eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️💫♥️♥️💫♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫 ✨حــــــامــــی مــــن💫 لباسا رو عوض کردم و شالم رو برداشتم و از اتاق بیرون رفتم می خواستم به طرف میز نهارخوری برم. تا استانبولی که مامان برام روی میز گذاشته بود رو بخورم که با زنگ ایفون مسیرم رو تغییر دادم ایفون رو برداشتم با صدای بازکن مهلا در رو باز کردم مامان پرسید _مهنا کی بود؟ _مهلاس, راستی مامان سرویس برا مهلا گرفتید؟ مامان همینطور که از اتاق بیرون می امد گفت _اره از بچه های مجتمع چند نفرشون تو کلاس مهلا بودن, دیگه خانواده هاشون گفتن سرویس بگیریم بهتره مهلا با دست های کوچیکش در میزد مامان به طرف در رفت و در رو بازکرد مهلا رو بغل کرد و بوسید و گفت _سلام دختر قشنگم, خسته نباشی کلاس خوب بود؟ مهلا با زبون شیرین بچگانش جوابمون رو داد و سریع گفت _مامان گرسنمه _برو کنار اجی بشین تا نهار برات بیارم مامان با یه سینی که غذای مهلا با یه کاسه از ترشی هایی که مادرجون برامون گذاشته بود به طرف میز امد وسایل رو روی میز گذاشت و رفت ♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫♥️ 💫♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫 ♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫 ♥️💫براساس واقعیت♥️💫 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪