eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1113 گذر از طوفان✨ _شیرینی بچه ها به شلوغ کاری هاشونه از گوشه
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ طاها در حیاط رو بست نگاهم سمت خونه آقا حشمت رفت _آقا حشمت اینا نیستن؟ _نمیدونم چطور مگه؟ _هر روز صبح سحر خانم یا آقا حشمت به باغچه و گل ها آب میدن، چند روزه داخل حیاط رو نگاه میکنم خبری ازشون نیست _حتما رفتن خونه پسرش چند ضربه ای به در طبقه پایین زد دستگیره رو پایین کشید داخل رفتیم زهرا خانم خوشحال از آشپزخونه بیرون اومد سلام کردیم و جواب گرفتیم به صورتم خیره شد _مامان جان خوبی؟ لبخندی زدم _ممنون امروز بهتربودم _خداروشکر ،کار خوبی کردید رفتید بیرون پیاده روی کردید؟ _بله روی مبل های روبروی آشپزخونه نشستیم زهرا خانم دو لیوان شربت برامون آورد _دستتون درد نکنه _نوش جانتون طاها هم تشکر کرد و پرسید _مامان داداش امشب میان اینجا؟ _طیب آره ،طاهر گفت نسیم از بیمارستان برگرده اگر خسته نباشه میایم ،هر وقت اینطوری میگه کم پیش میاد بیان زهرا خانم برگشت داخل آشپز خونه طاها کمی از شربتش رو خورد _نورا؟ روی مبل جابجا شدم _بله؟ _چرا بهم نگفتی داداش طاهر تند باهات حرف زده لیوان شربتم رو روی میز گذاشتم به چشم هاش خیره شدم _خودش بهت گفت؟ ابروهاش رو بالا انداخت _نه _پس کی بهت گفت؟ _حالا چه فرقی میکنه کی گفته؟چرا بهم نگفتی؟ _بهم بگو کی گفته تا منم جواب بدم خنده صدا داری کرد _بازم گِرُ کشی کردی ،داداش طیب پرسید نورا از دست طاهر ناراحت شده؟گفتم چرا ناراحت بشه تعریف کرد چه اتفاقی افتاده حالا طاها فکر کرده حرفهای من بخاطر کارهای شرکت و اعتراضم به کم کاری طاهر بخاطر حرف های اون شب بوده _آقا طیب کار خوبی نکرده که خبر آورده از حرفم جا خورد _نورا خبر آورده چیه، نگران شده بود ناراحتی پیش اومده ادامه پیدا کنه _من وقتی حرفی نزدم یعنی نخواستم قضیه کش پیدا کنه ،حرف های صبح هم بخاطر برخورد آقا طاهر نبود اون شب نگران شده بود عصبانی و استرسش رو با لحن تندی روی سر من خالی کرد شاید حق داشت شایدم نداشت ولی حرفهای امروز من بخاطر وضع کار کردنش بود ،پس خواهش میکنم پیگیرش نشو وقتی حرفی نزدم چون نمیخواستم بحث جدیدی راه بی افته لبخندی روی لبش نشست _اتفاقا وقتی به داداش گفتم بی خبرم ،گفت نورا چقد خانمه که اصلا نخواسته راجب اون شب حرفی بزنه نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫