شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت100 گذر از طوفان✨ فروغی در حال حرف زدن با گوشی داخل اومد سمت می
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت101
گذر از طوفان✨
چند ضربه به در اتاق زدم صدای بفرمایید گفتنش بلند شد دستگیره در رو پایین کشیدم بین چار چوب در وایسادم فروغی نگاهی بهم انداخت به مبل روبروی میزش اشاره کرد
_در رو ببندید بیاید داخل بشینید
دلم میخواستم بهش بگم در باز باشه ولی با یاد آوری ناراحت شدن روز قبل حرفی نزدم در رو بستم سمت مبلی که اشاره کرده بود رفتم ونشستم
دفتر بزرگی که جلوی دستش بود رو بست نگاهی به صفحه مانیتور کامپیوتر انداخت دستش رو روی اون یکی دستش گذاشت وگفت
_خانم نیکجو الان هرچی میگم از این اتاق بیرون نمیره اگر یه کلمه از این حرف های که میزنم جای درز پیدا کنه یعنی شما گفتید
از طرز حرف زدنش جا خوردم وناراحت شدم وناخواست ابروهام توی هم گره خورد وگفتم
_منظورت اینه من فضولم؟
سرش رو تکون داد
_نه منظورم اینه حواستون باشه هرچی میگم داخل همین اتاق میمونه
زبونم رو روی لبم که خشک شده بود کشیدم
_نمیتونم همچین قولی بدم
دستش رو از روی میز برداشت وزیر چانه ش گذاشت
_چرا نمیتونید؟توانایی حرف نگهداشتن ندارید؟
_من هیچ چیزی رو از دوست پنهون نمیکنم اونم همینطور ولی بجز اون به هیچکی نمیگم
لبش رو کج کرد وچند ثانیه ای سکوت کرد ودوباره لبهای بهم چسبیده ش رو باز کرد
_شاید دوستتون به کسی بگه اون وقت چه جوابی میتونید بدید؟
_نه پریسا اینطور نیست
_حالاشاید بگه اون وقت چی؟
محکم وقاطعانه گفتم
_وقتی حرفی رو بهش بگم نگو محال ممکنه به کسی بگه
_باشه وقتی انقد بهش اعتماد دارید من حرفی ندارم ولی کسی بجز دوستتون از یه کلمه این حرف ها با خبر بشه طرف حساب من شما هستید قبوله؟
سرم روبه نشونه بله تکون دادم که معترض گفت
-با سر جواب نده
_بله قبوله
_خب ،ببینید کلید اتاق بایگانی فقط دست شماست و یه کلیدشم پیش خودمه هرکسی به غیر از خودم کلید خواست میگی ندارم
وسط حرفش پریدم؟
_حتی به آقای فروغی هم بگم کلید ندارم!
_بله طیب یا طاهر یا هرکسی گفت میگی کلید ندارم،نکته بعدی هیچ کسی حق ورود به اتاق بایگانی رو نداره البته وقتی اتاق مرتب و کامل شد تا اون وقت فقط خانم خادمی و خانم شفقت میتونن بیان بهتون کمک کنن بعدش کسی رو راه نمیدید
متعجب نگاهش کردم
_اینطوری که نمیشه
_میشه، بگید اجازه ندارم اوناهم دیگه نمیان
_اگر اومدن چی؟ زشته بگم داخل اتاق نیاید
_اگر کسی خواست بیاد داخل اتاق صدام کنید خودم میگم نباید وارد اون اتاق بشن
_آخه چرا؟
_دوتا پرونده و یه سری مدارک مهم معلوم نیست گم شدن سربه نیست شدن چی به سرشون اومده
پای آبرو و حیثیت شرکت وخانواده م وکارمندا وسط باید زودتر پرونده ها مرتب بشن شاید بشه چند تا از مدارک ها رو پیدا کرد
سوالی نگاهش کردم
_اگر پیدا نشه چی میشه ؟
_نمیخوام به درست نشدنش فکر کنم وگرنه از همین الان باید به فکر نابود شدن اعتبار شرکت باشم
حرف هاش ترسی توی دلم انداخت با صدای آرومی گفتم
_فکر نکنم من از پس این کاری که میخواید بر بیام اگر کار دیگه ای هست انجام میدم اگرم نیست از اینجا برم
نگاهی از بالای چشمش بهم انداخت
_وقت نداریم کسی که کار بلد باشه رو پیدا کنیم
خودم هستم نگران نباشید
_خب منم نتونم کارتون عقب می افته
اجازه نداد حرفم تموم بشه وگفت
_توی این اوضاع بهم ریخته شما دیگه آیه یأس نشید اگر نتونستید یه فکری میکنم
باشه آرومی گفتم وسرم رو پایین انداختم
نفس کلافه ای کشید وگفت
_ کلید رو ببرید سریع شروع به کار کنید میام سر میزنم ببینم تا کجا پیش رفتید
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫