eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️ توی حال خودم بودم. یهو حس کردم یه موتورسوار پشت سرمه.. اعتنایی نکردم و تندتر قدم برداشتم اما اون ول کن نبود.رفتم توی پیاد‌رو، با موتورش اومد توی پیاده‌رو. داشتم از ترس زَهره‌ترک میشدم. بوی عطرش کل خیابون رو گرفته بود. با موتورش اومد کنارم و گفت: _ موش عینکی، افتخار بده برسونمت... آروم آروم کنارم میومد، منم... یه لحظه دیدم بی‌حواسه، با یه حرکت با پا زدم توی تیرک بالای لاستیک جلوی موتورش. بی هوا بود ... کنترلش رو از دست داد و موتورش منحرف شد. تا خواست جمع‌وجورش کنه جلوتر از من افتاد تو جوب و سرش خورد به تنه ی درخت. بینوا ناک اوت شد بدجور.😏💪 جرات عکس العملی نداشتم. خیلی ترسیدم.اما وقتی دیدم موتور رو از روی پاهاش بلند کرد و لبه جوب نشست، خاطرم جمع شد که چیزی نشده، اخمهام رو تو هم کشیدم و به طعنه گفتم، _اینه سزای هر کسی که بخواد و جرات کنه به من متلک بپرونه!😒😌 بعد هم سعی کردم خودم رو خونسرد نشون بدم. از کنارش رد شدم، هر چند داشتم می‌مردم از ترس...هیچی دیگه... ازاون روز اون شد مثل یه سایه‌‌ی سمج، بیخیال هم نمیشد. ولی دیگه جرات با موتور اومدن رو نداشت، پیاده بود!😂 https://eitaa.com/joinchat/1667432778Cca88faacbf
♨️ توی حال خودم بودم. یهو حس کردم یه موتورسوار پشت سرمه.. اعتنایی نکردم و تندتر قدم برداشتم اما اون ول کن نبود.رفتم توی پیاد‌رو، با موتورش اومد توی پیاده‌رو. داشتم از ترس زَهره‌ترک میشدم. بوی عطرش کل خیابون رو گرفته بود. با موتورش اومد کنارم و گفت: _ موش عینکی، افتخار بده برسونمت... آروم آروم کنارم میومد، منم... یه لحظه دیدم بی‌حواسه، با یه حرکت با پا زدم توی تیرک بالای لاستیک جلوی موتورش. بی هوا بود ... کنترلش رو از دست داد و موتورش منحرف شد. تا خواست جمع‌وجورش کنه جلوتر از من افتاد تو جوب و سرش خورد به تنه ی درخت. بینوا ناک اوت شد بدجور.😏💪 جرات عکس العملی نداشتم. خیلی ترسیدم.اما وقتی دیدم موتور رو از روی پاهاش بلند کرد و لبه جوب نشست، خاطرم جمع شد که چیزی نشده، اخمهام رو تو هم کشیدم و به طعنه گفتم، _اینه سزای هر کسی که بخواد و جرات کنه به من متلک بپرونه!😒😌 بعد هم سعی کردم خودم رو خونسرد نشون بدم. از کنارش رد شدم، هر چند داشتم می‌مردم از ترس...هیچی دیگه... ازاون روز اون شد مثل یه سایه‌‌ی سمج، بیخیال هم نمیشد. ولی دیگه جرات با موتور اومدن رو نداشت، پیاده بود!😂 https://eitaa.com/joinchat/1667432778Cca88faacbf