شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت147 گذر از طوفان✨ با تکون خوردن دستم چشم هام رو باز کردم خمیاز
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت148
گذر از طوفان✨
تمرین های که موحد گفته بود رو حل کردم جزوه و کتاب هام رو داخل کوله پشتیم گذاشتم بلند شدم از اتاق بیرون رفتم سمت مبل ها رفتم و کنار بابا شستم وصداش زدم
_جانم بابا؟
_باید یه چیزی رو بهتون بگم
دستش رو روی دستم گذاشت
_بگو عزیزم
_بخاطر یه سری از کارای شرکت باید گوشی و سیم کارت بخرم
چند لحظه ای توی فکر رفت
_نمیشه گوشی خودم رو ببری ؟
_نمیدونم،باید از مدیر بپرسم
لبخندی زد
_نه بابا جان نمیخواد بپرسی میخواستم بعد کنکورت برات بخرم ولی الانکه لازم داری بخر فقط حواست باشه به درست لطمه نزنی
_خیالتون راحت حواسم هست
ناز بانوان با لیوان شربتی که دستش بود به جمع دونفره مون اضافه شد
_پدر و دختر دارید در مورد چی حرف میرنید
بابا نگاهی بهش انداخت وگفت
_ترانه باید یه گوشی وسیم کارت بخره هر چقد پول لازم داشت بهش بده
ناز بانو وسط شربت خوردنش به سرفه افتاد
_گوشی میخواد چکار فقط دردسر گوشی داشتنش رو کم داریم
بابا ابروهاش رو توی هم کشید
_ترانه خوب و بد بلده از هم دیگه تشخیص بده
_حاجی از من گفتن بود حوصله ندارم چند وقته دیگه بخاطر گوشی دست گرفتن های ترانه حرف وحدیث بشنوم
_ناز بانو حواست به حرف زدنت باشه طلا که پاکه چه منتش به خاکه
وسط حرف بابا رو به ناز بانوگفتم
_تنها کسی که حرف وحدیث در میاره خودت هستی که خیلی هم مهم نیست وقتی بابام بهم اعتماد داره همین برام کافیه
بابا نگاه زیر چشم بهم انداخت
_ترانه
با ترانه گفتن محکم بابا دیگه حرفی نزدم سرم رو پایین انداختم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫