شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1057 گذر از طوفان✨ صدای نورا گفتن زهرا خانم بلند شد کتاب زبان
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1058
گذر از طوفان✨
جلوی در مجتمعی که پریسا بهش اشاره کرد راننده نگهداشت تشکر کردیم و از ماشین پیاده شدیم
وارد مجتمع شدیم پریسا نگاهی به تابلوهای نصب شده روی دیوار انداخت
_خوبه مطب دکتر همین طبقه همکفه
داخل رفتیم نگاهی به جمعیت منتظری که نشسته بودن انداختم
_پریسا اینا همه توی نوبت هستن اینطوری که باید تا صبح اینجا باشیم
_وقتی دوساعت ناز میکنی نمیام همین میشه دیگه برو بشین با منشی حرف بزنم ببینم نوبتمون رد شده یا نه
_خب باهم بریم پیشش
نگاه چپ چپش رو از روم برداشت و به طرف میز منشی رفتیم
_سلام خسته نباشید
انگشتش رو روی عینکش گذاشت و عقب فرستادش
_سلام بفرمایید نوبت قبلی دارید؟
_بله نورا نیکجو
پشت چشمی برامون نازک کرد
نگاهی به سیستم جلوی دستش انداخت
_نوبتتون رد شده دیر اومدید بشینید بین مریض ها میفرستمون داخل
پریسا لبخندی زد
_ببخشید بعد از چند نفر میتونیم بریم داخل؟
_سه یا چهار نفر برن ویزیت بشن بعد
_زودتر نمیشه
_نه عزیزم باید زودتر می اومدید
دست پریسا رو گرفتم و کشیدم بیا بشینیم
_صبرکن ویزیت حساب کنم
کیفم رو باز کردم و سریع کارتم رو بیرون آوردم
_کارت خودمو بده
_چه فرقی میکنه
کارتم رو جلوی دست منشی گذاشت رمزش رو گفت کارت ویزیت نوبت رو گرفتیم روی صندلی روبروی در اتاق دکتر نشستیم
پریسا با حرص گفت
_جای خودش رو با دکتر اشتباه گرفته
آروم خندیدم
_ولش کن توجه نکن
بعد از گذشت چهل دقیقه بلاخره اسمم رو صدا زد
بلند شدیم و چند ضربه ای به در زدم و داخل رفتیم و سلام کردیم
خانم دکتر با دیدنمون لبخندی زد
_سلام بفرمایید
سمت صندلی روبروش رفتم و نشستم کارت ویزیت رو روی میز گذاشتم
_در خدمتم دخترم مشکلتون چیه
نگاهی به پریسا انداختم بی صدا لب زد
_بگو خب
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫