eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
10.9هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
35 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️💫♥️♥️💫♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫 ✨حــــامـــــی مــــن💫 چادر رو گرفتم و روی سرم انداختم و با لبخندی که به لبم نشسته بود تشکر کردم مردای خانواده داخل حیاط منتظرمون بودن به سمتشون رفتیم, بابا جلو امد یکی از درب های خروجی حرم رو نشون داد که بعد از زیارت همگی اونجا جمع بشیم, لحظه آخری که از جمع آقایون جدا شدیم که به سمت ورودی حرم بریم, حامی با کمی فاصله با آروم ترین صدا گفت: _التماس دعا نگاهی بهش انداختم, سرش پایین بود یه لحظه احساس کردم شاید اشتباه شنیدم یا شاید این چند روز انقدر جلو چشمم بوده و بهش فکر کردم که حتما توهم زدم یا شاید کلا با کس دیگه ای بوده بدون اینکه جوابی بدم رد شدم و همراه مامانینا شدم ولی خدا میدونه که چقدر فکرم درگیر شده بود پیش خودم گفتم اگه واقعا توهم نزده باشم و به من التماس دعا گفته باشه, من چه دعایی میتونم براش بکنم؟ یه لحظه فکری به سرم زد نکنه کسی رو دوست داره و به خاطر اون گفته براش دعا کنم همینطور با خودم در حال کلنجار رفتن بودم که دستی روی شانه ام خورد, برگشتم عقب رو نگاه کردم, مامان بود _حواست کجاست؟ کفشاتو تحویل بده, مردم پشت سرت منتظر وایسادن _چشم الان, ببخشید ♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫♥️ 💫♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫 ♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫 "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ♥️💫براساس واقعیت♥️💫 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/8214