eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
12.3هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
36 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمت‌بیست‌چهار سراب🕳 وارد کلاس شدم نگاهی به بچه ها که دور هم شده بودن انداخت
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 سراب🕳 عه چرا شلوغش میکنی نترس دیشب باهاش اتمام حجت کردم کسی باید از این ماجرا با خبر نشه زهرا همه چی رو برای ندا توضیح نداده فقط بهش گفته میخوایم حال این پیرزاده بگیریم که اونم از خدا خواسته گفت من خیلی وقته میخوام بزنم باخاک یکسانش کنم ولی تنهایی برام سخت بود حالا راحت تر میتونم بزنم خرد و خاکشیرش کنم سرم رو متاسف تکون دادم _فائزه جان من نیستم دیشبم اشتباه کردم ازت کمک و راهنمایی خواستم خدا نگهدار اجازه جواب دادن رو بهش ندادم و با قدم های بلند از سالن خارج شدم فائزه نفس نفس زنان خودش رو بهم رسوند دستش رو روی بازوم گذاشت و محکم سمت خودش چرخوندم _صنم بچه بازی در نیار بزار برای یه بارم شده بریم حرفای این دختره ندا گوش بدیم شاید یه چیز به درد بخوری از توی حرفاش متوجه شدیم اون وقت راحت میتونیم شر این پسره از روی سرت کم کنیم همونطوری که حرص میخوردم پوزخندی زدم _فائزه خودتم خوب میدونی ندا کاری که براش نون و نوایی نداشته باشه انجام نمیده ما خبر نداریم این دختره چی توی سرش اصلا از کجا معلوم تا الان به گوش پیر زاده نرسونده باشه نفس کلافه ای کشید _صنم این دختره و پیر زاده قبلا خیلی باهم خوب بودن اما الان یه چند وقت سایه همدیگه رو با تیر میزنن مخصوصا ندا که دوست داره پسره از ریشه بزنه نابود کنه یه اتفاقی افتاده که ما ازش بی خبریم حداقل بزار امروز بریم حرفهای ندا بشنویم من و زهرا همه چی رو براش تعریف نکردیم فقط میخوایم بفهمیم این همه میگه از این پسره آتو داره راست میگه یا نه شاید این خودش یه چراغ سبز باشه برامون ، نه نگو بیا بریم اگر دیدیم حرفهاش الکی اون وقت هرچی تو بگی همون کار انجام میدیم باشه؟ نفسم رو محکم بیرون فرستادم _تو و زهرا برید دیگه من بیام چکار کنم ازم رو گرفت و با لحن قهر مانندی گفت _من رو باش بفکر تو هستم بعد تو حاضر نیستی نیم ساعت وقت بزاری حرفای این دختر بشنوی با اومدن زهرا حرفش رو ادامه نداد _چرا هنوز داخل حیاط هستید بریم دیر شد فائزه سویچ رو سمتش گرفت _صنم نمیاد ما هم یه روز دیگه میریم به ندا زنگ بزن بگو امروز نمیتونیم بیایم زهراسویچ رو گرفت و دستش رو روی کمرم گذاشت سمت در خروج هولم داد _توی این هوای سرد در مورد تصمیم های بزرگ نمیشه حرف و زد به نتیجه رسید، بریم داخل ماشین حرف بزنیم اگر به یه نظر مشترک نرسیدیم میرسونمتون خونه اینطوری حل دیگه؟ فائزه شونه ش رو بالا انداخت چادرش رو جمع کرد _من که حرفی ندارم صنم ساز مخالف میزنه نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ قسمت اول https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932 ✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨