eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.6هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
☀️ قرار هرروز منتظران عهد ببندیم محمکتر از همیشه... 🧡
شِعر دَر دَست ندارَم، وَلي از رویِ ادَب اَلسَلام اِی همِه‌یِ دار و ندارِ زِینب (سلام الله علیها) ✋🏻 @karbala_ya_hosein
نگاه خاص همسری که تازه بهش محرم شده بودم ازارم میداد. _چه موهای قشنگی داری؟ تازه متوجه شدم که روسری سرم نیست. دستم رو کشید مجبور شدم بشینم کنارش. _من چقدر خوشبختم صبح که چشم هام رو باز کردم با یه فرشته ی کوچولو روبرو شدم. سر به زیر گفتم: _اقا اشتباه کردیم بی اجازه ی مادرتون ... _تو درست ترین تصمیم زندگی منی. _شما نمی ترسید؟ _میترسم ولی نه از مادرم، اونو راضی میکنم. _پس از کی میترسید؟ https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
نگار دختر تنهایی که عاشق استاد دانشگاهش میشه و وقتی عنوانش میکنه متوجه میشه که برای ازدواج با استاد از لحاظ شرعی ممنوع شده،⛔️ بعد اتفاقی می‌افته که اون میمونه و عشقی که بیشتر از قبل پررنگ شده💔 https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17 اثری دیگر از هدی‌بانو نویسنده رمان
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمت‌‌بیست‌وشش سراب🕳 چادرم رو جمع کردم و در ماشین رو بستم زهرا از تو آینه نگاه
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 سراب🕳 زهرا ماشین رو پارک کرد و نفس عمیقی کشید _امروز چقد خیابون ها شلوغه و ترافیکه هیچ وقت برای جای پارک انقد اذیت نشدم فائزه آروم خندید _فکر میکردیم زودمیرسیم دیر هم شد خودم رو سمت در کشیدم به شوخی گفتم _خداروشکر خوبه حداقل سالم رسیدیم زهرا چشم هاش رو ریز کرد از توی آینه نگاهی بهم انداخت _رانندگی من رو مسخره میکنی! باشه صنم خانم تلافی این حرفت یادم نمیره صدای خنده من و فائزه بلند شد _زهرا صنم بیدی نیست به این باد ها بلرزه مگه یادت رفته زیر بارون شدید بخاطر اینکه غفاری ضایع کنه سوار ماشینش نشد مثل جوجه آب کشیده اومد سرکلاس نشست انگار نه انگار زیر بارون خیس شده بود زهرا کوتاه خندید _آره مگه میشه یادم بره، پیاده شیم فکر کنم ندا زودتر از ما رسیده تا قهر نکرده بزاره بره زودتر بریم پیاده شدیم زهرا در ماشین رو قفل کرد با قدم های بلند سمت کافی شاپ رفتیم وارد حیاط شدیم از کنار آلاچیق های که دور تا دورشون پوشش عایقی شده بودن ردشدیم فائزه دستگیر در رو پایین کشید داخل رفتیم جواب سلام پیش‌خدمتی که با روی خوش جلو اومد و خوش آمد گفت رو دادیم زهرا نگاه گذری به کل میز و صندلی ها انداخت گوشیش رو از داخل جیب پالتوش بیرون آورد _ندا چرا نیومده! _کاش قبل از اینکه بیایم بهش زنگ میزدی میپرسیدی میاد یا نه زهرا گوشی رو کنار گوشش گذاشت _صبح گفت حتما میاد بریم بشینیم تا ببینم کجا مونده که هنوز نرسیده فائزه به میزی که روبروی در ورود بود اشاره کرد _همین جا بشینیم که وقتی بیاد ببینمون سمت میز رفتیم و نشستیم زهرا گوشی رو از کنار گوشش پایین آورد دوباره شماره رو گرفت کیفم رو روی میز گذاشتم _جواب نمیده؟ _نه مشغوله دوباره شماره رو گرفت روی بلند گو گذاشت بعد از اولین بوق صدای ندا پخش شد _سلام زهرا جون کجایی؟ _سلام عزیزم کافی شاپ شما نرسیدی؟ _چرا عزیزم من چند دقیقه ست که رسیدم طبقه بالا هستم بیاید اینجا _باشه الان میایم فعلا گوشی رو قطع کرد فائزه از روی صندلی بلند شد و با صدای پایینی گفت: _این همه میز و صندلی خالیه چرا رفته بالا! زهرا شونه ای بالا انداخت _نمیدونم والا نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ قسمت اول https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932 ✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
√ تنها مانع رسیدنت به امام زمانت، خودتی! از خودت پیاده شو! 👤استادشجاعی عجل الله تعالی فرجه
هدایت شده از دُرنـجف
گفتند: یا امیرالمومنین؛ آدم‌ را برایمان توصیف کنید. فرمود: همان‌ کسی که هر چیزی را در جای خودش قرار دهد؛ و به هر چیزی به اندازه ارزش واقعی اش اهمیت بدهد! گفتند: لطفا جاهل را توصیف کنید.فرمود: با این تعاریف، وصف کردم... •نهج‌البلاغه،حکمت۲۳۵
نگاه خاص همسری که تازه بهش محرم شده بودم ازارم میداد. _چه موهای قشنگی داری؟ تازه متوجه شدم که روسری سرم نیست. دستم رو کشید مجبور شدم بشینم کنارش. _من چقدر خوشبختم صبح که چشم هام رو باز کردم با یه فرشته ی کوچولو روبرو شدم. سر به زیر گفتم: _اقا اشتباه کردیم بی اجازه ی مادرتون ... _تو درست ترین تصمیم زندگی منی. _شما نمی ترسید؟ _میترسم ولی نه از مادرم، اونو راضی میکنم. _پس از کی میترسید؟ https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
نگار دختر تنهایی که عاشق استاد دانشگاهش میشه و وقتی عنوانش میکنه متوجه میشه که برای ازدواج با استاد از لحاظ شرعی ممنوع شده،⛔️ بعد اتفاقی می‌افته که اون میمونه و عشقی که بیشتر از قبل پررنگ شده💔 https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17 اثری دیگر از هدی‌بانو نویسنده رمان
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1185 گذر از طوفان✨ سیب زمینی هارو داخل بشقاب ریختم و گاز رو خام
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ آخرین بشقاب رو سرجاش گذاشتم دستهام رو خشک کردم از آشپزخونه بیرون رفتم _طاها جان بریم بچه هارو بیاریم به صفحه لپ تاپ خیره شد _فعلا بیا بشین چند دقیقه دیگه میریم _هنوز کارت تموم نشده؟ _آخراشه _چایی برات بیارم؟ _اگر اذیت نمیشی قهوه یا نسکافه درست کن _الان بخوری که خواب از سرت میپره _امشب باید بیدار باشم روی مقاله کار کنم _آها هنوز کامل نشده؟ _نه یه قسمت هایش باید ویرایش بزنم قبل از ترم جدید ثبتش کنم بلند شدم و برای درست کردن قهوه رفتم کابینت رو باز کردم _طاها قهوه تموم شده نسکافه برات درست میکنم _باشه عزیزم ممنون استکان رو روی سینی گذاشتم و بیرون رفتم _ باید یه روز بریم فروشگاه چیزی های که لازم داریم رو بخریم لپ تاپ رو روی میز عسلی گذاشت کش و قوسی به بدنش داد _دست گلت درد نکنه ،چشم میریم قبلش لیست بگیر هرچی میخوایم رو یاد داشت کن _خواهش میکنم باشه حتما ،فقط میشه یه روزی بریم که کار نداشته باشی قبلش بریم یه سر به بابا بزنم لبخندی زد _انقدکنجکاو بودن خوب نیست اذیت میشی ،پیش بابا هم میریم ،قربان دستوری دیگه نیست از لحنش قربان گفتنش خنده م گرفت _بگم کنجکاو نشدم دروغ گفتم ولی دلم برای بابا تنگ شده ،حالا شاید دوتا سوال هم ازش پرسیدم صدای خنده ش یهویی بلند شد _دایی حق داره میگه تا کاری که میخوای رو انجام ندی کوتاه نمیایی _نخیر اینطور هم نیست _چرا اتفاقا هست ،یه نمونه ش همین الان داری غیر مستقیم سعی و تلاش میکنی از من حرف بکشی _عه چقد بدجنس شدی ‌مگه الان حرفی زدم سرش رو تکون داد _غیر مستقیم بله اخم ریزی کردم _نه تو اشتباه برداشت کردی استکانش رو برداشت کمی از نسکافه رو خورد _هرکی رو خوب نشناسم رفتار تو رو حفظم،چرا برای خودت نسکافه نیاوردی؟ _بخورم بد خواب میشم صبح هم بچه ها نمیزارن بخوابم دیگه خوابم بهم میریزه _پس تا نخوابیدی برات تعریف کنم امشب با فکر و خیال نخوابی لبخند عمیقی زدم _ممنون _چه ذوقی هم میکنی آروم خندیدم و سرم رو پایین انداختم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
☀️ قرار هرروز منتظران عهد ببندیم محمکتر از همیشه... 🧡
شِعر دَر دَست ندارَم، وَلي از رویِ ادَب اَلسَلام اِی همِه‌یِ دار و ندارِ زِینب (سلام الله علیها) ✋🏻 @karbala_ya_hosein
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمت‌_بیست‌وهفت سراب🕳 زهرا ماشین رو پارک کرد و نفس عمیقی کشید _امروز چقد خیا
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 سراب🕳 آخرین پله رو بالا رفتیم به سالن طبقه دوم که چیدمانش تقریبا شبیه پایین بود رسیدیم فائزه به ندا که کنار پنجره نشسته بود و غرق در افکارخودش بود و سیگار میکشید و دودی که به آرامی توی هوا می رقصید اشاره کرد _اونجا رو باش تا حالا همچین چیزی رو اینجا ندیدیم زهرا پوزخندی زد و آروم گفت _فکر کنم قانون طبقه پایان با بالا فرق داره ما هم همیشه پایین بودیم برای همین با جو بالا نا آشنا هستیم بریم بشینیم چشم از حلقه های دودی که از دهنش بیرون میفرستاد برداشتم و سرم رو متاسفم تکون دادم _شما برید بشینید من الان میام فائزه نگاه کنجکاوش توی صورتم چرخید _کجا؟از سیگار کشیدن این ناراحت شدی میخوای بری؟ نیشخندی زدم _نه نمیرم، وقتی خودش اینطوری دوست داره من چرا ناراحت بشم خدا امروزمون بخیر کنه ،برم زنگ بزنم صدرا بگم دانشگاه نیستم شاید همین جا بیاد دنبالم. _خب زهرا میرسونت چه کاریه بهش بگی بیاد _باید بهش بگم که نره جلوی در دانشگاه معطل بشه، برید بشینید به این خانم مفتخر هم بگید سیگارش رو خاموش کنه لباس هامون بو نگیرن زهرا سرش رو با احساس تاسف و نگرانی تکون داد _من فقط کافیه مامانم از کنارم رد بشه بو سیگار حس کنه بیچاره میشم ندا روی صندلی جابجا شد سیگارش رو روی نوک انگشتاش گرفت و سرش رو چرخوند با دیدنمون لبخندی زد _چه عجب اومدید بالاخره، دیگه داشت علف زیر پام سبز میشد چرا نمیاید بشینید؟ نکنه میخواید سر پا حرف بزنیم فائزه چادرش رو جمع کرد با لحن آرومی گفت _سلام ندا جان منتظریم سیگارت رو خاموش کنی بیایم بشینیم صدای خنده ندا بلند شد و سرش رو تکون داد سیگار رو توی بشقاب جلوی دستش خاموش کرد _بفرمایید فائزجان اگر دیگه مشکلی نیست بیاید بشینید چند قدمی از فائزه و زهرا فاصله گرفتم و شماره صدرا گرفتم از پله ها پایین رفتم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ قسمت اول https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932 ✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨
هدایت شده از دُرنـجف
دنیا برای رسیدن به آخرت آفریده شده، نه برای رسیدن به دنیا
هدایت شده از  حضرت مادر
از ۱۶ دی تا ۲۶ بهمن(روز ولادت امام‌زمانمون) زمان مناسبی هست برای چله گرفتن✨ 🤍
هدایت شده از  حضرت مادر
ya-man-arjuhu.mp3
1.65M
ای آن‌که هر خیری را از او امید دارم ✨
با چشم های اشکی به پسرش خیره شد ناباورانه گفت _به خاطر این سر من داد میزنی? احمد رضا کلافه نگاهش رو به مادرش داد _چرا بیرونش نمیکنی توانایی نگاه کردن به چشم.های مادرش رو نداشت سرش رو پایین انداخت _چرا ازش حمایت میکنی اصلا به تو چه ربطی داره که این زن کی میشه تمام رگ های بدن احمد رضا که قابل دیدن بودن بیرون زده بود و عرق روی پیشونیش به وضوح دیده میشد _ چرا عین یه ولگرد پرتش نمیکنی از این خونه بیرون طاقت احمد رضا سر اومد و با فریاد گفت _چون زنمه https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
نگاه خاص همسری که تازه بهش محرم شده بودم ازارم میداد. _چه موهای قشنگی داری? تازه متوجه شدم که روسری سرم نیست. دستم رو کشید مجبور شدم بشینم کنارش. _من چقدر خوشبختم صبح که چشم هام رو باز کردم با یه فرشته ی کوچولو روبرو شدم. سر به زیر گفتم: _اقا اشتباه کردیم بی اجازه ی مادرتون ... _تو درست ترین تصمیم زندگی منی. _شما نمی ترسید? _میترسم ولی نه از مادرم، اونو راضی میکنم. _پس از کی میترسید? https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1186 گذر از طوفان✨ آخرین بشقاب رو سرجاش گذاشتم دستهام رو خشک کر
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ _عمو از برادر ناز بانو خانم شکایت کرده بود البته اول داداش اون میره از بابا شکایت میکنه که دوباره نقشه ش نقش بر آب میشه بُهت زده به صورتش خیره شدم _چی ؟برادر ناز بانو از بابا شکایت کرده ؟به چه دلیل؟ _خواسته بودن زرنگ بازی در بیارن که موفق نشدن _بازم مربوط به سند ها میشه؟ سرش رو تکون داد _آره،داداش کوچیکه ناز بانو زنگ میزنه به عموت گلگی میکنه شما ها یه کار کردید بخاطر یه بحث بچگانه توی خانواده ما اختلاف افتاده حاجی اجازه رفت و آمد رو از آبجی گرفته، کارتون درست نبوده حرمت داداش ما رو شکستید ،عمو هم بهش میگه وقتی از همه ماجرا خبر ندارید چرا قضاوت میکنید آقا محمود هم گیر میده به عمو که منظورتون چیه عمو هم قضیه سند ها رو براشون تعریف میکنه اونم اولش شوکه میشه بعدش شرمنده میشه عذر خواهی میکنه چند ساعت بعد برادر بزرگش زنگ میزنه عمو صادق به چه حقی دست روی خواهر ما بلند کرده الانم رفته کدوم سوراخ موش خودش رو قایم کرده همین الان از همه تون شکایت میکنم هاج و واج نگاهم توی صورت طاها چرخید _بابا دست بزن نداشته هیچ وقت کی همچین کاری کرده لبخندی زد و سرش رو تکون داد _خوبه خودت میگی بابا دست بزن نداشته ،اون روزها بابا کمپ بود همه فکر میکردن رفته سفر یا بیمارستانه ،عمو که از جای بابا مطمئن ولی نگران میشه نکنه بابا بدون اینکه به کسی بگه رفته خونه با زنش بحثش شده و کار به کتک زدن کشیده شده سریع یه سر میره تا کمپ میبینه بابا اونجاست خیالش راحت میشه یه زنگ میزنه به آقا محمود میگه داداشت زنگ زده اینطور گفته من میخوام برم خونه داداش شما هم با پدر و مادرت بیا بریم ببینم چه اتفاقی افتاده داداشش میخنده میگه صادق بنده خدا کجابود خودم آبجی زدم دستمم درد نکنه الانم گفتم مامان و بابا برن ببرنش دکتر جواب داداش هم خودم میدم با چشم های گرد و ناباوانه لب زدم _یعنی انقد بد کتکش زده که دکتر لازم شده؟ سرش رو متاسف تکون داد _آره، یکی از دندون هاشم میشکنه _وای از داداشش شکایت نکرده؟ _قصد داشته شکایت کنه پدر و مادرش اجازه نمیدن نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از  حضرت مادر
و به‌ شڪرانه‌ هرآنچه‌خدایم‌داده شادمانم و مهربانی می‌ڪنم که‌خدامهربانی‌رادوست‌دارد ┛ـ━ ━ ━ ━ ━ ━ ━ ┗ ⋅∙•••🍃🫧•••∙⋅ ▾ بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ ▾ الهـی بـه امیـد تــو..🌱
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
☀️ قرار هرروز منتظران عهد ببندیم محمکتر از همیشه... 🧡
شِعر دَر دَست ندارَم، وَلي از رویِ ادَب اَلسَلام اِی همِه‌یِ دار و ندارِ زِینب (سلام الله علیها) ✋🏻 @karbala_ya_hosein
هدایت شده از دُرنـجف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتَابًا مُؤَجَّلًا ۗ وَمَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا ۚ وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ ﴿۱۴۵﴾ 🔸 و هیچ کس جز به فرمان خدا نخواهد مُرد، که اجل هر کس (در لوح قضای الهی) به وقت معین ثبت است، و هر که برای متاع دنیا کوشش کند از دنیا بهره‌مندش کنیم، و هر که ثواب آخرت خواهد از نعمت آخرت برخوردارش گردانیم، و البته سپاسگزاران را جزای نیک دهیم. 💭 سوره: آل عمران
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمت‌_بیست‌وهشت سراب🕳 آخرین پله رو بالا رفتیم به سالن طبقه دوم که چیدمانش تقری
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 سراب🕳 از صدرا خدا حافظی کردم و برگشتم فائزه به صندلی کنارش اشاره کرد جلوتر رفتم و کیفم رو روی تکیه گاه صندلی آویزون کردم و روبروی زهرا که کنار ندا نشسته بود نشستم بوی قهوه و کیکی که توی فضا پخش شده بود رو به ریه هام فرستادم فائزه فنجون قهوه ش رو برداشت جرعه ای ازش خورد _قهوه ش خوشمزه ست تا از دهن نیفتاده بخور فنجون رو جلو تر کشیدم زهرا دستاش رو روی میز گذاشت و به چشم های ندا خیره شد و با لبخند گفت _توی این فضای دنج با این موسیقی آروم و دلنواز حیف نیست سیگار میکشی بفکر سلامتی خودت نیستی بفکر آلود شدن هوای اینجا باش ندا لبخند تلخی گوشه‌ی لبش نشست _فعلا مسکن این روزهای من همینه فائزه نگاه کنجکاوش بین همه مون چرخید و روی ندا ثابت موند _این همه قرص و دارو مسکن وجود داره تو چرا رفتی سراغ سیگار ؟ فائزه آروم خندید و با لحن شوخی گفت _بازم جای شکرش باقیه سراغ دخانیات دیگه ای نرفتی وگرنه معلوم نبود امروز بجای سیگار چی مصرف میکردی یهویی صدای خنده هر چهارتامون بلند شد لبم رو به دندون گرفتم نگاهی به پشت سرم انداختم و آروم گفتم _بچه ها آقا که بالا نیست؟ ندا خندید سرش رو به بالا تکون داد _نه کسی نیست فقط دو تا خانم اینجا هستن فائزه دست به سینه به صندلی تکیه زد _ندا جواب سوال من رو ندادی به سیگار خاموش شده ای که توی بشقاب له شده بود چشم دوخت و با صدای غمگینی گفت _مسکن های خواب آور بخورم که چی بشه؟ چند ساعتی از اتفاق های که افتادن دور بشم دردی ازم دوا نمیشه ،باید بیدار باشم انقد فکر کنم و روزهای که گذشته رو مرور کنم که دیگه یادم نره چی به سرم اومده و باعث و بانی روزهای تلخم کی بوده برای همین تنها چیزی که میتونه باعث بشه خوابم بپره روزی چند نخ سیگار کشیدنه بُهت زده گفتم _روزی چند نخ ؟دختر نکن برای سلامتیت خطر داره بجای سیگار کشیدن ورزش کن خودت رو سرگرم یه کاری کن یا برو پیش یه روانشناس ،خیر سرت خودت داری پزشک میشی برای خودت اینطور نسخه میپیچی وای به حال مریض هات _فعلا فقط به کله پا کردن دو نفر فکر میکنم وقتی موفق بشم حالم عالیه میشه نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ قسمت اول https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932 ✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨