♥️💫♥️♥️💫♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫
#قسمت_شصتــــ_هشتــــ
✨حـــــامــــی مـــن💫
به داخل هال رفتم، یکی از صندلی های میز نهار خوری رو بیرون کشید و نشستم بعد از چند ثانیه مامان با یک سینی به طرفم امد
بشقاب تخم مرغ ابپز شده با یک لیوان شیرعسل با تکه نان سنگکی که معلوم بود تازه اس جلوم گذاشت
شروع به خوردن کردم
اخرین لقمه رو توی دهنم گذاشتم
ظرفا رو جمع کردم و به طرف اشپزخونه رفتم و وسایل رو روی کابینت گذاشتم و از مامان تشکر کردم
_نوش جان، برو زبانت رو بخون
_ممنون چشم
به داخل اتاقم رفتم و شروع به خوندن مکالمه ای که امروز باید جواب میدادم کردم
یک ساعتی می شد که داخل اتاقم بودم
خسته شده بودم و هندزفری گوشی رو از روی میز برداشتم و به گوشی وصل کردم
از قسمت موزیک ها, صوت مکالمه رو انتخاب کردم و هندزفری رو داخل گوشم گذاشتم
از اتاق بیرون رفتم و توی هال قدم زدم و شروع به گوش دادن مکالمه کردم
بعد از چندبار گوش دادن صوت, دستی جلوی صورتم تکون داده شد
مامان داشت بهم اشاره می کرد هندزفری رو از گوشم بیرون اوردم
_بله مامان
_اذان داد, پاشد نمازتو بخون
_گوشی رو کنار گذاشتم و برای گرفتن وضو به سرویس رفتم
از سرویس بیرون امدم
مامان سجاده من و خودش رو کنارهم انداخته بود
کنار مامان رفتم و شروع به خوندن نماز کردم
بعد از تمام شدن نماز سجاده و چادر رو جمع کردم و به اتاقم برگشتم
از داخل اتاق مامان رو صدا زدم
_مامان نهار اماده اس؟
_اره برات بکشم؟
_اره دستت درد نکنه, بکش برام تا اماده بشم بیام بخورم و برم کلاس که زودتر برسم
♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫♥️
💫♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫
♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫
♥️💫براساس واقعیت♥️💫
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪