ای دویست وپنجاه تومن پول ازمون میگیره الان کلا دوتایی مون باهم بیست هزار داریم پول کرایه برامون نمیمونه
_راه دیگه ای نداریم نمیشه از خونه هم زنگ بزنیم ،فقط آدرس هارو میگیرم که هزینه تماس زیاد نشه
_باشه بریم حالا استخدام بشیم خوبه که بعید میدونم
سمتم اومد دستم رو گرفت و راه افتادیم
_چرا فال بد میزنی دعاکن یکیشون قبول کنه که دیگه لازم نشه هر روز بیایم روزنامه بخریم اینطور دنبال تلفن بگردیم
_من که از خدامه همین امروز بگن بیا شروع به کارکن ،ولی وقتی اولش انقد اذیت شدیم خدا آخرشو بخیر کنه
_چند روز دنبال کار میگردیم شد که چه بهتر نشد میگم پونه اون یکی دار قالی که داخل انباره بیرون بیاره شروع میکنیم یکی از سفارش های که گرفته رو انجام میدیم
_اولا دست من مثل شماها تند نیست برای بافت فرش بعدشم تا تحویل دادنش پولی بهمون نمیدن اون وقت پول ازکجا بیارم
_میگم به صاحب فرش بگه اول کار یه درصدی از پول بده بهمون
_اگر قبول کنن اینطور که خیلی عالیه
کنار در مغازه وایسادیم کیفش رو باز کرد خودکار وروز نامه روبیرون آورد به داخل مغازه رفتیم
از شدت خستگی روی صندلی که گوشه مغازه بود نشستم
پریسا چند قدم جلو رفت وسلام کرد وجواب گرفت
_ببخشید میخوایم از تلفن اینجا زنگ بزنیم
صاحب مغازه تلفن رو روی شیشه ویترین گذاشت
_بهتون گفتم به راحتی تلفن عمومی پیدا نمیکنید
_چند جا رو بلدیم ولی رفتیم مخابراتش تعطیل بود مجبور شدیم برگردیم اینجا زنگ بزنیم
تلفن رو برداشت یکی یکی شماره هارو پشت سرهم گرفت باتند تند حرف زدن آدرس هارو پرسید و یاد داشت کرد یه ده هزار تومنی روی شیشه ویترین گذاشت
_بفرمایید هزینه رو حساب کنید
پول رو برداشت نگاهی به دوتامون انداخت یهوی گفت
_دنبال کار میگردید؟
قبل از اینکه حرفی بزنم پریسا گفت
_برای خودمون نیست
_آها خواستم بهتون کار معرفی کنم
_چه کاریه؟حقوقش چقده؟
_فروشنده خانم برای مغازه لبنیات میخوایم اگر خواست آدرس اینجا بدید بیاد شرایط براش توضیح بدم
_آها باشه ممنون
هزینه رو حساب کرد بقیه پول رو برداشت از روی صندلی بلند شدم از مغازه بیرون رفتیم
_چه روی داشت مردک پررو
_عه خوب خواست کمک کنه
_کسی قصد کمک کردن داشته باشه آدرس محل کار میده نه بگه خودشو بفرستید اول باهاش حرف بزنم
شونه مو بالا انداختم
_اینم حرفیه ،آدرس همه رو گرفتی ؟
_آره اول بریم برای این پرستاریه گفت زود بیاید
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫