eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1139 گذر از طوفان✨ در ماشین رو باز کردم و پیاده شدم آقا حشمت سم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ چادر و کیفم رو روی تخت گذاشتم و نشستم و نفسی کشیدم با صدای طاها سرم رو چرخوندم _به چی فکر میکنی ؟ _وسایل بزارم داخل چمدون زشت نیست؟ صدای خنده ش بلند شد _چرا بد بشه؟ولی کمد پایین هم هست _میدونم گفتم الان بزاریم داخل چمدون بعد اونجا داخل کمد بچینمشون سمت کمد رفت درش رو باز کرد _کدوم چمدونم بیارم نگاهم بین دوتا چمدون جابجاشد _وسایل هر دوتامون داخل چمدون سورمه ای جا میشه؟ بیرونش آورد چرخوندش _آره ،اگر نشه لباس هاورو میندازم روی دستم میبریم _برای پایین نمیگم سوالی به چشم هام زل زد _پس واسه کجا؟ _سفرمون دیگه لبخند روی لبهاش نشست _آها ،آره فکر کنم خوبه _لباس های روی رگال میاری _باشه عزیز دلم بلند شدم سمت دراور رفتم کشو ها رو باز کردم چند دست لباس برداشتم و گوشه تخت گذاشتم طاها چمدون رو باز کرد وسایلی که لازم داشتیم رو مرتب داخل چمدون گذاشت بستش، لبه تخت نشست با نگاه پر از ذوقش گفت _نورا چشم هات رو ببند تعجب کردم و ابروهام رو بالا انداختم _چرا؟ _یه لحظه ببند میخوام یه چیزی بهت بگم تعجبم بیشتر شد _با چشم باز نمیشه بشنوم! _نه چند ثانیه ببند _میخوای بترسونیم ؟ چشم هاش گرد شد _عه مگه دیونه م توی این وضعیتت بترسونمت ،ببند که زودتر بریم پایین تا دنبالمون نیومدن _نه دور از جان ،فقط زود حرفت رو بزن _باشه فداتشم پلک هام رو روی هم گذاشتم ،با آویزون شدن چیزی روی لباسم دستم رو بالا آوردم روی گردنم کشیدم صداش از کنار گوشم بلند شد _چشم هات رو باز کن به پلاک الله ای که کف دستم گرفت بودم خیره شدم و حیرت زده گفتم _وای طاها چقد قشنگه صورتم رو بوسید _مبارکت باشه خانمی دستم رو پایین آوردم رو به آینه چرخیدم نگاهم روی پلاک و زنجیری که روی لباس میدرخشید ثابت موند _طاها ممنون خیلی نازه سمتش چرخیدم _حالا مناسبت این کادوی زیبا چیه؟ به کلمه الله خیره شد _خیلی وقت پیش برات خریدمش، میخواستم شبی که با مامان اینا بیایم خواستگاری بهت بدمش بگم بندازش گردنت که الله همه جا مواظبت باشه نفس عمیقی کشید و ادامه داد _با اون اتفاق های که افتاد دیگه نشد بهت بدمش چند روز پیش در کمد باز کردم دیدمش گفتم الان بندازمش گردنت که خدا مواظب عزیزانم باشه لبخند ملیحی زدم به شوخی گفتم _دستت درد نکنه ،خوشبحال عزیزانت با انگشتش ضربه آرومی روی بینیم زد _حسودی نکن که اصلا بهت نمیاد ،بعدشم هیچکسی نمیتونه جای خانومم بگیره حتی فسقلی هامون با خنده گفت _پس خیالت راحت نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫