شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت126 گذر از طوفان✨ نگاهی به پریسا کردم ابروهام رو بالا انداختم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت127
گذر از طوفان✨
چشم هام روبستم شروع بخوندن سوره آیه الکرسی کردم باصدای آهنگ ملایمی که پخش شد چشم ها رو باز کردم طاها دستش رو دراز کرد گوشیش رو از جلوی فرمان برداشت انگشتش رو روی صفحه کشید گوشی رو کنار گوشش گذاشت
_سلام مامان
صدای مهربون خانمی که پشت خط بود بخاطر بلندی صدای گوشیش پخش شد مهربون جواب سلامش رو داد وگفت
_طاها جان کجایی؟شرکتی؟
_نه دورت بگردم پشت فرمانم
_پس قطع میکنم بعد زنگ میزنم
-مامان الان کنار خیابون پارک میکنم زنگ میزنم
_باشه عزیزم
پریسا دستش رو روی انگشت های دستم گذاشتم بهم نزدیک شد
طاها کنار یه فروشگاه ماشین پارک کرد وگوشیش رو برداشت شماره ای رو گرفت
صدای مامانش دوباره پخش شد
_ببخشید عزیزدلم مجبور شدی توقف کنی
داری میای خونه سر راه میتونی دوکیلو سبزی بخری ؟
_این چه حرفیه قربونت برم به روی چشم مامان جان شما دستور بده
_چشمات سلامت مواظب خودت باش زود بیا خونه
_مواظبم چشم زود میام خبریه؟
_گفتم طیب وبچه ها امشب شام بیان اینجا ببینم اجازه میدی خبری بشه
خنده صدا داری کرد
_دورتون بگردم هرچی بگید اطاعت میشه ولی جان من بیخیال این یکی بشید
_اینطور که نمیشه هردفعه به یه بهانه دست به سرمون میکنی
_بجان شما هر وقت شخص مورد نظر رو دیدم خبر میدم اقدام کنید ولی فعلا میخوام شش دنگ حواسم به درس باشه
پریسا بهم نزدیک تر شد وآروم کنار گوشم گفت
_فکر میکردی این عصاوقورت داده بلد باشه اینطوری حرف بزنه ؟فکر کنم میخوان زن براش بگیرن
با پا آروم به پاش زدم صورتش رو جمع کرد
_چت تو چرا میزنی
بدون صدا لب زدم
_پیاده شدیم حرف میزنیم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫