eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
10.9هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
35 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت110 گذر از طوفان✨ پریسا از اتاق بیرون اومد در اتاق رو بست لبخن
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ فروغی از روی صندلی بلند شد سمت کمدی که کنار پنجره بود رفت درش رو باز کرد پوشه ای که چند تا مدارک داخلش بود رو از وسط پرونده ها بیرون کشید در کمد رو بست وبرگشت سر جاش از بالا چشم نگاهی بهم انداخت _چرا سر پا وایسادید بشینید _اگر کاری با من ندارید برم پرونده هارو مرتب کنم همینطور که کاغذهای نوشته شده رو چک میکرد گفت _فعلا صبرکنید این مدارک باهم تطبیق بدم باشه آرومی گفتم سمت مبل روبروی میزش رفتم و نشستم فروغی بادقت تک تک مدارک و رسیدهارو چک کرد لبخند عمیقی روی لبش نشست زیر لب گفت _ این از پرونده مصالح ومواد به حرفش عکس العملی نشون ندادم به کتاب خونه گوشه اتاق خیره شدم گوشیش رو برداشت انگشتش رو روی صفحه گوشی کشید وگوشی رو کنار گوشش گذاشت بخاطر بالا بودن ولوم گوشیش صدای مشترک مورد نظر درحال مکالمه است پخش شد گوشی رو از کنار گوشش برداشت و قطع کرد قبل از اینکه گوشی رو روی میزبزاره صدای زنگ گوشیش بلند شد باهمون لبخند عمیقش انگشتش رو روی گوشیش کشید _سلام داداش کجایی؟ _سلام طاها جان سر ساختمان بودم الان میخوام بیام شرکت چرا؟ _یه خبر خوب برات دارم _خوش خبر باشی مدارک پیدا شدن؟ _همه شون نه پروند مصالح ومواد کامل شد صدای خوشحال طیب بلند تر شد _وای خداروشکر همینم خیلی خوبه یه قدم جلوتر می افتیم خانم نیکجو پیداشون کرد؟ _آره الان پوشه رو برام آورد اول بررسیشون کردم که خیالم راحت بشه بعد بهت خبر دادم _دستش درد نکنه ،کار خیلی خوبی کردی زنگ زدی به طاهر زنگ بزن بهش بگو وسط این هم اعصاب خردی کمی آروم بشه _من زنگ نمیزنم اومدی شرکت بهش بگو _طاها این رفتارا از تو بعیده طاهر اشتباه کرده ومیدونه الانم پیشمان ونگران ماهم بخوایم بد باهاش رفتار کنیم بدتر بهم میریزه _من احترام گذاشتن به بزرگترم رو فراموش نکردم برای همین سعی میکنم خیلی نه باهاش هم کلام بشم نه زیاد ببینمش چون اگر یهوی یه حرفی بزنم اون وقت خودمم بدتر حالم گرفته میشه _میام شرکت میبینمت کاری نداری ؟ -نه خدا نگهدار _خداحافظ فروغی گوشیش رو روی میز گذاشت و گفت _چند تا پرونده دیگه مونده که کمد وقفسه ها مرتب بشن ؟ _زیاد نیستن فکر کنم چهل یا پنجاه تا ولی مدارکشون کامل فقط وسط زدنم گفت _فقط چی؟ _دوتا کیسه بزرگ که یه سری مدارک و پرونده داخلشونه بالای کمد داخل اتاق رو به روی بایگانیه به خانم شفقت گفتم اونارو هم مرتب کنم گفت باشه الان میگه خیلی قدیمیه نمیخواد چند لحظه ای توی فکر رفت و گفت _مدارک قدیمی که داخل بایگانی بالاست اگر قدیمی هم باشن باید مرتب بشن چرا بالای کمد گذاشتن _نمیدونم از خانم شفقت بپرسید _شما کار این پرونده های که باقی مونده رو تموم کردید اونارو هم مرتب کنید _باشه چشم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫