eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.6هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  حضرت مادر
رسول خدا (ص) فرمود: می دهد. دوستان مستند کمک های قبلی داخل کانال هست عزیزان رسید واریزی رو برای ادمین ارسال کنیدممنون🙏 اگربیشترجمع بشه برای کارهای خیردیگه هزینه میشه @Karbala15 https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمت‌سوم سراب🕳 گوشیم رو روی سکوت گذاشتم دسته کیفم رو روی چادرم مرتب کردم با ق
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 سراب🕳 بالاخره رسیدم زنگ خونه رو زدم صدای زیبا خانم باز پخش شد _کیه؟ _باز کنید منم در رو بستم از حیاط بزرگ خونه حاج بابا رد شدم و سمت پله ها رفتم زیبا خانم مثل همیشه دم در به استقبالم اومد _سلام صنم جان خوش اومدی ،نسیبه خانم منتظرتون هستن احتمالا مامان به خانم جون زنگ زده گفته دارم میام خونه شون چادرم رو روی شونه هام انداختم نفس عمیقی کشیدیم لبخندی زدم به زیبا خانم دست دادم _سلام حاج بابا خونه ست؟ _نه عزیزم صبح با داییت رفتن بازار سرم رو تکون دادم وارد سالن شدم با صدای بلند خانم جون صدا زدم نگاهم رو توی خونه چرخوندم و دنبالش گشتم _مامان نسیبه عصا به دست از پشت پنجره بیرون اومد و پرده رو مرتب کرد نگاه مهربونش به چشم هام داد به شوخی گفت _اولا سلام علیک بعدشم چه خبر شده امروز شدم مامان نسیبه باید بگم خدا بخیر کنه یا خیره؟ دستش هاش برام باز کرد آروم خندیدم با قدم های بلند جلو رفتم و خودم رو توی آغوشش انداختم _ببخشید سلام دست نوازشش رو روی سرم کشید و پیشونیم رو بوسید به مبل کنار پنجرت اشاره کرد _بریم بشینیم بگم زیبا میز بچینه صبحانه بخوری چادرم رو روی دستم انداختم _ممنون خانم جون صبحانه خوردم سمت مبل ها رفت همینطور که راه میرفت گفت _باشه مادر پس برو لباس هات رو عوض کن بیا برام تعریف کن ببینم چی شده اینطوری بی خبر و بدون مرکب اومدی _مامان بهتون زنگ زد؟ روی مبل نشست و عصا رو کنارش گذاشت _آره چند بار زنگ زد نگران شده بود چرا دیر رسیدی هرچی پرسیدم چی شده؟گفت صبر کنید صنم برسه بهتون میگم تا لباس هاتو عوض میکنی من یه زنگ بهش بزنم بگم رسیدی خیالش راحت بشه _صبرکنید الان خودم زنگ میزنم تلفن سیار روی میز عسلی رو برداشت و دستش رو رو به بالا تکون داد _نه خودم زنگ میزنم بعد تلفن میدم باهات حرف بزنه وقتی خانم جون بگه نه دیگه اصرار کردن فایده نداره سرم رو تکون دادم سمت اتاق رفتم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ قسمت‌اول https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54928 ✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨
نگار دختر تنهایی که عاشق استاد دانشگاهش میشه و وقتی عنوانش میکنه متوجه میشه که برای ازدواج با استاد از لحاظ شرعی ممنوع شده،⛔️ بعد اتفاقی می‌افته که اون میمونه و عشقی که بیشتر از قبل پررنگ شده💔 https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17 اثری دیگر از هدی‌بانو نویسنده رمان
هدایت شده از  حضرت مادر
هدیه به (شهید فخری زاده) این عنصر علمی کم‌نظیر جان عزیز و گرانبها را به خاطر تلاشهای علمی بزرگ و ماندگار خود، در راه خدا مبذول داشت و مقام والای شهادت، پاداش الهی اوست. ✍ امام خامنه ای حفظه الله تعالی‌
شـــهــیــدانـــه🌱
دوستان برای #دخترخانمی که خانواده ش توانایی خرید#جهیزیه رو ندارن فعلا ۸میلیون۲۲۳هزارتومن جمع شده هر
دوستان حواستون به این خانواده هست با مبلغ کم هم که شده یاعلی بگید بتونیم قدمی براشون برداریم از هزار تومن تا هرچقد در توانتونه کمک کنید یا صدقه بدید این دختر دست خالی سر خونه و زندگیش نفرستیم اجرتون با حضرت زهرا (س)
مهم نیست کوه چقدر بلنده، خورشید همیشه طلوع می‌کنه... نا امید نشو
سلام‌ نمازم رو دادم و به علی که سرسجاده‌ش ذکر می‌گفت نگاه کردم.‌ برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی نکرد. _علی هموجور که با سر انگشت‌هاش ذکر می‌گفت گردنش رو به عقب چرخوند. خودم رو مظلوم کردم _تو دیگه من رو دوست نداری؟ با تعجب ابروهاش بالا رفت و سرش رو سوالی تکون ریزی داد. دست از سبحان‌الله گفتنش برنداشت _دیروز بی‌خودی من رو دعوا کردی خندید و سرش رو تکون داد و کف هر دو دستش رو روی صورتش کشید و گفت _انقدری که من تو رو دوست دارم... _آدم یکی رو دوست داره بی‌خودی دعواش می‌کنه؟ _بیخودی بود؟! _نبود؟ کامل سمتم چرخید _نه نبود.‌به خاطر رضا اعصابم خورد بود یکم شلوغش کردم ولی بی‌خودی نبود. نمایشی اخم کرد _اصلا بگو ببینم کی به تو اجازه داد میلاد رو ببری بیرون؟ دلخور نگاهم رو ازش گرفتم _الان باید توضیح هم بدم! با خنده خودش رو سمتم کشید _الان قاضی تویی؟ خب بگو چی‌کار کنم که از این حالت در بیای. حکمت چیه؟ ناراحت نگاهش کردم _بغلم کن ابروهاش بالا رفت و جوری که انگار یه بچه جلوش نشسته با عشق نگاهم کرد _چه حکم قشنگی.‌ دست هاش رو .... https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
هدایت شده از دُرنـجف
enc_16722190058195200163193.mp3
4.01M
زهرا سادات میری دست علی به همرات . . ❤️‍🩹
هدایت شده از  حضرت مادر
19ـ ویژگی های بازی و اسباب بازی.mp3
13.34M
🔸 درس نوزدهم: ویژگی های بازی و اسباب بازی
هدایت شده از  حضرت مادر
اجرتون با خانم حضرت زهرا(س) چراغ بعدی کدوم عزیز روشن میکنه ؟؟؟
هدایت شده از دُرنـجف
گناه تراشی، پیام آور قطع است! _اول‌روانشناس‌عالم‌علی‌علیه‌السلام غررالحکم،حدیث۲۶۰۹
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1154 گذر از طوفان✨ مینا دو استکان چایی روی میز عسلی گذاشت تشکر
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ یه تیکه از خیاری که داخل بشقابم برداشتم و خوردم چی شده که پریسا فکر میکنه پنهون کاری کردم برای کربلا که بهش خبر دادم ،نکنه ناز بانو یه حرفی زده ،ولی پریسا اخلاقش رو میشناسه هرچی بگه رو باور نمیکنه ،باید همین امشب ازش بپرسم چرا این حرف رو زده بشقاب رو روی میز عسلی گذاشتم _طاها؟ سرش رو چرخوند _جانم؟ _چند لحظه توی جمع نباشم با پریسا برم داخل اتاق زشت نیست؟ رنگ نگاهش متعجب شد _چرا چی شده؟ بهش بگم پریسا چی گفته شاید بگه نه بگم میخوام سوال درسی بپرسم شاید گیر نده _میخوام یه سوال ازش بپرسم _خب هر سوالی بعد از خودم بپرس برات توضیح میدم _ میخوام ببینم پریسا هم مثل من یادش رفته یا من فراموشم شده ،چند لحظه برم؟ نگاهش رو ازم برداشت _برو زود برگرد لبخندی زدم _چشم کنار گوش پریسا گفتم _بیا بریم داخل اتاق کارت دارم به چشم هام خیره شد _الان؟ _آره بلند شو دیگه استکان چاییش رو روی میز گذاشت بلند شدیم رو به جمع ببخشید گفتم و رد شدیم در اتاق رو بستم به صندلی اشاره کردم _بشین آروم خندید _خوبی تو چی شده؟ _بگو ببینم چرا گفتی پنهون کاری کردم ؟منظورت چی بود وسط خندیدنش سرش رو به دو طرف تکون داد _برای همین قاطی کردی _فعلا نمیشه دعوات کنم بزار سر وقتش از خجالت خودت و شوهرت در میام کلافه نوچی کردم _طاها هم اضافه کردی منظورت چیه؟ ناز بانو حرفی زده ؟ یهوی صدای خنده ش بلند شد _غاز بانو که چند روز پیش اومده بود پیش مامان مثلا سر بزنه کلی چرت و پرت گفت عمدأ هم با صدای بلند حرف میزد که به گوش منم برسه وقتی رفت انقد خندیدم مامان میخواست من رو بزنه بهت زده گفتم _مگه چی گفت! از کی تا حالا خونه شما میاد و میره ؟ _چرت و پرت گفت تو فکر کنم جدیدأ توهوم زدنش زیاد شده _عه بگو دیگه _بریم پیش جمع بعد حرف میزنیم _امشب تا این علامت سوال های که توی سرم باز کردی جواب ندادی هیچ جا نمیریم 🥺🥺🥺آینده https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
دوستان برای #دخترخانمی که خانواده ش توانایی خرید#جهیزیه رو ندارن فعلا ۸میلیون۲۲۳هزارتومن جمع شده هر
دوستان حواستون به این خانواده هست با مبلغ کم هم که شده یاعلی بگید بتونیم قدمی براشون برداریم از هزار تومن تا هرچقد در توانتونه کمک کنید یا صدقه بدید این دختر دست خالی سر خونه و زندگیش نفرستیم اجرتون با حضرت زهرا (س)
هدایت شده از  حضرت مادر
💚 حرفی که دارم با شما گفتن ندارد  این حرف‌های بی‌صدا گفتن ندارد... این دردها درمان ندارد غیر وصلت این غصه بی‌انتها گفتن ندارد... ✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
هدایت شده از دُرنـجف
و دوست خویشاوند محسوب می‌شود.🫂 •امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام 📚
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر اعمالت درسته؛ ولی دغدغهٔ (عجل الله فرجه) نداری، از صراط سقوط می‌کنی!! 🎙استاد شجاعی
هدایت شده از  حضرت مادر
20ـ ارزشمندترین درس ها به فرزندان.mp3
12.63M
🔸 درس بیستم: ارزشمندترین درس ها برای فرزندان ۱
امام صادق(ع)فرمودند: ثواب صدقه در شب و روز جمعه هزار برابر است. از صدقه شب و روز جمعه جا نمونید هزار برابر ثواب داره ها عزیزان برای این خانواده ۱۰میلیون شصت ونودوسه هزار تومن جمع شده اگر براتون مقدوره و برای خرید و دختر این خانواده واریز کنید بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)
هدایت شده از  حضرت مادر
نماهنگ عشق خاص.mp3
11.03M
[کربلای ایران ؛ شب جمعه‌ست هوایت نکنم میمیرم ❤️‍🩹 . .
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمت‌چهارم سراب🕳 بالاخره رسیدم زنگ خونه رو زدم صدای زیبا خانم باز پخش شد _کی
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 سراب🕳 لباسم رو آویزون کردم و از داخل کیفم گوشیم رو برداشتم شماره صدرا رو گرفتم به محض اولین بوقی که خورد صدای نگرانش پخش شد _الو صنم کجایی تو؟ زبونم رو روی لبم که خشک شده بود کشیدم _سلام داداش چند دقیقه ای میشه رسیدم خونه حاج بابا ،چیزی شده ؟چرا کلافه ای؟ نفسش رو محکم بیرون فرستاد و زیر لب آروم گفت لااله الا الله _مگه تو به مامان نگفتی میخوای بری پیش فائزه دوستت، چرا نرفتی؟چرا گوشیت رو جواب نمیدی همه رو نگران کردی لبم رو به دندون گرفتم خیرسرم خواستم استرسم کمتر بشه با این جواب ندادنم چه وضعی درست شد شرمنده گفتم _ترافیک بود راننده از خیابون و راه میانبر اومد که زودتر برسم بازم به چراغ قرمز برمیخورد ،فائزه م خونه نبود گفت یکساعت دیگه بیا من هم حواسم نبود بگم نمیام گوشی رو روی سکوت بود فقط تماس زهرا دیدم یادم رفت بقیه پیام و تماس ها رو چک کنم کلافه وسط حرفم پرید _فعلا اینا رو بیخیال بابا فهمید خونه نیستی داره میاد خونه خانم جون برو با حاج بابا حرف بزن قبل از اینکه برسه راضیش کنه امشب رو اونجا باشی که مهمونی تموم بشه بعد برگردی خونه وای اگر بابا زودتر برسه بیچاره میشم حرفهای صدرا استرسم رو بیشتر کرد زبونم که خشک شده بود رو بزور تکون دادم _چرا به بابا خبر دادید خونه نیستم نوچی کرد نذاشت حرفم رو ادامه بدم _کسی به بابا خبر نداده،خودش فهمید خونه نیستی بعدأ حرف میزنیم فعلا برو با حاج بابا حرف بزن من هم بی خبر نزار دستم رو روی سرم گذاشتم و چشم هام رو بستم با حال زار و وا رفته گفتم _داداش حاج بابا خونه نیست ،بابا کی حرکت کرده؟ _ای بابا چند دقیقه ای میشه خوب بهش زنگ بزن بگو کار واجب داری اون وقت زنگ میزنه دایی یا آقا اسد میرن دنبالش میاد خونه اگر گفت دیر میرسه به خانم جون بگو‌، بابا روی حرفش حرف نمیزنه معطل نکن دیگه برو بغضی که یهویی مهمون گلوم شده بود رو قورت دادم _باشه دعاکن حاج بابا زودتر برسه خداحافظ _توکل بخدا ان شاءالله ،خدا نگهدار با هول و ولا از اتاق بیرون رفتم و سراسیمه خودم رو به مبل کنار خانم جون رسوندم و روبروش نشستم با دیدنم رنگ نگاه کردنش عوض شد به کسی که پشت خط بود بود گفت _نجمه مادر بهت زنگ میزنم خدا حافظی کرد و تلفن رو روی زانوش گذاشت و نگاهش بین چشم هام جابجا شد _چی شد مادر چرا یهویی رنگت پریده! چشم هام رو بستم سعی کردم آرامشم رو حفظ کنم ولی زیاد موفق نبودم چشم هام رو باز کردم با همون حال پریشونم نگاه پر از التماسم رو به چشماش دادم و گفتم _خانم جون میشه زنگ بزنید به حاج بابا بگید زودتر بیاد خونه قبل از اینکه بابام برسه خانم جون که هر لحظه از دیدن حالم دل نگران تر میشید دستام که یخ زده بود رو توی دستای گرمش گرفت _معلوم هست امروز چه خبره ،اون از مادرت که فقط پشت سر هم میگه نزار حاج علی صنم بیاره خونه این از تو که میگی بگو حاج بابا قبل رسیدن بابام بیاد حرف بزن ببینم چی شده ،مادر و دختر نگرانم کردید. نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ قسمت‌اول https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54928 ✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨