✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1136
گذر از طوفان✨
نفس عمیقی کشید و ماشین رو گوشه خیابون پارک کرد
_خدا به دادش برسه برای این همه حق الناسی که گردن خودش انداخته
_کی؟
_زن بابات ،هر چی فکر میکنم نمیتونم باور کنم یه آدم چطور میتونه برای شریک زندگیش نقشه پلید بکشه و تا حد نابود کردن خانواده ش پیش بره و بدجنس باشه
_بقول دکتر حسادت و طعمه مال و دنیا رو اگر نتونی باهاش مبارزه کنی بلای جون و زندگی میشه
_آره واقعا خدا بهمون رحم کنه دچار اینطور خصلت های نشیم ،میتونی بیایی یا خودم برم هر وقت لازم شد باشی بیام دنبالت؟
لبخندی زدم
_نه میام ،ماشین بابا هر چند بار پیاده و سوار بشم سخت نیست
لبخند دندون نمایی روی لبش نشست
_فکر کنم باید دیگه ماشینش رو پس ندم
آروم خندیدم
_عه اینطوری که زشت میشه
_شوخی کردم، بریم تاشلوغ نشده زود کارمون تموم بشه بعدش بریم مطب
پیاده شدیم زیر نگاه و مواظبت طاها به اون طرف خیابون رفتیم وارد مجتمع شدیم
طاها سمت محضر روبروی دفتر پلیس بعلاوه ده رفت
_محضر چرا میریم؟
با شیطنت و صدای پایینی گفت
_چرا میترسی ؟
نگاه چپ چپی بهش انداختم
_نخیرشم از چی بترسم
_خانوم چرا میزنی ،برای پاسپورتت باید محضری اجازه بدم
_عه چرا آخه ؟
با غرور خاصی گفت
_چون مالکت هستم
دلم قنج رفت سعی کردم لبخندم رو پنهون کنم و اخم نمایشی کردم
_مگه من اشیا هستم؟
_نخیر نور هستی ،روشنایی ،خیر و برکت
آروم گفتم
_بسه الان یکی بشنوه میگه دیونه شدیم
لبخندی کنار لبش نشست سمت آقای که پشت میز نشسته بود رفت
چند دقیقه بعد از اتاق مدیریت بیرون اومد
_کار اینجا تموم شد بریم
بلند شدم کنار گوشم با لحن شوخ طبعش گفت
_ باید یه جای امن برای پاسپورت پیدا کنم
با تعجب گفتم
_چرا؟
_یهویی قهر نکنی بزاری بری یه کشور دیگه
لبخند ژکوندی زدم
_چه چیزی گفتی فکر خوبیه ها
وسط حرف زدنش خنده ش گرفت
_عمرأ نمیتونی بری
ابروهام رو بالا انداختم
_از کجا میدونی که انقد مطمئن حرف میزنی
_چون دوستم داری
با جوابش ساکت شدم و به لبخندی اکتفا کردم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫