eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
♥️💫♥️♥️💫♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫 #قــسمــتــــ_هـــشـــتاد_هـــشــتــــ ✨حــــــامـــــی
♥️💫♥️♥️💫♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫 ✨حـــــامــــی مـــــن💫 با اینکه امام رضا روخوب نمی شناختم ولی با نگاه به حیاط حرم و ضریح و تحت تاثیر قرار گرفتن حس و حال حاکم بر حرم, یه حس آرامش و امنیت به سراسر وجودم تزریق می شد همیشه همه از امام رضا با عنوان امام مهربانی و خوبی ها یاد می کردن و این رو کاملا حس می کردم که این صفات در مورد ایشون صادق حس و حال خوبی که به اون صحن و سرا داشتم باعث شد تا امام رضا رو خیلی نزدیک به خودم بدونم و حتی مثل یه دوست خیلی صمیمی که تا حالا نداشتم و الان پیداش کرده بودم، درد و دل کنم, حتی ما بین حرف هام با امام رضا, گاهی اشکهام صورتم رو می پوشوند حس و حالی که با نماز خوندن داخل حرم داشتم یه حس دلنشین بود, یه لذتی که باز دلم می خواست تجربش کنم, این حس برای منی که نمازهام رو یکی در میون می خوندم و حتی اون قدر ها تو نمازهام توجهی نداشتم, یه حس تازه بود, انگار تازه داشتم معنی نماز خوندن رو می فهمیدم نمیدونم چقدر گذشته بود که مامان و خاله با دیدنم به سمتم امدن, زیارت قبول بهشون گفتم, خاله پرسید _مهنا پس مادرجون؟ نگاهی به دورو برم انداختم چشمام رو به پنجره فولاد دوختم, انگار جمعتی که داخل حرم بودن حالا همه شون به سمت پنجره فولاد هجوم اورده بودن, یهو ته دلم خالی شد خاک تو سرمی به خودم گفتم, حالا جواب مامان اینا رو چی بدم, زبونم رو به روی لبم کشیدم که از خشکی در بیاد, رو به مامان و خاله گفتم مادر گفت میره کنار پنجره فولاد و زود میاد, می خواستم ادامه حرفم رو بزنم که مامان گفت: _توام همین ‌طور گذاشتی تنها بره؟ ♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫♥️ 💫♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫 ♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫 "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ♥️💫براساس واقعیت♥️💫 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/8214