شـــهــیــدانـــه🌱
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت6🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ سمیه کمی ازچاییش خورد دوباره باهمون لبخندها
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت8🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیراشـتـباه⚡️
یک هفته ازقولی که به پیام ومامانم دادم گذشت وسعی کردم برای جلب اعتمادشون بدون اذیت کردن وحاشیه مسیرمدرسه وخونه روربرم وبرگردم
باصدای پریا گفتن مامان ازاتاق بیرون رفتم
_بله مامان
_درس هات روخوندی؟
_اره الان میخواستم استراحت کنم.چیزی شده؟
_لباست روعوض کن برومغازی آقای حیدری لیستی که داداش بهش داده روبگیر بیار
_چراپیام خودش نمیره ؟
_ پیام سرکاره تابرگرده دیرمیشه رب گوجه برای غذا لازم دارم بروخریدهاروبگیر.
_باشه الان میرم
به اتاقم برگشتم لباس عوض کردم کیف لوازم ارایشم روباز کردم مشغول زدن کرم پودر شدم
باصدای پریا پریا گفتن مامان رژلبم روزدم.موهامرو کج توی صورتم ریختم و ازاتاق بیرون رفتم کلافه نگاهش کردم
_بله مامان! چراهمش دادمیزنی؟ پشت سرهم اسمم روتکرارمیکنی
_من میگم میخوام غذادرست کنم عجله دارم بعدرفتی آرا ویرا کردن! رنگ روغن به سرصورتت زدن. دخترمگه میخوای عروسی بری تاسرکوچه رفتن این همه بخودت رسیدن نمیخواد.
_وای مامان ... چراانقد غرمیزنی؟ من کی بدون ارایش بیرون رفتم که الان بار دومم باشه
هنوز دستم به دستگیره درهال نرسیده بود مامان باصدای بلند گفت
_پریا زود برگردی ها
_باشه مامان پارک که نمیخوام برم دیربرگردم
درحیاط روبستم به سمت مغازه اقای حیدری رفتم نگاهی به چندنفری که داخل مغاز بودن انداختم وارد مغازه شدم به سمت پسر آقای حیدری که پشت صندوق نشسته بود رفتم. سلام کردم بدون اینکه سرش روازدفترجلوی دستش برداره جوابم روداد وگفت
_بفرمایید
_اومدم لیست خریدی که داداشم سفارش داده بود روببرم
_ سفارشتون به اسم کیه ؟
_اسم داداشم پیام ،پیام منتظری
پسرپشت صندوق بلاخره چشم ازدفتری که روبروش بودبرداشت سرش رو بلند کرد نگاهی بهم انداخت.تگ تگاجزای صورتم رو برسی کرد و لبخندی زد.
_چندلحظه صبرکنید بپرسم
لبخندش رو با لبخندی پر از اِفاده پاسخ دادم
_بپرس
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت7 گذر از طوفان✨ روسریمو روی سرم انداختم و مرتبش کردم از روی تخت
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت8
گذر ازطوفان✨
لباسم رو عوض کردم و موهام رو جمع کردم از اتاق بیرون رفتم با دیدن بابا که روی کاناپه خوابیده بود آهی کشیدم
سمت آشپزخونه رفتیم نگاهی به گوشت ولپه روی اپن انداختم
الان چه وقت خورشت قیمه درست کردنه،ته چین درست کنم زودتر درست میشه
صداش باعث شد بچرخم
_بجای خیرشدن به مواد غذا دست بجنبون شروع کن غذارو درست کن
_وقت برای درست کردن قیمه کمه ته چین درست میکنم
_لازم نکرده وقتی اینا رو گذاشتم روی اپن یعنی قیمه درست کن تا رسیدن خلیل اینا وقت هست
_باشه
_حواست باشه برنج خراب نشه داداشم بدش میاد برنج شفته باشه کته ش نکنی ها یه طوری درستش کن پلوی دونه دونه بشه، سالاد شیرازی هم درست کن بعدشم مرغ رو هم کبابی خرد کن
نگاه چپ چپی بهش انداختم
_امر دیگه ای نداری ؟
_برای چند نفر غذا درست کردن سختی نداره که هی نق میزنی
باصدای بابا حرفش رو قطع کرد
_چی شده ؟چرا بحث میکنید
قیافه ش رو مظلوم کردم به طرف بابا رفت
_خلیل زنگ زد گفت میخوان بیان اینجا منم تعارف کردم برای شام بیان ترانه خانم چون تا الان پیش دختر حوری خانم بوده برگشته میگه من قیمه درست نمیکنم دیر وقته برای یه غذا درست کردن یه ریز داره غر میزنه آخه من با این حالم چطور آشپزی کنم وگرنه خودم که چلاق نیستم منت بکشم
باتعجب بهش زل زدم صدای پریسا توی سرم پیچید
_ترانه تا وقتی سکوت کنی ناز بانو روز به روز پررو تر میشه حرف بزن نزار ازسکوتت سواستفاده کنه
آب دهنم رو قورت دادم باچشم های پر اشکم به بابا خیره شدم
_داره الکی میگه من چند تا دست دارم؟
دوتا دستم رو بالا آوردم
_همین دوتاست درسته ؟بعد چطور میشه قیمه و سالاد ومرغ برای کباب درست کنم
همیشه یه بهانه برای کار نکردن داره بعد من دارم غر میزنم ونق میزنم
خدمتکار که نیستم نمیتونه کار کنه یکی رو بیاره براش کاراش رو انجام بده
بابا بلندشد خودش رو بهم رسوند با دستش اشک های روی صورتم رو پاک کرد صورتم رو بوسید
_عزیزدلم حیف این مروارید ها نیست که از چشم های قشنگت سرازیر میشه
نمیخواد شام درست کنی زنگ میزنم از رستوران بیارن
_نه بابا خودم درست میکنم فقط ناز بانو جلوی دست و پای من نباشه
پیشونیم رو بوسید
_ممنون عزیزدل بابا هر وقت حوصله نداشتی هیچ کاری انجام نده
ناز بانو که تیرش به هدف نخورده بود با اخم روی مبل روبروی آشپزخونه نشست بهم خیر شد
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫